اشتباه کردم…..باید اول دمشو میچیدم تا قُد قُد نکنه
یقشو گرفتم و کوبوندم به دیوار
زور زد از زیر دستم بیاد بیرون ولی نتونست
_گداصفت….وقتی طرفت منم حواستو جمع کن چون اراده کنم تو و اون زندگیه دوزاریتو…باهم میخرم همه رو میریزم تو دریا….فهمیدی؟؟
خندید کثافت و دستاشو گذاشت تو دستام تا خودشو آزاد کنه
_چیه؟؟ سراغ یه دختر دیگه رفتی کلاهِ اونم برداشتی که الان باد به قبقبت میندازی؟من دیگه اون فربد سابق نیستم که……ول کن….
فشارم و روی گردنش بیشتر کردم که اون پسر خودشو انداخت وسط و با حرص برگشتم سمتش
_تو بکش کنار…..
_اینجا اومدیم حرف بزنیم…..
_حرف زدنی بود صورتشو کبود نمیکردی پس گمشو عقب…..
با حرفش برگشتم سمت اون بی همه چیز…..
_چیه داغ….. کردی….حرف حق تلخ بود نه؟؟……
اونقدر میخواستت و خر بود که دوباره بعد از بلایی که سرش آوردی زنت شده پس تو گه زدی بهش الان برای من شدی ادم حسابی؟؟
از تو خالی شدم و دستام شل شد
چون راست میگه
حروم…..
دستمو که شل دید راحتتر حرف زد
_من هر غلطی کردم با تو بود…..زنت بود اون….
#تاوان
#پارت۲۷۷
زدم به سیم آخر و فشار دستامو دوباره بیشتر کردم
_کثافت خواهر تو بووووود….توی بی غیرت بی ناموس باید منو میکوبوندی به دیوار و ازم حساب میگرفتی…..
داشت به خر خر می افتاد که ولش کردم
و همونجا پخش زمین شد
نفس منم تند شده بود
دعوا سر بی غیرتی بود
چیزی که تا ۶ سال پیش تو خوابم نمیدیدم
خاک تو سرم که خودم و درگیر این حیوون کردم
این خودش بس بود برای خورد کردن این دختر
دختری که وایساده بود بی سرو صدا و گریه میکرد
نه زورش میرسید و نه نمیدونست چیکار کنه مثل من که نمیدونستم چیکار باید بکنم
چون اون حرفا تو همین چند دقیقه که از دهن کثافتش بیرون اومد پتک شد تو سرم و هی ضربه میزد
گذشت تا یه نفس بلند کشیدم
_دو روز وقت داری…..فقط دو روز مثل آدم بیاری حقشو پسش میدی…..با سودش تو این ۵ سال و وجود نحستو از زندگیش ببری بیرون…..
عوض اینکه آدم بشه جریح تر شد
راست میگه این قدرت پوله وگرنه فربد چند سال پیش کجا و این آدمی که فکر میکنه به خاطره اون دو قرونش همه باید به صف بشن کجا؟؟
ولی با همه ی اینا هنوزم احمقِ
_از باغ وحش آزاد شدی؟ یه کاری نکن آتیش بگیرم دستم آتیشش…..
#تاوان
#پارت۲۷۸
مشتی که تو دهنش خوابوندم لالش کردم که صدای ترسیده ی جیغ مانند اون در اومد
_همون آتیشو میگیریم میندازمش تو زندگیت تا بفهمی گه خوری نکنی حتی تو دهنت چه برسه بخوای جرات کنی و حرفشو به زبون بیاری…..فهمیدی؟؟؟
ترسیده بود
انگشت اشارمو آوردم بالا….که تیر خلاصو زدم بهش
_فقط تا فردا که اینجام وقت داری….
ولی……اگه بخوای دورم بزنی زندگیتو ازت میگیرم…..الانم گمشو برو بیرون….هِررری….
**
الان یه ساعت گورشو گم کرده و من تو حیاط نشستم
هنوزم فکر کردن به حرفاش و گفتن اینکه شبیه اونم مغزمو منفجر میکنه
من مثل اون نیستم دلیل داشتم ولی اون هم خونشو ناموسشو فرستاد طرف من تا خودش سبک بشه…..راحت بشه
نمیدونم داره چیکار میکنه
ولی وقتی سرش پایین بود و بی صدا رفت تو گفتم یه ذره تنها باشه
کثافت جلوی اون غریبه چه چیزایی بهش گفت و الان میدونم داغونِ
ساک اونو و چمدون خودمو برداشتم رفتم تو
یه نگاه به سالن کوچیک انداختم
نبود ولی صدای آب میگفت تو حمومه…..
چمدون خودمو گذاشتم وسط و ساک اونو بردم سمت حموم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 75
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.