رمان جزر و مد پارت 58 - رمان دونی

 

 

ریحانه&

 

 

باورم نمیشد ۱۵ میلیون تومن؟

 

چشمام و از گوشی فاصله دادم و بعد دوباره پیامک واریزو نگاه کردم

 

 

نکنه اشتباه شده باشه؟خانم نورایی نیست امیر حسامم گفت نمیدونه الان برم از خودش بپرسم یا برگشتنی؟؟

 

 

به زور جلوی خودمو گرفتم تا برسیم به این ساعت

تو پارکینگ منتظر بودم که بالاخره اومد

 

 

نه سلام نه خداحافظ نه خسته نباشید هیچی هر روزمون همین طور تو سکوت میگذشت نه من باهاش حرف میزدم نه اون

مثل قبل بود رفتارش سرد و بی تفاوت

فقط تنها فرقی که داشت این بود که اون نگاه پر حرص و کینه ایش رفته بود دیگه

منم راضی بودم

 

 

اصلا همینکه بهم مثل کسی نگاه نکنه که انگار پدرشو کشتم برام بسته….

 

 

به اصرار مامان بزرگم باهاش میام و میرم میگه خیالش اینطوری راحتتره….

 

 

بعد از اون نشستم تو ماشین

 

ماشین که راه افتاد یه ذره مِن مِن کردم و بالاخره پرسیدم…..

 

 

_میگم……حقوقا رو دادید امروز….

 

_خب؟؟

 

_اوووم…..اشتباه نشده؟

 

_چی؟؟

 

_حقوق من…..

 

 

_چقدر بود مگه؟

 

 

یعنی نمیدونه یا باز میخواد شروع کنه؟

 

_۱۵ میلیون…..

 

#جزرومد

#پارت۲۱۲

 

 

_درسته…..

 

لبام ناخداگاه کش اومد و نگاه از نیم رخ خونسردش نمیگرفتم

که بعد از چند ثانیه برگشت سمتم

 

_این فقط حقوقته……در مقابل حقی که برای عموئه و به تو میرسه چیزی نیست….

 

چی شد؟….

تا دیروز که حقی نداشتم

الان پس چی میگه؟

 

ولی مگه اون موقع که میگفت بچه ی زن صیغه ای حقی نداره مهم بود که الان مهم باشه

 

تکیه دادم و روبه رومو نگاه کردم

 

_من حق نمیخوام….با همین حقوقم زندگیمون میچرخه…..تازه زیادم میاد

 

_همیشه انقدر قانعی؟؟

 

متلک نبود برعکس دو ماه قبل که فقط نیش و کنایه میزد و مسخرم میکرد…..

 

_مامان بزرگ یه بار بهم گفت شبیه بابامم ولی مامانمم همینه…..همین جوری تربیتم کرده

نمیگم نمیخواما ولی برای الانمون بسته دیگه

چون تا چند ماهه دیگه هم میتونم پول پیش یه خونه ی نقلی رو جمع کنیم و از خونه ی منوچهر بریم

 

برگشت و یه نگاه کوتاه بهم انداخت

 

_برید؟؟؟؟؟قراره مگه تشریف ببری؟؟

 

سوتی دادم؟؟

 

_حالا الان و که نمیگم…..منظورم شاید خیلی بعدا باشه……ولش کن اصلا…..

 

رومو چرخوندم و تو دلم به خودم بدو بیراه گفتم

 

#جزرومد

#پارت۲۱۳

 

 

_آهااان….بعدا مثلا مادرم ببری پیش خودتون؟؟

 

مثل چی برگشتم سمتش

 

این از کجا میدونه؟ نکنه امیر حسام بهش گفته دهن لق

 

_نه بابا……چی میگی تو…..میاد بهمون سر…..

 

با ابروهای بالا رفته برگشت سمتم و سرشو تکون داد

 

لعنت بهش…..لعنت بهش که یه جوری آدمو میترسونه که حرف تو دهنشم گم میشه

 

_چیز نه بابا نمیخوام برم که فعلا…….عه قنادی و رد نکن….اَ…اَمیر حسام گفت باید شیرینی بگیرم میاد پیشمون امروز

 

وای خوب شد قنادی بهونه شد

ولی جلوی چشمام که منتظر بودم نگه داره تا پیاده شم از جلوی قنادی رد شد

 

_چیکار میکنی؟ گفتم نگه دار…..

