آن دخترکی که او را قاتل پدرش میدانست، مدام با اوی بینوا سر جنگ داشت.

 

حامی شوکه نگاهش میکرد و حاج آقا با خود فکر میکرد حرف پزشکش درست بوده، روح سراب داشت متلاشی میشد.

 

_ چیه؟ الان داری از اون بیشرف دفاع میکنی؟

چون مرده هر غلطی که کرده رو یادت رفته؟

 

سراب دست روی گوش هایش گذاشت و تنش رعشه گرفت.

قبل از اینکه حاج آقا بتواند حامی را ساکت کند، خنده ی ناباور حامی در اتاق پیچید.

 

_ به جهنم که مرده، فکر کردی چون مرده ولش میکنم؟

نخیر عزیزم، بفهمم قبرش کجاست هر روز میرم میرینم رو قبرش!

بابا اصلا همین دیروز تو رو دزدید تا بکش… الله اکبر!

کارای آدما با مرگ پاک نمیشه…

 

_ منو ندزدید، خودم رفتم پیشش و توام حق نداری ازش بد بگی…

فقط ولش کن، حرفشو نزن، فراموشش کن… میشه؟

 

#پارت_۷۲۲

 

 

 

 

 

خنده ی حامی روی لبش خشک شد. انگار کسی سرش را محکم به دیوار میکوبید که گیج و منگ شده بود.

 

چند باری پلک زد و نگاه اشکی سراب همچون خنجری زهرآلود قلبش را سوراخ کرد.

 

باورش نمیشد که برای آن مرد غصه بخورد، باورش نمیشد که خودش سراغ آن مرد رفته باشد.

مگر میشد؟

 

_ چ… چی؟

 

_ حامی یه لحظه بیا بیرون.

 

کف دستش را سمت پدرش گرفت تا از حرف زدنش جلوگیری کند و با صورتی برافروخته رو به سراب غرید:

 

_ خودت رفتی پیشش؟!

 

_ حامی، میگم بیا بیرون.

 

دست مشت شده اش را به پیشانی اش کوبید و سر سمت حاج آقا چرخاند.

 

_ صبر کن بابا، بذار ببینم چی میگه این…

 

چانه ی لرزان سراب را چسبیده و سرش را تکان داد.

 

_ خودت رفتی پیشش؟

 

#پارت_۷۲۳

 

 

 

 

 

 

 

 

سراب لب گزیده و نفسش را با صدا بیرون داد. رد باریک اشک تا چانه اش رسید و سر تکان داد.

 

_ خسته شده بودم، میترسیدم…

همش با خودم فکر میکردم نفر بعدی کیه، نمیتونستم هیچکدومتونو از دست بدم…

زندگیمو نابود کرد، خونوادمو ازم گرفت، نمیخواستم یه بار دیگه ازم بگیرتتون…

رفتم که بکشمش… کشتمش… من کشتمش…

به خاطر خودم، به خاطر شما… کشتمش…

 

لب داخل دهانش کشید و هق هایش را همانجا حبس کرد.

نگاه خیسش را به نگاه ناباور حامی دوخت که به یکباره برق از سرش پرید.

 

انتظار تشکر و قدردانی نداشت، خودش میدانست که گند زده اما انتظار این سیلی محکم و پر از نفرت را هم نداشت.

آن هم از سمت حامی اش…

 

_ چه غلطی میکنی پسر؟

 

قبل از اینکه آتشفشان فوران کرده ی ذهن حامی همه را بسوزاند، پدرش مقابلش ایستاد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 78

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x