رمان دونی

 

 

 

 

مثل بلایی که سر مزاحمم توی هتل محل کارم می آورد.. مثل کاری که با آرمین کرد.. بعد از این که من جلوی چشم میران سوار ماشینش شدم..

با این که الآن دیگه تو رابطه نبودیم و میرانم همچین حقی رو نداشت.. ولی چیزایی از این آدم دیده بودم.. که باعث شد چهار ستون تنم بلرزه..

نگاهش که از صورت هاج و واج مونده امیرعلی کنده شد و به طرف من برگشت.. نمی دونم چی دید تو نگاه پر از ترس و استرسم که اخماش.. نه از عصبانیت.. از ناراحتی تو هم فرو رفت و با سر اشاره کرد که پیاده شم.

اون لحظه برام هیچی اهمیت نداشت.. فقط دوست نداشتم امیرعلی قربانی رفتارهای پیش بینی نشده و دیوونه بازی های میران باشه که سریع دستم و به دستگیره رسوندم و قبل از باز کردن در امیرعلی صدام زد:

– درین؟

سرم و به سمتش برگردوندم و با التماس گفتم:

– برم ببینم چی می گه بعد بیام.. خب؟ تو پیاده نشو.. باشه؟

می دونستم بیشتر از دیدن یهویی میران.. این رفتارهای هولزده و دستپاچه منه که داره مبهوتش می کنه و خب حقم داشت.. خیلی چیزا بود که من براش تعریفشون نکرده بودم و فقط خودم درباره اش می دونستم..

حتی اگه تعریفم می کردم.. تا وقتی مثل خودم با همه رگ و پی وجود اون اتفاق و از نزدیک لمس نمی کرد.. نمی تونست درکم کنه!

پیاده شدم و رفتم سمت میرانی که حالا چند قدم از ماشین فاصله گرفته بود.. هیچ حرفی نداشتم و تو سکوت منتظر بودم خودش دلیل اومدنش و توضیح بده..

منتظر بودم تو اولین سوال بپرسه:

«این مرتیکه کیه که سوار ماشینشی؟»

ولی با همون اخمای درهم از نگرانی سرش و به سمت صورتم خم کرد و پرسید:

– خوبی؟ رنگت چرا پریده؟

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به خودم مسلط بشم..

– این جا چی کار می کنی؟

یه لحظه حواسم به این جمع شد که اصلاً چرا باید یهو از این جا سر در بیاره و با فکری که به ذهنم رسید پرسیدم:

– من و تعقیب کردی؟

نفسش و بیرون فرستاد و بدون این که سعی داشته باشه چیزی رو انکار کنه سرش و به تایید تکون داد..

 

 

 

 

 

– چرا؟

– این و تو شرکت جا گذاشتی!

همون موقع از تو جیبش یه کیف پول درآورد و گرفت سمتم که بلافاصله جواب دادم:

– این مال من نیست!

– جدی؟ همون جایی افتاده بود که تو نشسته بودی!

شونه هام و به معنی ندونستن بالا انداختم که کیف پول و برگردوند تو جیبش..

– اوکی!

هزارتا سوال در آن واحد داشت تو سرم می چرخید و اصلی ترینش این بود که چرا بهم زنگ نزدی و این همه راه تا این جا دنبالم اومدی؟

ولی فرصتی برای جواب بهم نداد و یه قدم فاصله گرفت:

– کاری باری؟

بر خلاف انتظارم نه چیزی درباره امیرعلی پرسید.. نه حرکت احمقانه ای ازش سر زد که بخواد ترس به جونم بندازه.. فقط قبل از رفتن یه بار دیگه نگاهش و به امیرعلی که هنوز پشت فرمون ماشین نشسته بود دوخت و رفت..

همون جا وایستادم و نگاهش کردم.. تا وقتی تو ماشینش که پشت ماشین امیرعلی پارک شده بود نشست و حرکت کرد..

موقع رد شدن از کنار منی که هنوز همون جا وایستاده بودم و داشتم نگاهش می کردم.. یه کم سرعتش و پایین آورد و همراه با چشمکی که بهم زد.. دو تا انگشتش و به نشونه خدافظی رو پیشونیش گذاشت و رفت.

