سایه متعجب گفت: همه چی آماده است اونم به این زودی…؟!

 

امیر با رضایت تکیه به پشتی کاناپه داد.

-هیچ چیزی نشد نداره فقط رستا باید برای فردا آماده باشه…!

 

 

سایه لب گزید.

-فکر نکنم این دختره دیوونه از خر شیطون بیاد پایین صبح همراهتون راهی محضر بشه…!

 

 

امیر چشم باریک کرد.

-چرا…؟!

 

-چون بهم گفت که محاله فردا بیاد محضر و تن به این ازدواج بده…!

 

امیر چشم های خسته اش را مالید.

واقعا که کارش گیر یک زبان نفهم افتاده بود و داشت خوب حرص می خورد.

-سایه خانوم شب میام اونجا ولی هیشکی نباشه…!

 

 

سایه خنده اش گرفت.

آخر هم خودش باید رستا را مجاب می کرد و رستا هم دقیقا همین را می خواست.

-من دارم میرم، قرار دارم اما رستا تا آخر وقت هست…!

 

 

فکر امیر مشغول شد و نم نمک لبخندی روی لبش شکل گرفت.

کمی حرص دادن رستا بد نبود…!!!

 

سرسری خداحافظی کرد و سمت ستوان رفت…

دست روی شانه اش گذاشت.

-من میرم پیش سوژه، بهتره خودم بالا سرشون باشم زودتر کارمون تموم میشه، با سرهنگ هماهنگ می کنم فقط خبری از نیما و بالا دستی هاش شد بهم اطلاع بده…!

 

 

****

 

نزدیک ساعت هشت شب بود که از ستاد برمی گشت که کارش به درازا کشیده… سوژه و تمامی افرادی که داخل خانه بودند، بازداشت شدند.

هرچند افراد مهمی نبودند اما باز هم خالی از لطف نبود.

 

خیالش از بابت پرونده راحت شده که تنها رستا بود که ذهنش را درگیر کرده…

 

قطعا یک دوش می توانست سرحالش کند و با ذخیره کمی انرژی از پس رستا بر بیاید…

 

خواست وارد خانه شود که صدای آقا جواد باعث شد برگردد…

 

#پست۳۸٠

 

 

 

جواد سر به زیر با خجالت به حرف آمد.

-ببخشید امیرآقا مزاحم شدم…!

 

 

امیر با ابروهایی گره کرده خیره جواد شد.

-مشکلی پیش اومده…؟!

 

 

جواد آب دهانش را فرو داد.

زیر نگاه سنگین و پر نفوذ امیر عرق روی پیشانی اش را پاک کرد.

– ببخشید امر خیره…!

 

-امرخیر…؟! اونوقت برای کی…؟!

 

آقا جواد آب دهانش را بلعید.

-رستا خانوم…!

 

 

این بار امیر علاوه بر گره شدن ابروهایش نفسش هم یک در میان شد و رگ کنار پیشانی اش به نبض افتاد.

دستش مشت شد و عصبانی از اینکه یک بار جواب جواد را داده بود و چطور جرات کرده دوباره پا پیش بگذارد…؟!

 

-یه بار جواب رد شنفتی و باز چی باعث شده که درخواستت رو تکرار کنی…؟!

 

 

آقا جواد سر بالا آورد و نگاهی به قد بلند امیریل کرد.

-خود رستا خانوم فرمودن که به شرط نظر شما می تونم دوباره بیام خواستگاری…!

 

 

رستا دقیقا چه غلطی کرده بود…؟!

می خواست آتش به جان امیر بیندازد که انداخت…

امیر دست پشت گردنش برد و عصبانی چشم بست.

دوست داشت گردن جواد را هم بشکند.

-از این خونه به شما دختر داده نمیشه….!

 

 

آقا جواد شوکه شد.

-ولی خود رستا خانوم…

 

امیر محکم و جدی میان حرفش آمد.

-اون دختری که داری اسمش رو به زبونت میاری و برای داشتنش هم داری پافشاری می کنی قراره فردا زنم بشه و اگه دستم و مشت کردم که تو صورتت نشینه، گذاشتم پای بی خبریت وگرنه…

 

#پست۳۸۱

 

 

 

آقا جواد وا رفت.

-یعنی…

 

امیریل قدمی سمتش برداشت.

-یعنی الان رات و بکش برو تا صبرم تموم نشده…!

 

 

آقا جواد چشم بست و ناراحت عقب رفت.

-ببخشید قصد جسارت نداشتم یعنی نمی دونستم وگرنه…

 

امیر دست در جیب کرد و خشن نگاهش کرد.

-بسلامت…!

 

آقا جواد هاج و واج سربالا آورد و وقتی صورت جدی و خشن امیر را دید، عقب گرد کرد و سریع از آنجا دور شد…

 

اما امیریل بدجور حرص رستا را داشت که آخر این بچگانه رفتار کردنش خودش را در دردسر می انداخت…

 

نگاهی به موبایلش کرد و یک ساعت وقت داشت تا پیش رستا برود…

 

****

 

وارد کافه شد و با نگاه تیز بینش دورتادور سالن را از نظر گذراند.

رستا نبود.

آهنگ ملایمی پخش و تعداد کمی افراد میزها را اشغال کرده بودند.

 

یکی از میزها که گوشه ای دنج و تاریک بود را انتخاب کرده و روی ان نشست.

 

گارسون بعد دقایقی آمد و سفارش گرفت.

توی فکر بود و سرش توی گوشی که با احساس شخصی و بوی عطر تندش سر بالا کرد…

 

با دیدن دختری با ظاهری باز و به شدت نامتعارف که آرایش سنگینی روی صورت عملی اش انجام داده ابرو درهم کشید…

 

دختر خندید و ابرویی بالا داد.

-می تونم بشینم…؟!

 

امیر سر پایین انداخت.

-نخیر خانوم…!

 

دختر از رو نرفت و نشست.

لبخند مسخره اش بدتر روی اعصاب امیر بود.

-اولین باره میای اینجا، آخه تا حالا ندیدمت…؟!

 

 

امیر بی توجه قفل گوشی اش را باز کرد و با موذی گری به رستا پیام داد.

-اومدم کافه بیا سمت انتهایی سالن…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 119

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را با گریه بخشیدم به صورت pdf کامل از سید بهشاد زهرایی

        خلاصه رمان:   داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش گرفته شده ، پدری ک هیچوقت نتوانست عشقش را فراموش کند و نیوشا وقتی درک میکند ک خودش دچار عشق ممنوعه‌ای میشود ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x