رمان تارگت پارت 164 - رمان دونی

 

قبل از اینکه قدم تو اتاق بذاریم.. دولا شدم و دستش و توی دستم گرفتم و هم قدم با هم رفتیم تو.. خدا خدا می کردم درین.. روی من و حرکات و حتی دمای بدنم دقیق نشده باشه و نفهمه با هر قدمی که به اون تخت نزدیک می شم.. چه انقلابی توی وجودم شکل می گیره و چقدر دلم می خواد قدرتش و داشتم تا کل این آسایشگاه و.. فقط رو سر همین یه نفر.. خراب کنم!
زنیکه با چشمای باز.. خیره به سقف مونده بود و حتی وقتی درین دستم و ول کرد و نزدیک تر از من بهش وایستاد و کامل به سمتش خم شد.. نیم نگاهی هم خرجش نکرد.
هیچ پیش زمینه ای از چهره اش توی ذهنم نبود.. من توی گذشته هیچ وقت ندیدمش که بتونم تشخیص بدم چقدر فرق کرده.. ولی الآن که داشتم از این فاصله کم می دیدمش.. از ته دل خدا رو شکر کردم که درین.. به هرکی رفته باشه.. شبیه مادرش نیست.
شاید اگه شبیه بود.. بیشتر دلم خنک می شد از اینکه داره.. به جای مادرش مجازات می شه و تقاص کثافت کاری های اون و پس می ده.. ولی.. در حال حاضر.. این مسئله چیزی نبود که راضیم کنه!
درین انقدر آروم و پچ پچ وار با مامانش حرف می زد.. که چیزی نمی شنیدم.. تا اینکه سرش و به سمتم چرخوند و اشاره کرد نزدیک بشم.
چند قدم به سمتش برداشتم و دسته گل و گذاشتم روی میز کنار تخت.. در حالیکه سعی می کردم نگاهم و به هرجایی به جز صورتش بدوزم تا بلکه میزان نفرت و خشمم روی صدام تاثیر نذاره گفتم:
– سلام.. من.. من میرانم! خوشبختم از آشناییتون!
مسخره ترین حرفی بود که می شد به یه زن بی هوش و حواس.. که کوچکترین واکنشی به اتفاقات دور و برش نشون نمیده زد.. ولی زیر این نگاه خیره درین و لبخند قدرشناسانه روی لبش.. چیز دیگه ای نمی شد گفت!
کنارم وایستاد.. با یه دستش دست من و گرفت و اون یکی رو گذاشت رو دست لاغر و چروکیده اون زن که رو شکمش قرار داشت و لب زد:
– مامان.. میران همونیه که.. درباره اش باهات حرف زدم. همون که گفتم.. یه تافته جدا بافته اس برام. می بینی که.. تا اینجا با خودم آوردمش.. همین یعنی.. خیلی برام عزیزه که حاضر شدم از.. از خصوصی ترین مسائل زندگیم باهاش حرف بزنم و خیالم راحت باشه که هیچ وقت قرار نیست ازش سوءاستفاده کنه.

دمای اتاق تو یه لحظه زیاد شد و اکسیژن کم.. احساس خفگی داشتم و علی رغم پنجره باز اتاق.. حس می کردم هیچ هوایی این تو جریان نداره.
شایدم.. شایدم تاثیر حرفای درین بود که داشت من و به مرز خفگی می رسوند.. یا شاید.. تکرار صد باره کلمه «سوءاستفاده» توی سرم.. کلمه ای که قرار بود به وقتش.. واسه درین معنیش کنم.. این شکلی آتیشم زد!
– اومدنمون به اینجا هم.. پیشنهاد خودش بود. می خواست باهات آشنا شه.. قبل از اینکه.. قبل از اینکه بره پیش دایی اینا واسه.. خواستگاری.
صداش یهو لرزید و با بغضی که تلاشی واسه مهارش نمی کرد ادامه داد:
– اگه می دیدیش.. اگه سعی می کردی باهاش.. آشنا بشی.. اگه برات مهم بود آینده دخترت و.. اینکه زندگیش و قراره با کی بسازه.. عاشقش می شدی.. به خدا می شدی.. اون موقع به من حق می دادی به خاطر این که انقدر زود بهش…
نه.. دیگه بیشتر از این تحمل من خارج بود که با همون صدای خفه و گرفته پریدم وسط حرفش:
– درین!
سرش که به سمتم چرخید و چشمای خیسش و بهم دوخت.. انقباض تک تک عضلات بدنم و حس کردم و به زور تونستم فک های جفت شده ام و از هم فاصله بدم و بگم:
– نیومدیم اینجا.. ناراحتش کنیم.. حواست هست؟
اون لحظه ناراحت کردن این مثلاً مادر برام ذره ای اهمیت نداشت.. فقط دوست نداشتم توی این شرایطی که انقدر با خودم و وجدانم درگیر بودم.. درین نسبت به من ابراز علاقه کنه و این دردی که با تک تک کلمات پر از بغضش.. توی قفسه سینه ام حس می کردم.. بیشتر نشه!
تا اینکه دستی رو صورت خیسش کشید و سرش و به تایید تکون داد.. اینبا جوری صداش و پایین آورد که فقط من بشنوم:
– دست خودم نیست.. هر دفعه میام اینجا.. انگار همه عقده ها و کمبودهای زندگیم سر باز می کنن.. هی میگم.. هی میگم.. هی میگم.. تا بلکه به یکیش واکنش نشون بده.. ولی هیچی به هیچی! اصلاً براش وجود خارجی ندارم و نمی فهمم.. چرا امیدم و از دست نمیدم.. چرا این گلگی ها تموم نمی شه..
تو دلم جوابش و دادم به حالش افسوس خوردم که این گلگی ها.. تا چند وقت دیگه بیشتر هم می شه وقتی می فهمه من.. یه عاملی ام.. تا تقاص گناه مادرش و از خودش پس بگیرم.
اون وقت شاید تونست با این حرفا.. زبون این زن و باز کنه و جواب ازش بگیره.. چون دیگه.. محاله بخواد با من حرف بزنه!

