_یعنی خاک بر سرمون که دو تا نخاله و انتخاب کردیم برای مثلا آینده….کوووو؟؟ هنوز ترکشی که تو گذشته خوردیم و نمیتونیم جمع کنیم
در ضمن فکر اینکه گوشت و بدم دست دو تا وحشی و از سرت بیرون کن منم باهات میام
_زیباا….همش چند روزه به خدا میرم و برمیگردم
باید راضیش کنم وگرنه راستی باهام میاد و اون موقع جنگ را میوفته
_هاااان…..هی زیبا زیبا……نمیذاری بهش حرف بزنم نمیذاری بهش بگم بره گمشه نمیذاری باهات اینور و اونور بیام
فقط میشینی آبغوره میگیری و میری تو هپروت…………..
ملتمس نگاش کردم
_چرا اونطوری نگام میکنی…..عین بچه گربه ها
دستشو گذاشت رو اُپن و خیلی جدی و بدون نشونی از شوخی از برنامه ی فرداش گفت
_اصلا میدونی چیه یه راه بیشتر نداریم ما….اینکه فردا با قفل فرمون بیوفتم جونش…..
سرشو تکون داد
_آره همینه…..
و من گیج شدم یه لحظه
شوخی میکنه نه؟
_نزن این حرفو دیگه…..
پوزخند زد
_چرا نزنم؟؟ فکر کردی کار من نیست؟ وجدان نداشتن راحته مثل خودِ ح……..
منم خریتای خودمو دارم اینطوری هممون از شرش راحت میشیم دیگه…..
#تاوان
#پارت۲۲۵
اونقدر عصبانیه که یه لحظه ترس تمام جونمو گرفت…..اگه واقعا بخواد بلایی سرش بیاره چی؟
_زیبا زندگیه منو یه تصادف به اینجا رسوند…..تصادفی که حتی نمیدونم کجای ماجراشم…..۵ سال….۵ ساله زندگیم رفته رو هوا بعد از اینم معلوم نیست چی میشه اینکه پسرمو میبینم یا نه…...اینکه اصلا آینده ای دارم یا نه؟
فکم از زور بغض میلرزید
با بهت اومد جلوم
_دیوونه…..من شوخی کردم….چته تو؟؟
دستشو گذاشت رو شونم ولی من عقب کشیدم
_پس دیگه این حرفو نزن دیگه شوخی ام نکن و حرف ازکشتن نزن……..میفهمی؟؟
ناراحتی و عذابی که تو چشمای من دیده بود چشمای خودشم پر کرد
_باشه بابا……ببخشید…..دیگه این حرفو نمیزنم
صدای پیام گوشی حواس دوتامونو برد اون رو اپن
به شماره ی آشنای روی صفحه نگاه کردم
و گوشی رو برداشتم
“_کد ملیتو برام بفرست برای بلیط میخوام”
زیبا هم کنارم بود و پیامو خوند
یه نفس بلند کشید
داشت جلوی خودشو میگرفت تا هیچی نگه و ببیشتراز این حالمونو خراب نکنه
_بهش بگو با دوستم میرم…..مزاحتمون نمیشیم آقای پیشرو….
به طعنه گفت و من اخم کردم
#تاوان
#پارت۲۲۶
_چیه؟؟گفتم آقا یه وقت بازم نترسی از اون غول بی شاخ و دم….
یک دنده س و درستم نمیشه
گفته بود میخواد بیاد و حال و روز داغون منو ببینه
ولی شاید تا الان پشیمون شده باشه
بالاخره کی دوست داره چند روز با قاتل عشقش سر کنه هااان؟؟
خب معلومه،هیچ کس….
براش نوشتم…..
“من و دوستم با هم میریم….مزاحم نشیم بهتره ”
زیبا که از پیامم راضی بود لحنش خوشحال ش
_آفرین….بگو شماره سیاوشم برات بفرسته با خودش قرار بذاریم…..
سرمو تکون دادم و همون پیامی که زیبا گفت فقط مودبانه فرستادم تا بیشتر از این بهونه دستش ندم
دوتایی منتظر زل زده بودیم به صفحه ی گوشی
دل تو دلم نبود اینکه فقط بگه باشه بگه به من چه بگه پشیمون شدم ولی……
چرا بعد از چند دقیقه جوابی نیومد؟؟ سینم خورده که
که یه دفعه زنگ خورد
خودش بود….
لذت میبره هی منو میچزونه نه؟
زیبا که حالمو فهمید و نچ کشداری کرد
_بده من گوشی رو ببینم چی میخواد از جون تو مرتیکه ی…..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 97
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.