رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 104 - رمان دونی

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 104

 

 

 

 

-فعلا صلاح نمی دونم بری…!

 

خودم را جلو کشیدم.

-اونوقت به چه دلیلی…؟!

 

امیر با جدیت نگاهم کرد.

-ازم پرسیدی منم گفتم نه…!

 

 

می خواهم بلند شوم و تک تک موهایش را بکشم.

اصلا چه کسی گفته احترام شوهر واجب است…؟!

این ها که هرچی بیشتر توجه ببینند، بدتر می شوند…!!!

-ازت پرسیدم به نظرت من آدمیم که به حرفت گوش بدم…؟!

 

 

اخم کرد.

-حرف گوش نکنی… مگه دست خودته…؟!

 

پلک زدم.

-پس دست کیه… نکنه تو…؟!

 

 

نگاهش جدی شد و لحنش هم محکم…

-همه چیزت به من مربوطه و یادت نره من شوهرتم پس برای هرکاری باید اجازه من باشه…!

 

 

خیلی ریلکس به مبل تکیه دادم و پا روی پا انداختم.

-بله متوجهم جناب شوهر فقط انگار زیادی تو نقشت فرو رفتی…!

 

 

چشم بست تا عصبانیتش را کنترل کند.

-مسخره بازی درنیار من کاملا جدیم بچه…!

 

 

شانه بالا انداختم.

-منم جدی ام شوهرجان فقط نمی تونم توی خونه بشینم و کافه هم رو نمی تونم به امان خدا ول کنم…!

 

-امیر محمد و سایه هستن…!

 

نوچی کردم.

-امیر تو می تونی بدون من باشی…؟!

 

جا خورد…

-این چه حرفیه…؟!

 

لبخند پهنی زدم.

-درسته همونطور که تو بدون من نمی تونی منم بدون کافه صورتیم نمی تونم…!

 

#پست۴۳۱

 

 

 

-بچه بحث جونته، می فهمی…؟!

 

سر در نمی آوردم.

-چه بحثی…؟!

 

امیر سرش را توی دستش گرفت.

انگار یک چیزی بود و نمی توانست بگوید.

درمانده نگاهم کرد.

-رستا… قربون چشمات برم اذیتم نکن…!

 

 

داشتم برای نگاه گرمش و قربان صدقه اش وا میدادم که حفظ ظاهر کردم.

-امیر من نمی تونم الکی قبول کنم که جایی نرم و نیام که چی آقا به خاطر غیرت خرکیش میگه نرو چون شوهرتم…! من میرم تو هم هیچ کاری نمی تونی بکنی…؟!

 

 

بلند شد و کنارم آمد.

-دیوانه مگه بی دلیل میگم نرو…!

 

-خب دلیلش…؟!

 

کمی مکث کرد و در آخر آرام گفت:

-جونت تو خطره نفهم… من نمی تونم سر جونت ریسک کنم…!

 

 

جا خورده نگاهش کردم.

-گرفتی منو امیر…؟!

 

 

نفسش را سخت بیرون داد.

-اون زنگی که بهت زده شد بابت بیمارستان بودن من و بعدش تصادفت… همش نقشه بوده که با وجود تو منو تهدید کنن…!

 

حیرت زده نگاهش می کنم.

-چی میگی…؟! فیلم سینمایی جدیده…؟!

 

 

-متاسفانه نه… روی یه پرونده ای کار می کنم که ازم خواستن بکشم عقب ولی نمی تونم چون پای جون خیلیا وسطه اما با جون تو تهدیدم کردن رستا… گوش بده به حرفم… نذار فکر و ذهنم پیش تو باشه…!!!

 

#پست۴۳۲

 

 

 

باورم نمی شد.

چند بار پلک زدم ولی هضم حرف هایش سخت بود.

انگار وسط یک فیلم جنایی هستم.

-اما این چیز محالیه که من از خونه بیرون نرم…!

 

 

دیگر داشت کنترلش را از دست می داد مه بازویم را چنگ زد.

-یکم رستا فقط یکم با دل و حرفم راه بیا لامصب… نذار کاری رو بکنم که دوست ندارم…!

 

 

ابرو بالا انداختم.

-چیکار می کنی…؟! زندونیم می کنی…؟!

 

فشاری به بازویم آورد.

-لازم باشه هرکاری می کنم…!

 

 

حرصم گرفته بود و این مسئله اصلا برایم حیاتی نبود که برای امیر مرگ و زندگی حساب می شد…

-پس اگر تونستی جلوم رو بگیر…!

 

-منو وادار به خشونت نکن…!

 

چشم درشت کردم.

-تو کی آروم بودی که من ندیدم…!

 

 

امیر فاصله رو به صفر رساند.

رویم خم شد و من را به خودش چسباند.

-من با تو زیادی آرومم خوشگل خانوم…!

 

 

نگاهش کردم و لبخند زدم.

ناز ریختم توی چشم هایم…

-جووون این اگه آرومته، خشونتت چیه پس…؟!

 

 

چانه ام را گرفت.

-اصلا به نفعت نیس رستا، کاری نکن دست به خشونت بزنم…!

 

 

چشمانم برق زد.

-خیلی دوست دارم این خشونت رو از نزدیک ببینم…!

 

امیر میان چک و چانه زدنش با من خنده تو گلویی کرد و سر تکان داد.

پیشانی به پیشانی ام چسباند.

-نمیذارم کسی چپ بهت نگاه کنه… تاوان کاری هم که باهات کردن رو میگیرم اما قبلش دوست دارم اون زبونت و از حلقت بکشم بیرون….

 

تا به خود بیایم لب خیسش روی لبم نشست و توی آغوشش اسیر….!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 122

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در وجه لعل pdf از بهار برادران

  خلاصه رمان :       لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای پرداخت بدهی هایش ندارد پاکتی حاوی چندین چک به دستش می رسد… امیرحسین داریم بسیار خفن… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر آهو خانم

  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mamanarya
Mamanarya
19 ساعت قبل

عوووققق🤢🤢🤢
اینام ک تو هر شرایطی ول کن این کارا نیستن رستا هم ک از خودش بچه تر و لجباز تر باز خودش😒😒😒😒😒

Mahsa
Mahsa
20 ساعت قبل

وای چقد خره چقد خره چقد خره
چقد رو مخه چقد مزخرفه

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x