گفتم مادر یادم افتاد از دیروز و به خاطره شاهکار این دخترعمو باهاش حرف نزدم
_به مادر چی گفتی؟
_گفتم رفتی ترکیه….گوشیت جا مونده امروز باهاش حرف میزنی….
_ریحانه چی؟
ابرو بالا انداخت و بالا اومدن سر ریحانه به طرفم و حس کردم
چرا مگه؟!
_ریحــــــانه هم…..خودش حرف زد
ریحانه رو با منظور کشدار کرد
خب که چی؟ تا آخر که نمیشه بهَم این و اون بگیم…..خودشم دیشب اسممو صدا زد
دردم داشت زیاد میشد که صورتم جمع شد ولی باید حواسمون به مادر باشه
_مادرت چی؟سوگند و سرمه… اگه فهمیدن به مادر و ماه گل نگن یه وقت….
نوچ کلافه ای گفت و حین اینکه داشت با اون ملافه ی کوفتی بازی میکرد و مثلا روم مرتبش میکرد بالاخره نگام کرد
_میخوای همش حرف بزنی؟ امیر حسام حواسش هست تو یه ذره بخواب…..یا اصلا بگم بیان بهت مسکن بزنن دردت داره شروع میشه؟
نمیدونم به خاطره اینکه گفت امیر حسام هست عصبانی شدم یا اون نگرانی برای من و دردم خوشحال یا به خاطره صدای گرفته ش حرصی
#جزرومد
#پارت۲۴۹
_تو خودت برو یه آبی به دست و روت بزن الان هر کی تو رو ببینه باز فکر میکنه من یه کاریت کردم
هیچی نگفت فقط سرشو تکون داد و رفت بیرون مطمئنم با اون چشمای پرش رفت تا دوباره یه دل سیر گریه کنه
گردنم و که نمیتونستم تکون بدم ولی با چشمام دنبالش کردم که درو بست
_آرومترم میتونستی بگی….نمیبینی از دیروز تا حالا چی به روزش اومده؟ بابا یه ذره درست رفتار کن باهاش
نمیخواستم خودم و بشکستم و هواداری این دوتا از همم اعصابم و خط خطی میکرد که دیگه زدم به سیم آخر و تیز گفتم
_چون به خاطره بی فکریه خودش این بلا سرمون اومده….خانم تنها پاشده رفته برای من اسم خرابکارو پیدا کنه
_هم خودش هم من میدونیم اشتباه کرده که بی خبر رفته اونم به حرف یه غریبه
ولی به من زنگ زده بود و نتونستم باهاش برم درضمن گفت به خاطره حرف تو و مواخذه ی تموم نشدنیش رفت….یادت که نرفته چیا بهش گفتی؟!
دیگه بدتر….داغ میکنم وقتی فکرم میره به امیر حسام وقتی میخواست تو اون موقعیت ریحانه رو بغلـــ…..
لعنتی
_من با توام همینم وقتی گند میزنی
این دلیل میشه چشم بسته خودت و بقیه رو بندازی تو هچل؟؟اون سر به هواس دردسره….
_اصلا نمیفهمم چرا همیشه نسبت بهش انقدر جبهه گیری میکنی….
_به تو ربطی نداره...
یه نگاه متاسف بهم انداخت….ولی مهم نیست
خیلی حرف از ریحانه داشت کش پیدا میکرد حرفی که میخواستم در نبود ریحانه بهش بزنم
تا نگرانیش زیاد نشه و با فکر اینکه بالاخره با امیرحسام تنها شدم بگم ولی با اومدن پرستار حرفمو خوردم
_خانومت میگفت درد داری….
#جزرومد
#پارت۲۵۰
_خانومم؟؟
امیر حسام با شوخ طبعیش رو به پرستار کرد
_آره دیگه….ریحانه….به سرش ضربه خورده پسرعموم هنوز گیجِ
عجیب شدم که به گوشم این نسبت شیرین اومد
پس به خاطره همین رفت بیرون؟
یه سرنگ تو سرمم زد
_با دوز پایین میشه این چند روز ولی باید آستانه ی تحملتو ببری بالا…..چون بیشتر از یه حدی نمیشه همش مسکن بگیری…
_دردم زیاد نیست الان…..
_میدونم چون هنوز اثر مسکن قبلی تو بدنت هست….بگذره بیشتر میشه….
با تشکر من و امیرحسام رفت
پلیس دنبالشه ولی خودمم باید کسی که این بلا رو سر من و ریحانه آورد پیدا کنم….
_گوشیمو بیار…..شماره ی شهروز و بگیر…..بهش بگو بره دنبال پرونده ی کیوان رحیمی….
_مگه اون و نمیگفتن بعد از کاری که با تو کرده موقع فرار تصادف کرد؟ دیگه پرنده میخوای چیکار؟
دیشب اون کثافت جای زخمی که تو هشت سالگی کیوان رو شکمم زده بود یه خط فرضی انداخت…..
نمیدونم عمدا نزد و فقط بازی کرد تا بترسونتم یا اینکه با اومدن اون پسر نتونست بزنه
_میدونم…..چون اگه پرونده ای تو آگاهی داشته باشه حتما یکی پیگیر بوده….من اسم اون آدم پیگیر و میخوام
_نمیفهمم واقعا؟؟از خداشونم باشه راحت گذاشتیم برن….دردشون چیه آخه که پای تسویه حساب و وسط میکشن….در ضمن اینایی که تو گفتی پلیس خودش به فکرش رسیده نابغه تو فعلا حواست به خودت باشه
_اونا جدا من خودم میخوام بفهمم چرا دنبال انتقام……اسم مهران و حتی پدر و مادرشم بگو……اصلا هر چی ازشون میدونی به شهروز بگو تا ازشون خبر بگیره…..
دیگه پلکام داشت رو هم می افتاد
_خب بابا ریحانه راست میگه دیگه مگه مجبوری؟نه تو فرار میکنی نه من….فعلا استراحت کن تا بعدش ببینیم دنیا دست کیه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 99
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.