 

استاد نادیده گرفتن آدمای دوروبرشه مثل الان

 

_هر کی شیرینی میخواد خودش بگیره…..لازم نکرده تو دست تو جیبت کنی

 

با اخم تکیه دادم و ریز ریز غر زدم

 

_میتونستم با یه جعبه ی شیرینی سرو تهش و هم بیارم ولی الان مجبورم میکنه یه شام یا ناهار واسش بگیرم…..

 

_قبول نکن……زیادم سخت نیست

 

شنید؟!….معلومه باید به خاطره مسئولیت خطیرش تیز باشه و فوضول…..

 

_میشناسمش و میدونم از پسش برنمیام…..

 

#جزرومد

#پارت۲۱۴

 

 

اخمی که یه دفعه رو پیشونیش نشست

از نیم رخش تو ذوق زد

 

اعتراف میکنم جدیدا دوست ندارم اخمشو ببینم

 

چون صورت بابا رو داره و خنده هاش که….. نداره البته ولی همون تک و توک پوزخندشم منو یاد اون میندازه

 

حالا باز چش شد؟؟ منو تو خرج انداخت قیافه هم میگیره؟؟

 

تن صداش آروم بود ولی لحنش انگار که بخواد مسخره کنه

 

_پس میشناسیش…..

 

بلللله…..دوباره معلوم چیز خور شده

هرچند دیگه عادت کردم به تغییر رفتارای صفر و صدش

 

_معلومه…….چون اون یه آدم نرمالِ با رفتارای عادی و قابل پیشبینی و با ثبات…..همینطور ساده، یه دست، مهربون…..

 

این دفعه پر از حرص انگار…. دهنشو باز کرد

 

_لازم نکرده پسر عموم و به من بشناسونی…..

 

_من نخواستم خودت پرسیدی؟؟عه….عه……یه قنادی اینو دیگه نگهداااار……

 

بازم از کنارش رد شد…..مریضِ….مریض….

برای چی از این کمک میخوام

برای چی باهاش حرف میزنم؟

برگشتم سمتش و زدم رو داشبورد

 

_اصلا منو همینجا پیاده کن خودت برو……

 

_مگه به خاطره تو شدم راننده ی شخصیت که حالا دستور میدی…..

 

راننده ی شخصی؟؟

 

به جهنم…..هر جور دوست داره فکر کنه….

 

دست به سینه شدم و رومو چرخوندم سمت پیاده رو

 

_برو برو ببینم کجا رو میخوای یه کله فتح کنی با لجباریات…..

 

_من لجبازم؟؟

 

#جزرومد

#پارت۲۱۵

 

 

معلومه…..ولی دیگه جوابشو ندادم…..

 

دوباره شروع شد

همین چند دقیقه ی پیش داشتم ازش تعریف میکردما……جنبه ی اونم نداره…..

 

_با تو نیستم مگه….من لجبازم؟!

 

خوشحالیه حقوقمو از دماغم درآورد حالا جوابم میخواد؟!

 

همون…..زیاد باهاش حرف زدم فکر کرده خبریه….دیگه محلش نمیذارم مثل قبل

اینطوری بهتره اعصابم راحتتره…..

 

***

چند روزه مامان بزرگ رفته دبی پیش ماه گل

این چند هفته ی آخر دکتر برای زایمانش استراحت مطلق داده

مثل اینکه راحت بچه داره نشده و باید مراقب باشه

 

دختر خوبیه یه بار باهاش تصویری حرف زدم اونم با گوشیه سوگند…..اصلا هم شبیه برادرش نیست خونگرمِ

نه اینکه خودم خونگرم باشما نه ولی خب آدم باهاش احساس راحتی میکنه

 

پشت میز داشتم حسابا رو وارد میکرد که

یه دفعه در باز شد و با یه آدم غریبه اومد تو

 

من و خانم نورایی هم از جامون بلند شدیم

 

نورایی_مشکلی پیش اومده جناب شمس؟

 

با دست به سیستم من اشاره کرد

 

_اول اینو چک کنید……

 

اون مردِ اومد جلو که من از پشت میز رفتم کنار و اون نشست

 

من که از چند روز پیش دوباره باهاش حرف نمیزنم خانم نورایی ام پرسید جواب نداد چی شده؟!

