رمان دل دیوانه پسندم پارت 67

5
(1)

 

_ چیز عجیبی میگم؟ میگم حداقل باهام حرف بزن.

از وضعیت بگو. بگو اون بیرون کسی رو داری یا نه.

چرا پات به اینجا باز شد؟

واسه چی دلت نمی خواد خوب شی و برگردی.
وقتی من دارم می بینم که خیلی هم خوبی.

نگاهم کرد. دلم هری ریخت.
گفتم الان باز بهم حمله می کنه

یکم رفتم عقب. این بار آماده بودم که اگه خواست بیاد سمتم، جلوش رو بگیرم.

ولی نیومد. سرش رو گذاشت روی زانو هاش و نگاهش رو از من گرفت.

هوفی کشیدم. انگار بی فایده بود. اون آدم نمی خواست چیزی تغییر کنه.

دیگه منم صبرم سر اومد و گفتم :

باشه آقا سروش.
که اینطور. مثل اینکه نمی خوای زندگیت تغییر کنه.

اگه خودت دلت می خواد تا ابد اینجا بمونی که دیگه کاری از دست کسی بر نمیاد.

فقط امیدوارم که پشیمون نشی که منو محرم اسرار خودت ندونستی و از این فرصت استفاده نکردی.

من خیلی می تونستم کمکت کنم.

اشتباه کردی. فرصت هات از دست رفت.

با یکم مکث رفتم سمت در. منتظر یه اکشن ازش بودم.

اما دریغ.

بازم هیچ کار نکرد. دیگه واقعا خودمم خسته شده بودم.

یه جورایی ناامید.

فقط امیدم به همون یه هفته ای بود که توی کاغذ نوشته شده بود.

باید صبر می کردیم ببینیم بعد از یک هفته قراره چی کار کنن.

البته کاغذ دست سروش نرسیده بود.
****
یک هفته هم گذشت.
کل اون روز رو من از خونه داشتم لپ تاپ رو چک می کردم

و حواسم بهش بود.
دم غروب که شد طاقت نیاوردم

بلند شدم رفتم آسایشگاه.

با موسوی هماهنگ کردم و گفتم شب اونجا می مونم.

بعد از یکم مخالفت بالاخره قبول کرد.

خودش هم می خواست بمونه، ولی از شانس بد باهاش تماس گرفتن

گفتن خانمش تصادف کرده و باید بره بیمارستان.

دیگه نموند و رفت.
و من تنها توی دفتر نشستم.

حواسم به تمام دوربین ها بود.

مراقب بودم که یه وقت کاری نکنه که چشمم دور بمونه.

به بقیه دوربین ها هم توجه داشتم که ببینم کی می ره و میاد.

اگه شخص مشکوکی رو دیدم یا مثل اون روز کسی اومد برگه ای چیزی انداخت

متوجه بشم.
ساعت از نیمه گذشت ولی خبری نبود.

پس اون یک هفته معنیش چی بود.

یعنی سروش چون اون برگه دستش نرسیده بود اطلاعی از جایی نداشت ‌؟

درک نمی کردم.

واسه چند لحظه چشمام داشت گرم می شد.

که بلند شدم شروع کردم به قدم زدن.

باید آبی به دست و صورتم می زدم.

وگرنه خوابم می برد. خیلی خسته بودم.

از طرفی هم نمی تونستم دوربین ها رو ول کنم و برم.

مونده بودم چی کار کنم.

دقیق به همه قسمت های مانیتور نگاه کردم.

خبری نبود. با خودم گفتم نهایت یک دقیقه ای بر می کردم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
dar emtedade baran3

رمان در امتداد باران 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۲ ۱۲۰۱۲۴۶۴۹

دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۴۲۹۹۴۷

دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…  
Romantic profile picture 50

دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی…
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

چرا امروز پارت نداشتیم ؟

یک عدد بنده خدای رمان دوست
یک عدد بنده خدای رمان دوست
1 سال قبل

حالا دقیقا همون یه دقیقه یه سوسک میبینه جیغ میزنه اونی که قرار بود بیاد میفهمه 😐 😂 😅 حالا از شوخی بگذریم تو همون با دقیقه یا اتفاقی میوفته حالا … یا یه اتفاقی میوفته که معطل میشه بعد اون اتفاقه میوفته 😐
برقا میرن یا دوربینا از کار میوفتن بعد میره میبینه سروش (( اسمشو درست نوشتم ؟ )) نیست آخرشم اون یارو که به سروش نامه رو داده نامزد سابق دلارام میشه یا روح زن سروش یا میفهمه اصلا سروش چون جایی نداشته اونجا مونده 😐😐😐 اوکی دیگه خیلی چرت نوشتم ولی خب به هر حال … 😐😂😅

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط یک عدد بنده خدای رمان دوست
Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

چرا هیچ اتفاق جدیدی نمیفته همش میره پیش سروش همش ناامید برمیگرده پشت لپ تاپ میشینه چشماش گرم میشه.

karina
karina
پاسخ به  Bahareh
1 سال قبل

دقیقن🙄

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x