عین یه آدم بی اختیار.. سرم به سمتش چرخید و نمی دونم دقیقاً چقدر طول کشید که داشتم به مسیر رفتنش نگاه می کردم..

آخرسر با صدای بوق ماشین امیرعلی به خودم اومدم و رفتم سوار شدم..

– چی شد درین؟ چی گفت بهت که خشک شدی؟

– خشک شدنم از هیچی نگفتن و هیچ کاری نکردنشه!

– یعنی چی؟

ماشین و به حرکت درآورد و منم حین بستن کمربندم جواب دادم:

– اومده بود کیف پولی که تو شرکتش افتاده بود و بهم بده.. منم گفتم مال من نیست!

با صدا پوزخند بلند و عصبی امیرعلی نگاهی بهش انداختم که گفت:

– پس دفعه دیگه وقتی ازت پرسیدم چشمش هنوز دنبالته یا نه.. خودت و نزن به اون راه. رک و راست بگو آره و سعی نکن بیخود خودت و گول بزنی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در پناه آهیر
رمان در پناه آهیر

خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Prm
Prm
1 سال قبل

چرا پارت جدید نداریم

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

پارت بعدی رو نمیزارید ؟

علوی
علوی
1 سال قبل

آیا پارت جدید نیست

کانی
کانی
1 سال قبل

مسخره شو در آوردی نویسنده عزیز چرا زود تر تموم نمیکنی این رمانو اهههههههههه 400 پارت بیشتره

رهگذر
رهگذر
1 سال قبل

چرا دوست داشتم میران فک امیر علی رو خورد کنه

اینجانب کیوی هستمم🥝
اینجانب کیوی هستمم🥝
1 سال قبل

به ولله این میران تا یه بلایی سر امیرعلی نیاره میران نیست.😏

علوی
علوی
1 سال قبل

اینا چقدر باحالند!😂😂😂

بهاره
بهاره
1 سال قبل

کارای میران واقعا غیر قابل پیش بینیه

Sama
Sama
1 سال قبل

واییییی ازین امیر علی متنفرممممممم مگه این نمی‌خواست زن بگیره اصلا مرتیکه بیشعور ولی قشنگیش اونجاست که میران به روش خودش دمش و قیچی میکنه 😂😄

Eli
Eli
پاسخ به  Sama
1 سال قبل

امیرعلی بیچاره چیکار کرده مگ😐💔بده نشسته ب درد و دلای درین گوش کرده؟😑اون افرینم ک نیس اصن

[:
[:
پاسخ به  Eli
1 سال قبل

هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیره عزیز باش ببین دو روز دیگ اینم ابراز علاقش را میوفته البته بعد از ی مدت طولانی بد از جنگ و جدل با میران ..

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  [:
1 سال قبل

مثل میران که اول اش به قصد انتقام نزدیک شد

[:
[:
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

ن امیرعلی طبق حسای گذشته حس ترحم داشت ولی تهش نتیجه میگیره میخادش :]

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  Eli
1 سال قبل

منم همین عقیده تو رو دارم. اتفاقاً از تنها کسی که تو این داستان خوشم میاد امیر علی هست. دیگه از بقیه شون بدم میاد یا نسبت بهشون حالت خنثی دارم. فقط درین چرا این قدر شهامت نداشت که از ماشین پیاده بشه و بگه که تو به چه حقی منو تعقیب کردی ؟ حتی اون قدر شهامت نداشت که از میران درباره پاش و صورت اش بپرسه. آخه درین اگر دلش پیش میران هست. پس چرا با امیر علی دوسته؟

اصلاً چرا درین باید هنوز دلش گیر میران باشه ؟

الهه
الهه
پاسخ به  Eli
1 سال قبل

عزیزم هیچ دخترو پسری نمیتونه باهم فقط رفیق باشن

[:
[:
پاسخ به  الهه
1 سال قبل

حق!

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

پرام ریخت 😐
میران و این آرامش …. آرامش قبل طوفان فکر میکنم

[:
[:
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

داره از ی در دیگ وارد میشه اون نگاهاش ب امیرعلی الکی نبود صددرصد نقشه های رزم داره واسش

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  [:
1 سال قبل

صد درصد باهات موافقم

دسته‌ها
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x