آلپارسلان ابرو درهم کشید
دلارای پشت هم غیرتش را نشانه میگرفت و او از خودش شاکی بود که چرا تیرهای دلارای به هدف میخورد!
مگر نه اینکه دخترک برایش آنقدرها هم مهم نبود؟!
_ زنم و من نکردم رقاصهی کلابم!
وقتی پیداش کردم که رقاصه بود
دلارای غرید
_ من برای هیچکس نرقصیدم!
_ هیچکس جز علیرضا و هاتف و بادیگاردا!
_ از چی حرص میخوری؟ از خودت که مجبورم کردی؟
ارسلان عصبی صدایش را بالا برد
_ قرار نبود مادر بچهی من تو دخترای خرابی باشن که هرشب زیر شیخا میخوابن
صدای دلارای زمانی که جیغ کشید میلرزید
_ من زیر هیچ شیخی نخوابیدم!
_ میخوابیدی اگر پیدات نمیکردم
نفس زنان سر تکان داد
قلبش تند میتپید و کمرش تیرمیکشید
_ میدونی چیه؟ شایدم میخوابیدم!
شاید بالاخره با یکی از همین شیخا میخوابیدم تا شکم بچمو سیر کنم چون بابای بی غیرتش اونقدر شرف نداشت که بچهاشو گردن بگیره!
سمت چپ صورتش سوخت
هاوژین ترسیده سرش را در سینهی ارسلان فرو برد و ارسلان غرید
_ خفهشو
دلارای دستش را به صورتش گرفت و بغض کرده خندید
صورتش نه ، قلبش میسوخت!
_ وقتی بزرگ شد براش تعریف کن پدر نمونه!
بهش بگو چه بلایی سر خودش و مادرش آوردی
بگو نمیخواستیش
بگو نخواستنت باعث شد چی به سرمون بیاد
ارسلان دندان هایش را روی هم فشرد
سعی داشت خودش را کنترل کند اما مگر میتوانست؟!
در عمرش هیچ زمان سعی نکرده بود خوددار باشد
دلارای بغض کرده با غم موهای کوتاهش را محکم بست و زمزمه کرد
_ حواست بهش باشه
ارسلان پوف کشید
دلش نمیخواست دخترک اینطور در خودش فرو برود
کاش باز هم زبان درازی میکرد
دلارای از کنارش گذشت اما قبل از دور شدن بازویش میان دست ارسلان اسیر شد
_ کجا؟
دلارای نگاهش نمیکرد
_ کارای اتاق مهمونتون تموم نشد!
ارسلان او را سمت خود کشید
_ کارای اتاق مهمون به تو ربطی نداره
تو به کارای اتاق خودمون برس
_ خودمونی وجود نداره
ارسلان آرام انگشتش را روی قرمزی صورت دخترک کشید
_ عصبیم نکن
دلارای دندان روی هم فشرد و سکوت کرد
ارسلان دوباره نوازشش کرد
_ با اون زبونت عذابم نده
جلوی بچم نگو نخواستمش
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 503
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام وقتتون بخیر؛ببخشید دوستان من نمیتونم توی رمان های سایت رمان وان پیام بدم،کسی دلیلشو میدونه؟
نمیدونم چرا خیلی ها از رفتار ارسلان انتقاد میکنن ولی من حق رو ب اون میدم عاشق مردایه زورگو و سلطه گرو عصبیو اخموام دلی نمیخوادش بدش ب خودممم 😋😍
شما تقصیر خودت نیست جانم شما مازوخیسم داری تشریف میبرید پیش یک روانکاو حل میشه به امید خدا
ای جانم چه ناز نه مارو ول کن ما غیرعادی هستیم برا همون انتقاد میکنیم شما حال کن
😐
ماسفانه افکار کسایی مثل شمان که انقدر زن رو تو سری خور و برده جلوه دادن متاسفم واسه هم جنس خودم که تحقیر شدن از سمت یک مرد رو ترجیح میده به با ابهت بودن
دوستان هر ماه یک بار بیاید چک کنید یه عالمه پارت هست
👌🏻 😂
ن بابا فکر کنم ماهی ی بارم سر بزنیم بیشتر از دوتا پارت نباشه
این رمان هم شده مثل سریال ستایش
همونقد بی سر و ته همونقد دیر به دیر میاد همونقد طولانی آخرم بی نتیجه لابد
باز ستایش حداقل هر جمعه میومد تکلیفش یکم مشخص تر بود
وابی دمت گرم حق میگی😂✌🏻
خب حالا چی شد دقیقا؟
چرا کم کم پارت میدی؟!
مرض داری نصف جونمون میکنی؟!
الان باید بصبریم تاااااا ی هفته دیگه؟!