 

از اینجا یه نگاه به اتاق امیر حسام انداختم که نشسته بود و سرش رو دستای مشت شده رو میزش بود

از اینجا هم داد میزد کلافه س

مثل اون که دست تو جیب داشت تو اتاق قدم رو میرفت

 

امیرحسام حتما حتما میدونه…..برم ازش بپرسم؟!

 

_خانم نورایی……من چند دقیقه میرم‌‌…..

 

#جزرومد

#پارت۲۱۶

 

 

_شما تشریف داشته باشید…..

 

با تن صدای محکمش نگاهم رفت سمتش

ولی منکه کاری نکردم

چرا انگار از دستم عصبانیه؟؟

 

چند دقیقه فقط صدای قدم های محکم اون و دکمه های کیبورد میومد که بالاخره اون مرد حرف زد

 

 

_آقای شمس تشریف بیارید

 

از جلوم رد شد و رفت کنارش……

اونم مانیتور و چرخوند طرفش

 

_اینجاس……یه ویروس پیشرفته که بعد از تایید ایشون به عنوان اسپم یا تبلیغ نصب شده…..

بعدشم که راحته….درسترسی به حسابا بدون اینکه تیم حسابداریتون متوجه بشن

 

سرشو با حرص تمام تکون داد

 

_یعنی تو شرکت شمس پولشویی کردن اونم با حماقت کارمندام؟؟

 

پولشویی؟؟

من و میگه حماقت کارمندام؟

ولی منکه که کاری نکردم اصلا درخواستی قبول نکردم

 

با ترس رفتم جلوی میزم

 

_به خدا من کاری نکردم…..فقط همون حسابایی که امیر حسام و خانوم نورایی بهم میدادن و وارد سیستم میکردم….هیچ پیامی ام قبول نکردم…گ

 

محکم رو میز کوبید

 

_ساکت……فقط حرف نزن

 

چند بار از حرکت تندش پلک زدم و بلافاصله

بغض کردم

چطور میتونه با من اینجوری حرف بزنه اونم جلوی این دوتا…..البته این دوتا که نه جلوی این دیوارای کوفتیه شیشه ای که با یه نگاه کوتاهم میشد فهمید همه زل زدم به من

 

#جزرومد

#پارت۲۱۷

 

 

_البته زیاد تقصیر اونا نیست…….حجم عظیمی حساب سازی انجام دادن و بعد به حالت اول برگردوندنش مطمئنا کار یه گروه حرفه ای و خبره س که اصلا به خاطره اعتبار شما اومدن سراغتون ولی خب…..‌

 

یه ذره مِن مِن کرد…..

 

جلوی ما تازه نمیتونست حرف بزنه مثلا؟؟

 

_خانم نورایی بیرون تا تکلیف همه همتونو روشن کنم

 

بغضم و برای بار دهم قورت دادم

 

منم خواستم پشت سرش برم که صدای عربده ش پاهام چسبوند به زمین

 

_تو برگرد سرجات.‌….

 

دردش منم فقط….چون با همه مثل آدم حرف میزنه

 

برگشتم طرفش که دیدم با چشمای کاسه ی خونش زل زده به من بعد به مَرد

 

اونم به من نگاه کرد بعد به اون…..

 

_مشکلی نداره ایشون بدونن؟؟

 

_نه حرفتو بزن

 

چی شد؟؟

الان باید خوشحال باشم که بهم اعتماد داره یا نگران برای اینکه میخواد همه چیزو بندازه گردنم

که نگهم داشته

 

_خب……البته قطعی نیست اینی که میخوام بهتون بگم ولی احتمال اینکه یکی رو اینجا داشته باشن برای راحتیه کارشون زیاده و کار ایشون نباشه….

