لبش……یه کوچولو ورم کرده و پوست انداخته
چون انقدر دندون زد بهشون تا صدای گریه اش در نیاد
لاغرتر شده گونه هاشم تو رفته و چشماش درشت تر به چشم میاد
چشمایی که قبلا برق زندگی میزدن و پر از خوشحالی بودن ولی الان کم سو شدن
زیرشونم گود افتاده
همش تقصیر خودش بود…..تاوان آدم کشتن…..با بی رحمی رهاش کردن و……وجدان نداشتن خیلی بیشتر از این حرفاس
_برو…..برو عقب
صدای آروم و لرزونش
تازه حواسمو برگردوند به چشماش
حالا که خودش شروع کرد چه بهتر
به خودشم میگم تصمیم یهوییم برای آینده چیه
_اگه فکر کردی دست از سرت برمیدارم و از زندگیت میرم بیرون تا تو با خیال راحت زندگی کنی……باید بگم کور خوندی…..
من مثل سایه دنبالتم تا ببینم به چی داری چنگ میزنی برای زنده موندن
مردمکاش میلرزیدن و دندوناشو بهم چفت کرده بود تا جلوی گریه شو بگیره
از نزدیکیه بیش از حد من بهش یاحرفا و تهدیدام که دستشو برد سمت دستگیره تا فرار کنه ولی من سریع قفلش کردم
اصلا تو چشمام نگاه نمیکرد و صداش میلرزید
_باشه……..ولی…….الان بذار برم
واقعا فکر کرده میخوام بهش دست درازی کنم که ترسش چند برابر شده؟!
#تاوان
#پارت۲۱۹
منو دیوونه میکنه؟
همه ی کاراش منو دیوونه میکنه….
_نترس…….اون یه باری ام که بهت دست زدم از سر اجبار بود……
یه نگاه به سرتاپاش انداختم
_یادت که نرفته بهت چی گفتم……هااان؟؟
یادش اومد که چشماشو غم گرفت و اشک ریختنش دوباره به هق هق تو گلو رسید
الان که مثل یه متجاوز حرومزاده ازم ترسیده…..مجبورم کرد اون حرفو بهش بزنم
فکر کرده من کی ام؟؟ کشته مرده ی تنش؟؟تن یه قاتل؟؟اونم قاتل عزیزترین آدم زندگیم؟
برگشتم سر جام و قفل ماشین و زدم
دستش خیلی زود رو دستگیره نشست ولی قبل از پیاده بشه بهش گفتم
_فردا خودم میام دنبالت……
دیگه نگام نکرد
درو بست و تا میتونست زود خودشو به خونه ای که بالاخره فهمیدم کدوم یکی از درِ رسوند
خوبه باز خیلی داغون نیست…..
یه کار دیگه ام داشتم…..گوشی رو برداشتم و زنگ زدم نیما……طبق معمول طول کشید تا جواب بده
_بفرمایید جناب پیشرو…..
_سلام…..
با بی میلی جوابمو داد
_علیک سلام…..کارتو بگو…..
_یه شماره بهت میدم زنگ میزنی بهش میگی خانم کریمی از مددکاری زندان شماره ی اونو بهت داده……وکیلی…..
#تاوان
#پارت۲۲۰
_صبر کن ببینم…..تو با زندان فقط یه کار داری؟!
مکث کرد
_همون دختره س؟
اوهوم آرومی گفتم
_دیدیش؟چطوری؟ کجا؟نگو که خودت دوباره رفتی سراغش؟
سرزنش تو صداش اذیتم میکرد
_اوناش مهم نیست…..
_اتفاقا برای من همونا مهمه…..
میخواستم جوابشو بدم ولی الان وقتش نبود
_من کاریش نداشتم……خودش اومد سراغم……
_برای چی باید بیاد سراغ کسی که زندگیشو نابود کرد؟ نگو اونقدر خر که هنوزم فازش عشق و عاشقیه که باور نمیکنم….
دروغ دروغ
_نه…..اومده بود سراغ برادرشو ازم بگیره…..
انگار قانع شده بود که بی خیال شد و آروم پرسید
_خب؟!
_خب هیچی…..میگی برای کارای خیر میری سراغ زنای بی سرپرست تا بهشون مشاوره ی رایگان بدی و مشکلات حقوقیشونو حل کنی
_برای چی اونوقت مشاوره میخواد؟!
_یادته که برادرش سهم الارثشو بالا کشیده…..راضیش میکنی ازش شکایت کنه چون اون حر…..زبون آدمیزاد سرش نمیشه…..میدونم….میشناسم حرص و طمعشو…..باید به گ…..خوردن بندازیش….
_آهاااان…..خب دستور بعدی چیه قربان؟
طعنه ی لحنش عصبانیم کرد و از بی ملاحظه بودنش صدامو بردم بالا
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 135
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
رمان شاه خشت رو نمیذارین