_این چندمین باره امیر طاهر زنگ میزنه
اخمام رفت تو هم ولی سعی کردم جلوی مادر خوددار باشم مثل همیشه….
هر چند بیشتر وقتا امیر طاهر چه خودش چه کاراش اونقدر برام اهمیت نداشت که بخواد تاثیری روی عصبانیتم بذاره
فنجون چای و برداشتم و پا رو پا انداختم
_باز چی شده ؟
_محمدطاها باباتِ….
هر وقت میخواد دلمو به اون نرم کنه میگه باباتِ ولی ،بیشتر از اینکه یاد میاره پدرمه عصبی میشم….
الانم اگه با این نگاه پر از سرزنش نگاهش میکردم خودم پشیمون میشدم پس حواسمو دادم به دارا……
سه تاشون چند رج رفته بودن بالاتر
که با ابرو اشاره کردم
_کار شماست؟… زیاد خودتونو خسته نکنید دوباره…..
لبخند زد
_آره ولی تنها نه…..قربونش برم ریحانه دوست داره بعضی وقتا با هم میایم اینجا…..بچم یه نخ از این دار میندازه یکی نخ از اون……
ابروهام بالا رفت
تا حالا ندیده بودم ولی…..چقدر خوب که دوباره مادر و سر ذوق آورده
_اون کوچیکه هم کار خواهرش هانیه س……وروجکه وروجک
یه جوری مامان بزرگ مامان بزرگم میکرد که بچگی سوگند میومد جلوی چشمام
#جزرومد
#پارت۲۰۹
_نشنیدم من…..
_تو اصلا با ما بودی مگه؟
نرم پوزخند زدم
الان دلخوریشو بهم فهموند
چون وقتی حتی موقع غذا خوردنم جز یه بار پیششون نبودم از نظرش اشتباه بوده و بی احترامی
ولی نبودم چون ترسیدم دو قولو ها سوتی بدن به خاطره دوباری که خونشون منو دیدن…..
_امیر طاهر و چیکار میکنی….میگه دستم تنگه…..میگه اگه راضی نشی…..
بله.…..همون حرف قدیم
یه وقتایی واقعا یادم میره من بزرگتر نیستم…..شایدم اونقدر خسته میشم که دوست دارم یادم بره چون یادآوریش خیلی سخته
یادآوری اینکه اسم پدر روت باشه ولی مثل بچه ت باید تو مدام مراقبش باشی
_چیکار میکنه؟ اصلا چیکار میتونه بکنه؟
_گفت شکایت میکنه…..آبرومون نره محمد طاها….
اولین بارش نیست دو سه باری که بعد از حاجی گوششو پیچوندم از این حرفا زده ولی میدونم جرات نداره
_نگران نباشید…..حساب بانکیاش ته کشیده زنای رنگ و وارنگ دورو برش ولش کردن داغ کرده باز….
با خجالت لب گزید
معمولا انقدر جلوش بی پروا نیستم مگه بحث اون بیاد وسط
_برعکس تو که حاجی میگفت خیلی عاقل تر از همشونی اون کله خرابه……نمیدونم چه نونی تو سفره گذاشتیم که اون بچه آبرو بر شده…..
#جزرومد
#پارت۲۱۰
_اشکال از نون شما نیست ذاتش خرابِ……حاجی ام فرستادش تا از آبروریزی هاش کمتر بشنوه ولی اشتباه کرد همون موقع هم بهش گفتم….الواتی میخواد پشت سر هم زن صیغه کردن میخواد خب عیبی نداره…..آستیناشو بزنه بالا نون بازوشو بخوره نه اینکه بشینه و از اسم حاجی و شما نون تو حلق زنایی از جنس خودش بریزه…….
بالاخره حرف از اون آدن تونست اعصابمو خراب کنه
_فساد رو زمین راه انداخته دلش خوشِ حلال خداس…..مردک شُل…..
نگاه حرصیم به مادر افتاد که غم زده داشت نگام میکرد و حرف تو دهنم ماسید
چی دارم میگم به این زن شرمنده از داشتن همچین پسری؟!
گلومو صاف کردم
_شما نگران نباش…..کاری نمیتونه بکنه اندازه ی خرج یه نفرم که تو حسابشه….
نزدیک ۶۰ سالش شده دیگه توخوشگذورنی باید خودشو جمع و جور کنه
_بعد از این میخواد درست بشه مادر؟
_نه….بعد از این باید تاوان بده….تاوان روزایی که زندگیه خیلیا رو خراب کرد و خم به ابروش نیاورد….
تاوان روزایی که اون زن و برادرزادشو آواره کرد
حتی تاوان نرسیدن حاجی به نوه ش بعد از اون همه عذاب وجدان
بدتر از همه تاوان حقی که عمو به گردنش داشت بابت هر روزی که دخترش و زنش زیر دست اون مفنگی شکنجه میشدن فقط چون پناهی نداشتن و مجبور بودن
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 84
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
مرحبا به محمد طاها