 

نگاهش دوباره تو چشمای نم گرفته ی من نشست و بی اختیار از متهم بودن تو اون جمع  عین آدمی که میخواد اعدام بشه دوباره دهنم باز شد

 

_من….من کاری نکردم…..

 

#جزرومد

#پارت۲۱۸

 

 

_ممنون بابت کمک امروزتون آقای کمالوند باهاتون تماس میگیرم…..

 

جواب تمام اضطرابا و نگرانیام نداد

به جاش بعد از اون پسره درو بست و با دو قدم اومد سمتم…..

 

نفس تو سینم حبس شده بود از تکرار کار اون شبش که رفتم عقب

راستی راستی فکر میکنه من خرابکاری کردم که انقدر از دستم عصبانیه؟

 

_فکر میکنی کار منه؟

 

توقع زیادی بود

امید داشتن اینکه بهم بگه معلومه که نه تو رو میشناسم

 

 

_فکر میکنم تو احمق ترین آدمی هستی که تو عمرم دیدم….اونقدر احمق که وقت برای شناخت آدمای دوربرت داری ولی فهم و درکی برای اینکه تو امانت دار اینجایی و باید گیج بودنتو بذاری کنار و تمام حواستو بذاری رو کاری که بهت محول شده نداری

 

فقط داد میزد و منی که ندیده داشتم زیر نگاهای سنگین همه ی اون آدما آب میشدم

قلبم میسوخت

 

اشکی که داشت میرفت تا جلوی این آدم بیشعور بریزه رو از گوشه ی چشمام پاک کردم و مثل خودش داد زدم

 

_توام بیخودترین آدمی هستی تا حالا دیدم….یه آدم عقده ای که به خاطره اینکه فقط ازم بدش میاد همه چی رو میندازه گردن من چون خودش عرضه نداره خرابکار شرکت بی درو پیکرشو پیدا کنه

 

طرفم خم شد و من به طرز عجیبی

ترس چند ثانیه پیشم رفته بود‌‌….چرا؟

شاید چون جلوی همه ی اون آدما منم جلوش وایسادم؟

 

ولی قبل از اینکه دوباره دهن باز کنه و هر چی دلش میخواد و بهم بگه در باز شد و امیر حسام با صورت پر از اضطرابش اومد تو……

 

#جزرومد

#پارت۲۱۹

 

 

_آروم تر…..چه خبرتونه؟؟

 

ازم رو گرفت و به دور بر نگاه کرد و دستشو رو هوا با داد تکون داد

 

 

_همه سرکارشون

 

بعدشم روبه روی اون وایساد

 

دیدن این روش واقعا ترسناک بود

حتی با امیر حسامم تند شده بود

 

_تو یکی حرف نزن که این گند نتیجه ی اعتماد بی جای تو به یه آدم سربه هوا از سر دلسوزی و کوتاهیه خودته که یه عده بخوان از اعتبار اسم حاجی و شرکت برای کثافت کاریاشون استفاده کنن و تو نفهمی…..

 

 

به من میگه؟؟

خدایاگریم نگیره…..گریم نگیره

برای اولین بار دست گذاشتم رو بازوش و به عقب هولش دادم تا برگرده طرفم

 

_دلش به حال من سوخت؟؟مگه گدام؟؟ مگه صدقه خواستم ازتون؟؟ تو نبودی که منو به زور آوردی تو اون عمارت کوفتی؟ تو نبودی که گوشم و پیچوندی که باید بمونم……چرا خودت از اول اجازه دادی اصلا بیام اینجا که اینطوری عقده هاتو سرم خالی کنی هااان؟؟

 

زل زدنش بهم مثل اون اوایلی که اومده بودم

تکون خوردن پره های بینیش و نفسای کش دارش اندازه ی خشمش و نشون میداد ولی به درک

 

 

_ریحانه جان…..آرومتر…..