نگاه آشفته ام بین چشماش چپ و راست می شد و خدا رو شکر کردم حال خودشم انقدر میزون نیست که متوجه این حجم از پریشونی و کلافگی من بشه.
با همه اینا.. دلم انقدر براش سوخت که دستم و به سمت صورتش دراز کردم و جای خالی اون چال وسوسه کننده رو نوازش..
چشمای درشتش و که به صورتم دوخت لبخندی زدم و گفتم:
– اتفاقیه که افتاده.. تو نه مسئولشی.. نه قدرتی داری برای درست کردنش. پس خودخوری نکن.. همه ما.. اتفاقاتی توی زندگیمون هست که خودمون باعث و بانیش نیستیم ولی.. شاید بیشتر از همه ضربه بخوریم. دنیا همینه.. باید با بی رحمی هاش کنار بیایم. تا شاید بفهمه برامون مهم نیست و دست از سرمون برداره!
بدون اینکه پلک بزنه دو قطره اشک از صورتش پایین ریخت که سریع با دستام پاکش کردم.. ولی نگاه خیره اش هنوز میخ چشمام بود..
شاید اونم داشت به حرفای دیشبم و جریان تازه ای که از زبون خودم درباره زندگیم شنید فکر می کرد.. شاید حتی توی دلش من و تحسین می کرد که بعد از اون همه بدبیاری.. بازم خودم و سرپا نگه داشتم و موفق شدم.. غافل از اینکه.. من تمام این سال ها.. فقط منتظر به دست آوردن یه بهونه بودم تا.. عمری که کردم هدر نرفته باشه و یه هدفی توی زندگیم پیدا کرده باشم. شاید دیر بهش رسیدم ولی بالاخره رسیدم و چیزی نمونده بود تا.. تمومش کنم!
– خانوم کاشانی؟!
با صدای خانومی که پشت سرمون تو چهارچوب در وایستاده بود جفتمون به عقب برگشتیم و خانومه رو به درین که چند قدم بهش نزدیک شده بود گفت:
– یه لحظه تشریف میارید.. دکتر مادرتون می خوان باهاتون حرف بزنه!
– چشم چشم.. الآن میام!
خانومه که رفت درین چرخید سمت من و گفت:
– می خوای برو تو ماشین.. من زود میام!
از خدا خواسته به خاطر موقعیتی که به دست آوردم سرم و به چپ و راست تکون دادم و گفتم:
– برو.. هستم همینجا!
– زود میام!
از اتاق رفت بیرون و منم حین مشت کردن دستای آویزون مونده کنار بدنم و منقبض کردن فکی که چیزی به خورد شدنش نمونده بود.. چرخیدم سمت اون زن..
حالا دیگه واسه نزدیک شدن بهش.. احتیاجی به نقاب و تظاهر کردن نبود.. حالا دیگه می تونستم خود واقعیم باشم.. خودم و بهش معرفی کنم و بشناسونم و بفهمونم کی جلوش وایستاده..
حالا دوست داشتم با زبون خودم بهش بگم.. میرانی که دخترش با آب و تاب داشت معرفیش می کرد و از علاقه اش می گفت.. دقیقاً کیه و قراره چه نقشی توی زندگیش داشته باشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

وای یا خدا میران رحم داشته باش

Raha
Raha
2 سال قبل

پارت جدید کووووووو؟

بی نام
بی نام
2 سال قبل

پارت امروز عمدی نمیذاری😢😢😏

بی نام
بی نام
2 سال قبل

دلم میخواد یا مادر درین لب باز کن یا درین پشت در باشه و حرفهاش بشنوه

....
....
2 سال قبل

فک کنین میران داره همه چی رو میگه و درین پشت در اتاق باشه…..

فرزانه
فرزانه
2 سال قبل

پارت کم میزارید لطفا بیشترش کنید

ثنا
ثنا
2 سال قبل

تا پارت بعدی صدتا کفن میندازم

Sevili
Sevili
2 سال قبل

عاااا ایش 😑فک کنم پارت بعدی یکم هیجانی بشع

Parham
Parham
2 سال قبل

پارت ۱۶۴ اما هنوز نمیدونیم داستان میران و کینه اش چیه

علوی
علوی
پاسخ به  Parham
2 سال قبل

الان می‌گه

Sevili
Sevili
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

نه نمیگه وقتی مگه که انتقامشو از درین گرفته باشه

پوچ
پاسخ به  Sevili
2 سال قبل

قبلا خوندی رمان رو؟

Rana
Rana
پاسخ به  پوچ
2 سال قبل

گفت دیگه!

سیما
سیما
پاسخ به  Sevili
2 سال قبل

فعلا که نه درمورد آراد نه تقوی و نه میران چیزی نگفته معلوم نیست چرا اینقد کشش میده حداقل نمیاد نظراتو بخونه

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x