منم دلم میخواست به اینجا نمیرسید ولی رسید.
دلم میخواست هم من خوشبخت بودم هم ارشام هم ارتان
اما هیچ کدوم ذره ای آرامش نداریم چه برسه خوشبختی
وارد اتاق میشم و خیره ی تخت می مونم
یاد شب نامزدی آرتان و نازی می افتم.
اون شبی که خوند واسم …
صداش می پیچه توی گوشم:
« من واست میخونم تو آروم بخواب
هیچیم خوب نیست قبول ولی صدام خوبه
هیچ جا به دردت نخوردم قبول امشبو بزار آرومت کنم. بخواب… گوش کن و بخواب.»
به دیوار تکیه میدم و اشکم می چکه!
« دنیامی.. تو مثل نفس میمونی هر جا همرامی
میدونی تموم زندگیمی دنیامی دیگه چی بگم بمونی و نری؟
شاید شد…
شاید موندی و دوباره هر چی باید شد
نگو هیچی روبه راه نمیشه شاید شد دیگه چی بگم بمونی و نری؟
نگاهم کن به نگاه تو میتونه زندگیم باشه
تو که بودنت میتونه دلخوشیم باشه
بزار حس کنم همیشه دارمت!»
چمدونو برمیدارم و وسایل مو جمع میکنم
نشد آرشام نشد!
چمدونو برمیدارمو برای همیشه از این خونه میرم.
برای همه عمر از آغوش اجباری این مرد فرار میکنم…
دل به خیابون که میزنم تازه نفسم بالا میاد…!
به خونه که میرسم تلفنو روی پیغامگیر میزارم و صدای مامانو میشنوم:
– دل ارام؟ سلام مامان جان
زن عموت حالش خوب نیست دوست داشتی بیا بهش سر بزن اومدم پیشش
کلافه دستی به صورتم میکشم و فکر میکنم جهنم من هنوز تموم نشده…!
#آرشام
وقت هوا خوری توی این سگ دونیه.
هوا خوری؟ کدوم هوا وقتی حتی زندگی اینجا از جریان افتاده؟
یک هفته دیگه طناب دار گلومو می بوسه و من به عمق نفرت و کینه ی دل آرام پی میبرم.
نمیدونم مرگ چه شکلیه نمیدونم خفگی چقدر عذاب آوره!
اما خوب میدونم نفرت دل آرام چقدر درد اوره به بقیه که مشغول والیبال بازی کردن هستند نگاه میکنم
روی نیمکت میشینم و به حاجی که سمتم میاد نگاه میکنم.
هنوز جرمشو نمیدونم علاقه ای هم ندارم بدونم
بزار فکر کنم آدم حسابیه که اشتباهی اینجاست.
کنارم میشینه:
– دستت بهتره بابا جان؟
به گچ دستم نگاه می کنم.
– بهتره!
_خانوادت تونستن رضایت بگیرن؟
سرد و بی حوصله میگم:
– نه!
– ایشالا که رضایت میدن و از اینجا میری بیرون.
نیشخند میزنم:
– من اون بیرون کاری ندارم حاجی.
دستاشو بغل میکنه و خیره ی به نقطه ی دور میگه:
– کافیه بفهمی نفسای آخرته کلی کار نکرده میاد توی ذهنت کلی ذوق زندگی..
– ذوق منو کور کردن.
به نیم رخم نگاه میکنه و میگه:
– کیو کشتی؟
سرمو سمت آسمون میگیرم:
– دختر عمومو، زنمو، زن سابقمو!
ابروهاش در هم میره
– زنت که گفتی جدا شدی ازش.. چه طور ممکنه کشته باشیش؟
تلخند میزنم و با خودم فکر میکنم چقدر دلتنگشم.
دلتنگ چشمای روشن خوشگلش
که همیشه خیس و اشکی بود.
دلتنگشم
به حدی که دلم میخواد داد بزنم دلتنگ صداش…
اون قدر که نمیفهمم حاجی چی میگه بلند میشم و میرم تا اجازه ی تلفن زدن بگیرم…
میخوام باهاش حرف بزنم حتی اگه این آخرین نفس و آخرین مکالمم باشه.
شماره ی گوشیشو میگیرم و طول میکشه تا صدای نازش بپیچه توی گوشم
– بفرمایید؟
سرمو به دیوار میزنم و خسته میگم:
– خوبی دل ارام؟
صداش می لرزه:
– تو.. تویی؟
نفس نفس میزنه
– از پشت تلفن که کاریت ندارم چته؟
بغض سختش می شکنه:
– خواب میدیدم… داشتی تو خواب می کشتیم.
تلخ می خندم:
– نترس کابوس من به زودی تموم میشه !
گریه میکنه و با درد میپرسم
– طلاق تو گرفتی آره؟
– حق داشتم!