 

 

فکر کنم گشتن باهاش و تحمل کردن اخلاقش بهم یاد داده جلوش کم نیارم…….حالا هر غلطی دلش میخواد بکنه میخواد با مادرم تهدیدم کنه، بترسونه

هر چی ولی حق نداره کوچیکم کنه و بهم توهین کنه

 

#جزرومد

#پارت۲۲۰

 

 

با فک قفل شده درحالی که به زور نگاهشو از چشمای تار شده ی لعنتیم که تو بدترین وقت میخواستن دوباره غرورمو جلوش خورد کنن گرفت رو به امیر حسام گفت

 

 

_فقط دو تاتون از جلوی چشمام دور

شید….هر دوتون….

 

به خاطره من داره اونم بازخواست میکنه….

 

_به اون چیکار داری؟ به خودم بگو برم…..منم میرم…‌..

 

رفتم سمت کیفم

 

_انگار کشته مرده ی اینجام……

 

خنگ بودم که فکر میکردم درست شده….آدم شده

 

دیگه…..دیگه…..از من بدش نمیاد و منو دختر عموی خودش میدونه…..نه یه غریبه

 

الان فقط یه گوشه ی دنج میخوام برای زار زدن به حال و روزم…..

 

خواستم از کنارشون رد بشم که کیفمو کشید چون محکم گرفته بودمش منم باهاش پرت شدم تو یه وجبیه بدنش

 

_کجاااا؟!میخوای این دفعه بری دست و پاتو بشکنی؟

 

صدای داد امیر حسام تازه حواسمو پرت اون کرد

وحشیه…وحشی

 

_محمد طاها…….چه خبرته؟

 

دسته ی کیفمو محکم گرفته بود و هر چی کشیدمش ولش نکرد که مجبور شدم زل بزنم تو چشماش

 

_به تو چه؟؟ دست و پامم بشکنه به تو یکی ربطی نداره……ولش کن……

 

روانی شده بود باز

عین پسر بچه هایی که ازحرصشون نمیدونن چیکار کنن

 

دستای امیر حسام که رو دستش نشست و پس زد محکمتر و بی هوا من و کشید طرف خودش که  خوردم بهش ولی سریع دستامو اوردم بالا و ازش یه ذره فاصله گرفتم

بیشتر نذاشت

 

#جزرومد

#پارت۲۲۱

 

 

سرشو تا صورتم خم کرد

 

_چه بخوای چه نخوای……هر گندی که بزنی هر بلایی که سرت بیاد هر حرفی که از اون مغز کوچیکت بگذره و از زبونت بندازیش بیرون مستقیم به من ربط پیدا میکنه….پس مثل آدم رفتار کن و برای من کولی بازی در نیار

 

دسته ی کیف و ول کرد و رفت سمت در

 

_امیر فهمیدی که چی بهت گفتم؟؟

 

از اتاق رفت بیرون و اشکای من انگار فقط منتظر همین بودن که صورتمو خیس کنن

 

_روانی…..برو آسایشگاه بستری شو…..

 

_برای چی باهاش کَل میکنی…..اون خودش میگه و آروم میشه

 

نشستم رو صندلی و دستمو گرفتم جلوی صورتم

 

_بدرک….میخوام صد سال سیاه آروم نشه وقتی هر چی از دهنش درمیاد بهم میگه…..

 

_فشار روشه ریحانه….بفهمش…..آبروی اینجا آبروی خودش مهمتر از همه ی اینا آبروی حاجی…..اینجا مقصر من بودم

با اینکه خیلی حواسم هست اصلا نفهمیدم چطور شد همچین چیزی…..

 

حال امیرحسامم خوب عذاب وجدان از دونه دونه حرفا و رفتاراش داد میزد

 

لابه لای گریه هام گفتم

 

_به من چه؟ اون پسره خودش گفت اسپم بود منم گفتم اصلا هیچ پیامی رو تایید نکردم…..اون چون از من بدش میاد اینطوری باهام کرد……میدونم من در حد خودتون نمیدونه.‌….

 

_اینجوری نیست بی انصافی نکن..‌‌

 

_همین جوریه….

