_حقیقتش گفتم شما فقط آمار پدرتو میخوای بقیه ش به ما ربطی نداره…..اینارم اون کامی دهن لق یه بند ردیف کرد منم به شما گفتم
_یعنی الان نمیدونی کجان؟
_نه دیگه…..
_شماره ی اون پسرورو برام بفرست…..
_چشم آقا…..
گوشی و قطع کرد و فکرم رفت دنبال اونا
خوبه نذاشتم دختره بره اونجا وگرنه که واویلا میشد…..
میخواست بیوفته وسط و باید دوباره از زیر دست این و اون درش می آوردم
به دقیقه نکشید که شماره برام اومد و من گرفتمش
_سلام آقا……حالتون خوبه؟
_سلام…..الان کجان؟؟
_همسایشون بزور برد خونه ی خودشون…..
اخمام رفت تو هم
_چرا به زور؟
_والا زنِ یه جوری بود بچه هاشم که آدم دلم کباب شد یه بند گریه میکردن…..
لعنتی…..اون دوتا بچه……
این دختر که دلش وصل به مادر و اون زن که درست یا غلط یه روزی زن عموی من بود…..زن شرعیش و الان آواره
باید….. برم سراغشون
_برو دم خونشون……گوشی رو بده بهش
میخوام باهاش حرف بزنم….
_چشم آقا
#جزرومد
#پارت۱۶۷
گوشی رو قطع کرد و منتظر موندم
فکر نکنم بتونه جای دیگه ای رو بگیره وگرنه تو اون خونه نمیموند پس باید بدونم میخواد چیکار کنه تا یه فکر درست و حسابی بکنم
صدای زنگ گوشی بلند شد
_الو آقا گوشی رو نمیگیره…..شک داره بهم
پس اون موقع که داشت دوباره شوهر میکرد حواسش کجا بود؟
_بگو برادر زاده ی…..
شوهرش؟؟ نه…..
_بگو پسر عموی دخترشم همون که اومد دنبالش
حرف زدنشون و نهایت شنیدن صدای اون زن
_سلام….آقا محمد طاها؟؟
_سلام…..میدونم از خونه بیرون انداختنتون ولی چطوریش الان مهم نیست
چیزی که مهمه دونستن برنامه ی شماست خانوم
_من……چه برنامه ای؟
روش نشد بپرسه چطوری و جا خورد از اینکه رک و راست رفتم سر اصل مطلب و بغض صداش و مکثشم برای همین بود ولی من وقت برای آسمون ریسمون بافتن ندارم
_برای جا…..توان مالیه گرفتن یه خونه رو دارید؟
_بله…..داریم…..فقط…..نمیخوام ریحانه چیزی بفهمه….بچم نگران میشه….
نگران؟ بفهمه همین الان راه میوفته میاد سراغتون
شایدم سراغ اون زن و مرد…..به هر حال گاهی لازمه آدم خودش حق عزیزاشو از بقیه بگیره
اینجاهم اخلاق و زبونش به کارشون میاد ولی فعلا نه……
_پس میتونید….
_بله…..الانم دیر وقته وگرنه مزاحم دوستم نمیشدم فردا میرم دنبال خونه…..
_باشه….حالا که مشکلی نیست گوشی رو بدید به اون آقا…..
#جزرومد
#پارت۱۶۸
_ممنونم ازتون……
صداش گرفته بود و پر از ناامیدی
و این یعنی حدسم درست بود و احتمالا دروغ میگه
_جونم آقا…..
_بدون اینکه بفهمن مراقبشون باش تا خودم فردا بیام شیراز…..
_رو چشمم…..
***
بچه هاش هر کدوم یه طرفش بهش تکیه داده بودن…..آروم و بی زبون برعکس بزرگه
همسایشون فکر کنم اسمش حسن بود سینی چای رو گرفت جلوم و مجبور شدم یه استکان بردارم
و کنار زنش نشست
اگه بخوام بگم دقیقا اینجا چیکار میکنم همش برمیگرده به اون دختر که حالش مستقیم تاثیر میذاره رو مادر
_شما نباید زحمت میکشیدید آقا محمد طاها…..گفتم که…. امروز دنبال جا بودم…..
_خب پیدا کردین….
شرمنده دست کشید رو سر دخترش
_انشالله پیدا میشه…..
_نخیر آقا نمیتونه پیدا کنه مگه محله هایی که برای یه زن تنها اصلا خوب نیست…..
نگاهم رفت دنبال
_ملیحه جان…..
لحن توبیخیش یعنی نباید بهم حرفی میزد
به هر حال که من دیشب خیلی فکر کردم
بهترین راه اومدنشون به تهرانِ کنار دخترش
اینطوری اونم به هوای دیدن مادرش و برگشتن به شیراز هی تن مادرو نمیلرزونه
_میاید میریم تهران اونجا خونه میگیرم براتون…..
یه دفعه هول کرد….
_نه….نه…..ما…….اصلا……خونمون اینجاست کارم اینجاس….مدرسه ی بچه ها هم……نمیتونم
#جزرومد
#پارت۱۶۹
نمیدونم……رفتارش عجیبه
صداقت کلامش خجالتش شرمندگیش نمیخونه با زنی که عموم و ازم گرفت اونم به خاطره ثروتش
حالا درسته تیرش به سنگ خورد ولی الان چی چرا شبیه اون زنی نیست که امیر طاهر تعریف میکرد…..
یه نگاه کوتاه به زن و شوهر انداختم
جاشون اینجا نیست ولی حالا که برای اون مهم نیست برای منم فرقی نمیکنه
_تهران هم مدرسه داره….کارم لازم نیست بکنید…خونه هم که…… براتون یه جا رو میگیرم
هم پیش دخترتونید و هم خیال اون راحته
_لازم نیست ،همینکه مراقب ریحانه هستید و قبول کردید نوه ی اون خونه س برای من بسه خدا هم بزرگه بالاخره پیدا میکنیم یه سقف بالا سر
دست کشیدم رو چشمام
چرا امیر حسامو نفرستادم برای یکه بدو کردن باهاش؟!
_همین دختری که میگید اگه بفهمه شما جای مناسب برای زندگی ندارید چیکار میکنه؟میمونه اونجا پیش مادر یا میاد دنبال شما؟؟
ناراحت نگاه گرفت و من جدی تر از جام بلند شدم
_خانم…..من هزار تا کار دارم اگه هم اینجام به خاطره مادربزرگم و نگرانیاشه که وصل به دختر عمو امیر علی……
بچه هاشو از رو پاهاش بلند کرد و وایساد جلوم
_من شرمندم……باور کنید لازم نبود بیاید اینجا به ریحانه هم حرفی نمیزنم که بخواد برگرده…..
محکم پلک زدم
چرا حرف منو نمیفهمه؟
_امروز قرار بود بیاد پیشتون…..ولی من اجازه ندادم یعنی چیزای دیگه رو بهونه کردم ولی بعدا چی؟؟
_خب شما بهش حرفی نزن…..منم باز زنگ میزنم میگم بهش بچه ها رو هوایی میکنه نیاد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 126
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.