یا دوهفته دیگه؟!😑
ارس دست چپه
😂 😂
نخیر نابغه
وقتی طرف چپ صورتش سوخت یعنی اون با دست راست زده
چون روبروش واستاده بوده… اوکی؟
حالا که یه تحفه دیگه رو وارد رمان کردی زودتر پارت بده بابا رمان به هییییچ ثباتی نرسیده سه ساله تمومش کن
چه مزخرف!😐
باورم نمیشه یه روز مشتاق این رمان بودم
من ک جون میدادم براش
الان فهمیدم واقعا اسکل بودم ک وقتمو گذاشتم پاش😂😐
خانمی خیلی کم مینویسی
ساینا کیه بچه ها؟
ساینا یه خرابه که تازه وسط رمان پیداش شده اگه اشتباه نکنم انگاری قبلا دوست دختر ارسلان بوده و حتا یه مدت هم همو میخواستن ولی بنظرم اینجایی رمان نویسنده خطا کرد اصلا از نظر من اینجا رمان یهو ساینا پیداش شه این فقط به یه صورت اتفاق میوفته اینکه قراره حالا حالا ها پاسوز این رمان شیم
همین ارسلان مگه کتک خوردن مامانشو توسط پدرش ندیده؟؟؟مگه تعریف نمیکرد که چقدر به همش میریخته …
مگه یکی از دلیل هایی که از حاجی بدش می آمد همین نبود ؟؟؟
پس چرا خودش مادر بچشو جلو بچش میزنه؟؟؟
این یعنی غیرت ؟؟
ادما نسبت ب هم متفاوت ی نفر از اشتباهات والدینش نسبت ب همدیگه و نسبت ب همون فرزند عبرت میگیره و بچه ای میشه ک تو بزرگسالی کاملا برعکس اون ادم پر از اشتباه پیرامونش میشه
ی نفر دیگ برعکس .. عقده میکنه و تموم اون حال و حرکات رو ظبط میکنه و بعدا جایی دیگه وقتی ک زورش برسه همون چیزایی رو ک ب سرش اومده و لحظه ب لحظه اش توی خاطرش ثبت شده رو جایی ک موقعیتش پیش بیاد پیاده میکنه
شخصیت ارسلان اینجوریه ک خیلی سعی کرده شبیه پدرش نباسه ولی ژنتیک پدرش رو ب همراه داره و دربرتبر تمام تلاشایی ک کرده تا شبیه اون مرد نباشه کاملا موفق نشده
پدرش ادم محدودی بوده ولی ارسلان خودش رو از اون محدودیت نجات داده پدرش فرزندخودش (هنگامه) رو نخواسته و براش کم گذاشته ارسلان نمیخواست بچه دار بشه چون میترسید بچه خودشو نخواد و به بچه اش ظلم کنه واسه همینه ک حرفای دلارای داغونش میکنه
پدرش پسر دوست بود ارسلان تا اینجای داستان موردی از پسر دوستی در خودش نشون نداده
و اره..
اون کودکی سختی رو گذرونده و توی سن بزرگ سالی داره تروماهاش رو پس میده
عصبی بودن بی اعتمادی خشن بودن ترس ب همراه داشتن نیاز ب تنهایی وابستگیه شدید غرور کاذب
اینا تماما نشون میدن ک پشت این ادمی ک ی کوه از غروره ی پسر بچه اسیب دیده قایم شده
👌
باید اعتراف کنم که این دیدگاه شما کاملا درسته و بابت پارت گذاری نامنظم تا حالا به شخصه به این دیدگاه نرسیده بودم
اگه پارت گذاری منظم بود من و احتمالا بقیه دوستان به این دیدگاه میرسیدیم
احتمالا شما به تازگی رمان رو از پارت 1 به ترتیب خوندید
دقیقا
رمان موضوع جالبی داره و با بقیه رمان ها متفاوته ولی حیف ک پارت ها کم و نامنظمن
نههه ۳ ساله پاسوز این رمانم 😂😂😂
قربونت بشم ماهی شما
وای خدا یعنی میشه ارسلان آدم بشه ساینا فراموش کنه جلو بقیه با افتخار راجب دلارای حرف بزنه و جمیله ساینا حرص بخورن یعنی میشه این دو تا با هم خوب شن از اول رمان منتظریم که فقط ارسلان با دلارای خوب بشه آخه چطور میشه کسی که راه به راه دنبال یکی کل شهرو بگرده دوستش نداشته باشه
ارسلان که ساینا رو دوست نداره که میگی فراموشش کنه
آخه اینقدر این رمان تو همه چمیدونم شاید نویسنده یهو گفت ارسلان با یه نگاه به عشقش هنوز بین خودش ساینا پی برد و ادامه ماجرا که امیدوارم اینجوری نباشه
ساینا همون دوست دختر هاتف هستش که هاتف بخاطرش میخواداز ارسلان انتقام بگیره
فکر نکنم ارسلان بخوادش
ارسلان وحشی چرا اعتراف نمیکنه دلارای رو دوست داره
وقتی دیدم پارت قبل از یه هفته گذاشتی ذوق مرگ شدم
علیرضا جوووون بیبی کجاییی؟
سرویس بهداشتی
این چه وضعه پارت گذاریه حداقل یکم بیشتر بنویس اینبار زودتر گذاشتی ولی خیلی کم بود!
ارسلان اصلا هم غیرت نداره براش هیچی مهم نیست فقط ادای غیرت دارا رو در میاره
🥺🥺🥺
چه قشنگ و بغضی بود🥺
دلم براشون سوخت