 

حالا چون به خودش کار نداشت و یقه ی منو گرفت همش طرفداریشو میکنه

 

***

 

#جزرومد

#پارت۲۲۲

 

 

سه روز گذشته

منم دیگه نرفتم اونجا

تحمل اون نگاهای سنگین و نداشتم

نگاهایی که با تحقیر بودن……

شایدم اخراجم کرده باشه

 

اصلا من که میدونستم چپ و راست دنبال بهونه س از اول نباید میرفتم اونجا ولی لعنت به این اجبار

 

 

سوگند میگفت امیرحسامم مثل اون درگیر کارای شرکت و شکایت و پیدا کردن اونیه که با پول بیرون از شرکت قاطی حسابا پولشویی میکرد

 

تو تراس زانو به بغل نشسته بودم

 

مامان بزرگ که نیست خونه سوت و کورِ

 

یلدا میاد پیشم تا تنها نباشم ولی من حوصله ندارم میخواستم برم شیراز ولی مامان میفهمید که یه چیزی شده چون هنوز یک ماه نشده اینجا بودن

 

تو فکر خودم بودم که گوشیم زنگ خورد

 

شماره ناشناس بود

 

_بله؟!

 

_خانم شمس؟

 

_بفرمایید

 

_من میدونم کی تو شرکت خرابکاری کرده….

 

بدون مکث و اینکه این زن کیه از جا پریدم و صدام بلند شد

 

_کی؟؟

 

_نمیتونم اینجوری بگم…باید بیای اینجا شاید تلفنت شنود باشه؟؟

 

شنود؟؟مگه میشه؟

 

_به خاطره دزدی؟؟مگه هر کسی میتونه شنود بذاره؟

 

_به خاطره اختلاسای چند صد میلیاردی آدمم میکشن…..اینکه چیزی نیست…..حالا میای یا نه؟؟

 

#جزرومد

#پارت۲۲۳

 

 

آدم میکشن؟

استرس گرفتم

 

_اصلا شما کی هستین؟

 

_اونش مهم مگه؟ من میخوام بهت اسم خرابکارو بدم نه اسم خودمو……

 

چقدر یه جوریه…‌.برای چی باید به حرفش گوش بدم؟

 

_چرا…..به من زنگ زدی اصلا….به خودش بگو….محمد طاها شمس…..اون رئیسه

 

_چون اون روزی که سرت داد و هوار راه انداخته بود اونجا بودم و فهمیدم تو بیگناهی

فقط خواستن بندازن گردنت که اونم باور کرد

الانم برم سراغ خودش منو میفرسته آگاهی….

 

بیا……اینم فهمید من کاری نکردم ولی اون نفهمید خنگ

 

اصلا ببینم مگه اونجا بود؟؟یعنی کارمند شرکته؟؟

 

_حالا میای یا بیخیال بشم؟

 

به من ربطی داشت؟؟ نه ولی یه چیزی ته دلم مصمم کرد بهش بفهمونم احمق خودشه نه من

 

اصلا…….تنها نه با امیر حسام میرم……به اونم گفت بی عرضه دیگه

هر چند منم بهش گفتم ولی اونی که من گفتم حقش بود….نه مثل اون از رو غرض

 

***

_آقا همینجا بمونید تا من برگردم…..

 

_چشم خانوم….

 

گفته بود یه سوله س تو حاشیه ی شهر

خوبه باز هوا روشن وگرنه از همینجا برمیگشتم

 

رفتم سمت سوله که با جاده فاصله داشت

 

درسته میترسم ولی مجبورم

به امیر حسام هر چی زنگ زدم در دسترس نبود نامرد……چند بارم خواستم به خودش زنگ بزنم ولی ته دلم راضی نشد

همش میگفتم الان میاد تلافیه چند روز پیشم که جلوی خودشو گرفته بود سرم درمیاره…..

هیچ کس دیگه ای ام نبود….

 

#جزرومد

#پارت۲۲۴

 

 

خوبه باز یه زنِ وگرنه که اگه مرد بودم نمیومدم

الانم یه اسم ازش میپرسم و برمیگردم میکوبم تو دهن اون پر ادعای پرو

 

در سوله نیمه باز بود

شاید زنِ اومده ولی جرات رفتن تو رو نداشتم

 

خدایا به پلیس زنگ بزنم؟

اگه اونا بفهمن چی؟ زنِ گفت لو میره و میکشنش….

