نگاهم و به چشمای جدی و مصممش دوختم که گفت:

– هر موقع.. حس کردم که این قضیه.. داره از سمت من یه رنگ و شکل دیگه ای پیدا می کنه و.. به قول تو.. دلم می خواد رابطه امون فراتر از چیزی که هست بره.. بی سر و صدا از زندگیت بیرون می رم و حتی یه کلمه هم.. راجع به چیزی باهات حرف نمی زنم.. که بخوام تو رو معذب کنم. یا پیشنهادی بدم که بخوای از سر دوردرواسی یا چه می دونم جبران لطف و محبت من.. قبولش کنی! خوبه؟

– نه!

با اخمای درهم از تعجب بهم زل زد که توضیح دادم:

– بی سر و صدا نرید.. حداقل به عنوان دو تا دوست عاقل و منطقی که می تونیم از هم خدافظی کنیم!

لباش به لبخند کش اومد و سرش و به تایید تکون داد..

– باشه.. اول خدافظی می کنم بعد می رم.. خوبه؟

– آره خوبه.. ولی امیدوارم کار به اون جا کشیده نشه..

منتظر بودم بگه «منم امیدوارم» ولی چیزی نگفت و منم ترجیح دادم فکرم و درگیر این مسائل نکنم.. چون اگه قرار بود طبق عادت همیشگیم افکارش و پیش بینی کنم و یه برداشت از حرکات و واکنش هاش داشته باشم.. دیگه نمی شد اسم این رابطه رو یه دوستی ساده گذاشت و قضیه.. خیلی پیچیده می شد!

– خب.. من دیگه برم! تو هم استراحت کن!

با بلند شدن یهوییش.. منم برای این که سرگیجه نگیرم آروم از رو مبل بلند شدم و گفتم:

– چایی نخوردید!

– حالا وقت هست..

پالتوش و پوشید و حین رفتن سمت در گفت:

– چیزی لازم داشتی بهم بگو.. تو این سرما لازم نیست بری بیرون.. فردا غروب دوباره میام بهت سر می زنم.

– چیزی لازم ندارم به خدا.. شما هم زحمت نکشید!

قبل از باز کردن در یه نیم چرخ به سمتم زد و گفت:

– تا فردا فرصت داری که این رسمی حرف زدن و از زبونت بندازی.. دیگه قبول کردی دوست شدیم.. مگه نه؟

 

 

 

 

 

لبخند محوی زدم و سرم و به تایید تکون دادم که گفت:

– دلم می خواد.. دوستیمون به مرحله ای برسه.. که با میل خودت برام حرف بزنی و اول علت این حال بد و غمی که ثانیه ای از تو چشمات بیرون نمی ره رو برام تعریف کنی.. دوم…

با چشم و ابرو به دستم اشاره کرد و ادامه داد:

– این که چه رازی پشت اون رد سوختگی روی دستته که هر موقع حواست نیست.. ناخودآگاه بهش خیره می شی و می ری تو یه دنیای دیگه!

با این حرف سریع دستام و زیر همون پتویی که دورم بود قایم کردم و هیچی نگفتم. هیچ وقت فکرشم نمی کردم این حرکتم به چشم امیرعلی بیاد و انقدر کنجکاوش کنه که بخواد علتش و بپرسه.

به هر حال رد سوختگی بود که در اثر هر چیزی می تونست ایجاد بشه.. ولی حرکات و نگاه های خیره من.. دستم و رو کرد و فهمید حال بدم.. یه ربطی هم به این قضیه داره!

اصلاً نفهمیدم چه جوری خدافظی کرد و رفت.. فقط با عجله تن خسته و کوبیده شده ام و انداختم روی مبل و چشمام و بستم.

یه صدایی تو گوشم می گفت که زود وا دادی اونم وقتی به خودت قول داده بودی این بار نذاری هیچ کس بهت نزدیک بشه و می خواستی به همه ثابت کنی که تنهایی از پس همه چیز برمیای!

ولی خب.. اون موقع که این تصمیم و گرفته بودم.. فکرشم نمی کردم که تنهایی سر کردن انقدر سخت و طاقت فرسا باشه.

الآنم که چیزی عوض نشده.. من و امیرعلی قراره فقط برای هم یه دوست باشیم.. یه سنگ صبور که بتونیم حرفامون و به هم بزنیم و خودمون و خالی کنیم.. نه بیشتر و نه کمتر!

هرچند که هنوز نمی تونستم از اون آدم و احساساتی که توی دلش بود و نبود مطمئن باشم.. ولی انقدر دل دیوونه و لجباز و احمق خودم و می شناختم که با اطمینان بگم.. تا آخر عمرم.. دیگه هیچ کس نمی تونه دلیل تند شدن ضربانش باشه.. هیچ کس به جز…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی

  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین خسرو خان… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود. نویسنده هم ادم باهوشی بوده. چون کل رمان منطقی بود و یهو شخصیت ها به طور جادویی همدیگه رو نمیبخشیدن. ادم اعصابش خرد نمیشد از حماقت. خیلی خوب بود.

mehr58
mehr58
1 سال قبل

هیچکس به چز میراننننن

رضا
رضا
1 سال قبل

سلام میگم چرا دیگ پارت نمیذاره

یلدا
یلدا
1 سال قبل

دوستان من خیلی وقته این رمان و نخوندم میشه یه خلاصه ازش بدین ک چیشد ، این ماجرای سوختگی چیه ، میران کدوم گوری رفت یهو
امیر علی یهو از کجا اومد 🚶🏻‍♀

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

احساس میکنم عمه میران داره این رمان رو مینویسه

آخه دلیل نداره نویسنده این رمان که تا قبل از آتش سوزی رو عالی نوشته بود یه دفعه میران رو خط بزنه جاش امیرعلی بیاد و داستان های مزخرفش

کانی
کانی
1 سال قبل

هی کش بده این رمانو اهههههههههه

ماه
ماه
1 سال قبل

تو رو خدا انقدر حرفایی ک تو ذهن درین میگذره ننویسد

رهاا
رهاا
1 سال قبل

لطفا پارت طولانی تر بزارین ،اینها که فقط تو دل درینه ،پس میران کو

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  رهاا
1 سال قبل

نویسنده میران فراموش کرد دیگه

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x