– آره حق داشتی اصلا همه ی حقا با شماها. فقط سر حرفت وایسا و سرمو بیر بالای دار!
با گریه میگه:
– حتی ازم نمیخوای ببخشمت با این همه غرور میخوای به کجا برسی ؟
قلبم درد میگیره :
– چرا میخوام، ببخش منو…..اگه میتونی منو ببخش!!!ولی از اعدام نگذر!
صدای هق هقش حالمو بدتر میکنه و میون گریش اروم میگم:
– دوست دارم! دیدار به قیامت….
#آرتان
قرص آرامبخشو به مامان میدم.
زن عمو نگران نگام میکنه
– تبش خیلی بالاست!
– از بس داره خودشو داغون میکنه!
اشک زن عمو می ریزه
دستمال مرطوبو روی پیشونیش میزاره
بابا که میرسه نگاش میکنم.
اما هیچ کدوما رو نمیخواد به روش بیاره.
حتی یه بار به دلی یا عمو نگفت رضایت بدید.
به شدت نگرانشم و نمیدونم آخر و عاقبت این قصه قرار چی بشه..
سلام میکنیم و سمت مامان میره
– بهتری خانوم؟
مامان پر بغض نگاش میکنه:
– این هفته تموم شه داغ جوون می بینیم رسول!
بابا با درد چشم میبنده زن عمو با گریه بیرون میره
بابا کنارش میشینه:
– خدا بزرگه !
گریه ی مامان شدید تر میشه:
– شماها نمیخواید هیچ کاری واسش بکنید؟
خسته نفسمو فوت میکنم و میگم:
– اگه آدم کشته بود میرفتم میگفتم منو به جاش اعدام کنید. اما الان…
بابا آروم میگه:
_آرتان جان مراعات کن مادرت حالش بده
دستی دور دهنم میکشم و سکوت میکنم…
بیرون که میرم میبینم زن عمو آیفونو میزاره و سمتم برمیگرده.
چنگی به موهام میزنم و در و باز میکنم از پله ها بالا میاد….
به نظر میرسه باز گریه کرده.
– چیزی شده باز؟
– نه، اومدم مامانتو ببینیم، خوبه؟
– چرا گریه کردی؟
لبخند مصنوعی میزنه:
– خواب بودم بابا… برو عقب!
عقب میرم وارد خونه میشه و به مادرش سلام میکنه.
– کجاست زن عمو؟
جلوش می ایستم:
– تو همون اتاقی که تو نمیتونی بری
دو قدم عقب میره و میگه:
-آهان خب، خب میشه بگی اون بیاد؟
– برو بشین پیش مادرت ببینم خواب نبود میگم.
تشکر میکنه و عقب میره… روی صندلی که میشینه..
برمیگردم تا پله هارو بالا برم که بابا پایین میاد و میگه:
– خوابید.
سمت دلی میره و سلام میکنه بابا در مورد آرشام و اعدام چیزی نمیگه فقط میگه:
-خوبی عمو جان؟ حالت بهتره؟
– بله عمو خوبم
– مشاورتو میری؟
– بله!
بابا سری تکان میده و خوبه ای میگه و سکوت مطلق!
می بینم که هر کسی توی افکارش دستو پا میزنه…
سوال بابا غافلگیرمون میکنه:
– دل ارام اون روز که واسه سیما سوپ اوردی ارشام نگفت کسی خونه نیست؟
– اگه میگفت که من بالا نمی اومدم اونم نقشش اجرا نمیشد!
بابا سکوت میکنه.. حس میکنم دنبال یه راهِ…
واسه آروم کردن دلش
– ما رفته بودیم گچ پای سیمارو باز کنیم درسته؟
کلافه میگم:
_بابا همه ی اینارو هزار بار توی دادگاه ها گفته.
دل ارام تلخ میگه:
– عمو دنبال چی هستی؟
بابا با درد میگه:
– یکم امید.. یکم امید به پسرم… اما نیست!
دل ارام چشماش پر میشه و زن عمو آه میکشه.
دلی بلند میشه و میگه:
– با اجازه من میرم دیگه به زن عمو سلام برسونید!
– بمون شامو همینجا دلی.
– نه ممنون خدافظ!
زن عمو میگه:
– نمیای خونه دل ارام؟
– نه ممنون مامان .
بیرون که میره همراهش میرم… توی کوچه صداش میزنم … گیج و غرق فکر…
– بشین من میرسونمت.
– نه…خودم…
– تعارف نکن!
#دل آرام
توی ماشینش که میشینم بینیم پر میشه از بوی عطرش
عطری که همیشه و همیشه عاشقش بودم.
نگام میکنه. یه نگاه سنگین
یه نگاه طولانی یه نگاه پر از فکر… و من نمی دونم چی باید بگم.