 

میکشنش؟ یعنی منم ممکنه….

 

سرمو به خاطره فکرای خرابم به این ور واونور تکون دادم

 

_نه….چیزی نمیشه….چیزی نمیشه…هیچ کس اصلا منو نمیشناسه….اسم و میدم به خودش تا هر بلایی خواست سر اون دزد بی همه چیز دربیاره…..

 

درو بیشتر باز کردم که دو تا پرنده پرواز کردن سمت من و از ترس همون نیم قدم و برگشتم عقب

 

_وای خدا…ترو خدا چیزی نشه……

 

سریعم برگشتم عقب که راننده ی اسنپ و ببینم

که خدا رو شکر تو دیدم بود و باعث شد یه نفس راحت بکشم

 

 

کلافه بودم

نه دل برگشتن داشتم نه دل جلو رفتن

ولی خب دیدن قیافه ی اون وقتی میخواستم دست پر تو روش وایسم و به غلط کردن بندازمش بهم شجاعت داد

 

اینبار رفتم جلوتر و وارد سوله شدم

بوی نم چوب اومد زیر بینیم…..اینجا آخه؟

 

_خانم………خانم……

 

جوابی که نشنیدم چند قدم جلوتر رفتم…..

چشم چرخوندم

 

الواری که تو دسته های کوچیک و بزرگ روی هم بودن با فاصله

دستگاه های برش دورتر

 

انباری نیست….کارگاهه…

 

#جزرومد

#پارت۲۲۵

 

 

اینجا رو اصلا از کجا پیدا کرده؟؟

خدایا به دادم برس

 

_خانوم بیاید من……نمیتونم جلوتر بیام…..

 

همینکه جمله م تموم شد صدای کوبیده شدن در اومد و برگشتم عقب

درو کی بسته وقتی من اینجام؟؟

 

بدو رفتم سمتش و کوبیدم بهش

 

_هی….آقا….خانم….کسی که درو بستی…‌‌.من اینجام…….هییی…….بابا من اینجا گیر کردم یه نفر اینجاس…..

 

صدام هر چی میگذشت بلند تر میشد ولی

مگه میشه نشنوه… هنوز دو دقیقه نشده که…

 

از حرص و استرسی که تو دلم افتاده بود محکم تر دور کوبیدم

 

_میگم یه نفر اینجاس….درو رو من بستین

 

_ساکت ببینم….هی جیغ ویق

بشین سرجات تا خودش بیاد….

 

با صدای دورگه ی مرد غریبه از هولم دور شدم از در

 

این دیگه کیه؟ کی بیاد؟

 

ترس و دلشوره ای نمیذاشت دهن باز کنم به کنار گریه و بغضمم بهش اضافه شد….

 

ولی باید یه چیزی بگم….شاید اشتباه گرفته اصلا……

 

_آ…آقا به خدا من…‌

 

_اَاَه خفه نشی خودم میام خفت میکنم عزیزدردونه ی شمس….

 

عزیزدردونه ی شمس؟؟میشناسه منو؟

میاد اینجا؟!

 

عقلم با شنیدن اون حرف فقط به یه چیز رسید…..

 

بدو از لای الوارا رد شدم و رفتم ته کارگاه

خودمو بین دو سری از الوارای ستون شده که پشت دستگاه ها بود قایم کردم

 

واقعا شرمندم که اینقدر دیر شد جبرانی هاهم  همه روش گذاشتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 96

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو

    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟ ایا نساء به عشق قدیمیش میرسه؟   به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 روز قبل

سلام
ممنون بعد مدت‌ها خیلی چسبید

خواننده رمان
خواننده رمان
1 روز قبل

دست شما درد نکنه ای کاش همیشه همین قدر پارت میدادین از بس پارت گذاری سایت بی نظم شده فکر کردم کلا ادمین عوض شده همون فاطمه هستین؟🫣

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
13 ساعت قبل

شوخی نکردم والا فاطمه جواب میداد به مخاطبا دلیل پارت نیومدن رو می‌گفت الان همه چی عوض شده بی نظم شده

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x