رمان دونی

 

 

 

 

ابروهای وحید بالا پریده لب زد:

_ باشه، اما…مطمئنی؟

 

کیمیا فقط سر تکان داد، وحید هم دیگر حرفی نزد و به راه افتاد، سعی داشت تا میتواند مسیر را طول دهد، اینگونه شاید بیشتر کنارش میبود! رفع دلتنگی میکرد و بیشتر میدیدش…

 

_ کیمیا…سر راه چی میخوری بگیرم؟

 

کیمیا که انگار حواسش پرت بود، سرش را سمت شیشه کرده، داشت به بیرون نگاه میکرد!

_ کیمیا؟

 

باز هم نشنید، به ارامی دستش را دراز کرد و دست مشت شده‌ی کیمیا را که روی پایش قرار داده بود گرفت که دخترک در جایش پرید، نگاه ترسیده‌اش را به وحید دوخت و نگران پرسید:

_ جانم چیشده؟

 

اخم‌های وحید دوباره در هم فرو رفت:

_ کیمیا میشه بگی چیشده؟ چرا همش تو فکری؟ چندبار صدات زدم نشنیدی!

 

اب دهانش را با صدا قورت داد:

_ نه…خوبم یعنی، فقط…باید حرف بزنیم با هم، برسیم، بعد!

 

وحید که یک چشمش به جاده بود و چشم دیگرش به کیمیا، انگشتانش را در انگشتان کیمیا قفل کرد و دستش را روی دنده قرار داد:

 

_ باشه خانوم، صبر میکنیم…پرسیدم چیزی میخوری سر راه بگیرم؟

 

کیمیا که فکر خوردن چیزی ازارش میداد که مبادا حالت تهوع بگیرد، سری به طرفین تکان داده لبخندی زد:

 

_ نه، ممنون!

 

وحید باز هم نگاه مشکوکش را روانه‌ی او کرد و در نهایت چشم به جاده دوخت، در سکوت رانندگی کرد تا به شهربازی رسید، قصد کرد وارد محوطه‌ی بازی‌های بزرگسال شود که کیمیا گفت:

 

_ میشه بری اون سمت؟

 

 

 

 

 

 

وحید گیج شده گفت:

_ اونجا که فقط بچه‌س…

 

کیمیا سری به تایید تکان داد:

_ میدونم…دوس دارم بچه‌هارو ببینم!

 

چشمان وحید سریع ریز شد، بی حرف سری به تایید تکان داد و به همان سمت فرمان را پیچید، ماشین را پارک کرده هردو با هم پیاده شدند:

 

_ بیا قبلش یه قهوه بگیرم برا جفتمون…

 

خواست به سمت دکه‌ی کنار شهربازی برود که کیمیا بازویش را کشید:

_ نه نمیخواد…

 

دیروز که با حورا قهوه درست کرده بودند، از بوی تلخی‌اش حالت تهوع گرفته بود، آزارش میداد!

_ چرا اخه؟ کیمیا خوبی؟

 

نگرانی دیگر داشت خودش را نشان میداد، هرچقدر سعی کرد رنگ پریده و رفتارهای عجیب کیمیا را نادیده بگیرد و صبوری کند تا خودش بگوید نتوانست!

 

دست بالا کشید و صورتش را قاب کرد:

 

_ منو ببین…چرا اینجوری‌ای امروز؟ چیزی شده؟ قباد حرفی زده؟ نکنه پشیمون شده از ازدواجمون؟ من میرم باهاش حرف میزنـ…

 

_ عمو، عمو…

 

حرفش با صدای کودکانه‌ای بریده شد و هردو نگاهشان به ان سمت کشیده شد، پسر بچه‌ی بوری که شاید نهایتا پنج سال داشت، از پشت فنس بازی صدایش میزد:

 

_ اون توپو بهمون میدی عمو؟

 

نگاهش رد انگشت کوچک پسرک را گرفت و با دیدن توپ رنگی ای که از بالای فنس بیرون پریده بود لبخندی زد، بی حرف به سمت توپ رفت و کیمیا را همانجا رها کرد تا نظاره‌گرش باشد.

 

خم شد توپ را برداشت و کیمیا، نگاهش مابین حرکاتش و لبخندی که به زیبایی روی لب‌های وحید نشسته بود میگشت، به سمت فنس رفت و توپ را از بالا داخل انداخت:

_ ممنون عمو…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دریا
دریا
9 ماه قبل

انا الله و انا علیه راجعون
یه فاتحه هم بفرستید برا شادی روح نویسنده

ترانه
ترانه
9 ماه قبل

یه رمان قشنگ معرفی کنید بی زحمت

ساناز
ساناز
پاسخ به  ترانه
9 ماه قبل

برا این سایت باشه؟؟
سهم من از تو… دالاهو..آشپز باشی.. ناسپاس .. آوای نیاز تو اینا قشنگن تموم شدن. از رمان های همین سایت هستن
رمان هیژا هم قشنگه تو تلگرام هس ،

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط ساناز
ترانه
ترانه
9 ماه قبل

یعنی واقعا شاهکار کردی با این اپرت فرستادنت بعد سه روز دو خط
الان هم باز سه روزه که پارت نفرستادی

چشم به راه جین شی
چشم به راه جین شی
9 ماه قبل

ناموسا یه رمان قشنگ بگید از تلگرام بخونم

ساناز
ساناز
پاسخ به  چشم به راه جین شی
9 ماه قبل

رمان هیژا قشنگه تو تلگرام پارت گذاری میشه

چشم به راه جین شی
چشم به راه جین شی
9 ماه قبل

😐

♡ روا ♡
♡ روا ♡
9 ماه قبل

مرسی بابت پارت دادن های منظم ات من میترسم تو آخر از کارات عقب بمونی از بس که مینویسی
بسه دیگه میخواهی پارت بدی درست پارت بده یه مشت چرندیات سر هم میکنی که تهش میره واسه ۶ ۷ پارت دیگه بسه خب یکم انسانیت داشته باش

رهگذر
رهگذر
9 ماه قبل

کاش یکم پارت طولانی تر میکردی لاقل میزاشتی کیمیا تو همین پارت قضیه بارداری شو بگه

یکی
یکی
9 ماه قبل

میزاشتی حداقل بگرده پیش کیمیاا عزیزممممممممممممممممممممممممم😒

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x