چرا حرکت نمیکنه؟
قرار تا فردا توی همین کوچه و ماشین زل بزنه به نیم رخ پر از استرسم و به کجا برسه؟
آروم سمتش برمیگردم نگام که به نگاش میوفته دلم بیشتر آشوب میشه.
– چرا نمیری پس؟
– با یه گردش کوتاه دو نفره چطوری؟
کاش قرار نباشه توی این گردش دو نفره حرفی از گذشته ای باشه که از اون قول و قرارهای عاشقونش فقط دو تا آدم داغون مونده با کلی رویا و
آرزو سوخته
نمیدونم چی بگم
ماشینو روشن میکنه و حرکت میکنه…
و من هنوز نگفتم موافقم یا مخالف
توی سکوت رانندگی میکنه. غرق فکر …
به خودم که میام جاییم که همیشه دوتایی باهم وقت می گذروندیم…
نگام میکنه.
– آخرین باری که اومدیم اینجا یادته؟
از شیشه ی ماشین بیرونو نگاه میکنم.
– آره یادمه!
یادمه که چقدر گفتیم و خندیدیم و جفتمون دلمون میخواست اون روز شب نشه.
تموم نشه غافل از اینکه قرار بود روزای خوبمون ته بکشه…
پیاده میشم… اونم پیاده میشه….
راه می افتیم بین هزار جور مغازه ی ترشی فروشی که من همیشه عاشق لواشکاش بودم.
شونه به شونه ی هم قدم میزنیم که میگه:
– دل ارام؟بخرم لواشک؟
دلم میخواد بایستم مقابلش و بپرسم که داره باهام چی کار میکنه؟
که میخواد کدوم خاطره و رویا رو یادم بیاره؟
روی نیمکت همون کنار میشینم و سرمو با دستام فشار میدم
کنارم میشینه…
– اگه اینجا اذیتت میکنم بریما
نمیدونم چرا عصبی میشم:
– اینجا نه… تو داری اذیت میکنی ،
مگه نگفتم ما از هم پریم؟
مگه نگفتی ازم دلخوری؟
مگه نگفتم ما آدمای سابق نیستیم؟
این کارا واسه چیه؟
– دادم نزنی هم میشنوم!
خجالت زده نگاهی به اطرافم میکنم و بعد سر به زیر میگم:
_من نمیفهمم چمه!
نمیفهمم چی میگم چی میخوام چی کار میکنم
من و بزار به حال خودم ارتان!
– تا کی؟
مثل برق گرفته ها سمتش برمی گردم:
– یعنی چی تا کی؟
– تا کی قرار از اینجا به بعد زندگی تو این شکلی داغون کنی؟ فکر کردی چند سال جوونی؟ هان؟ زندگی صبر نمیکنه ما سرپاشیم دلی… می گذره… از رومونم میگذره به خودت بیا !
بلند میشه و سمت همون مغازه میره و منو با دنیای فکر تنها میزاره..
و من فکر میکنم باید چیکار کنم تا این همه غم و زخمو یادم بره؟
لواشکو که سمتم میگیره نگاش میکنم لبخند میزنه
چشماش برعکس چشمای آرشام مهربونِ
لواشکو میگیرم و تشکر میکنم
بازم پا به پای هم قدم میزنیم
– تصمیمت در مورد آرشام چیه؟
بازم وجودم پر میشه از نفرت… از حس بد….
یادآوری تلفن امروزش حالمو به جنون میرسونه!
– همیشه بلده کاری کنه که تو حتی بخاطر کاری که حق داری انجامش بدی از خودت متنفرشی .
– چیشده؟
– امروز زنگ زد گفت ببخشمش ولی از اعدام نگذرم .
می ایسته!
گیج و متعجب نگام میکنه.
منم می ایستم:
– گفت بزاری اعدام شه؟ اون واقعا مشکل روانی داره!
پر بغض میگم:
– از خودم بدم میاد اگه من نبودم هیچ کدوم…
انگشتاش که روی لبام میزاره به چیزی مثل صاعقه از تنم رد میشه…
چشامو محکم روی هم فشار میدم
متوجه میشه اما میگه:
– دیگه از نبودنت نگو خب؟
انگشتشو برمیداره و کلافه میگه:
– بریم!
سوار ماشین میشیم و لواشکو روی داشبورد میزارم.
هیچی مثل گذشته ها نیست… حتی شاید طعم این لواشک.
به خونه که میرسم کلید می ندازم تا وارد شم.
دستی روی شونم میخورد.
با وحشت برمی گردم
و با دیدن نازگل متعجب نگاش میکنم و نفس مو فوت میکنم:
– ترسوندیم
به حدی بهم ریخته و داغونه کن با دیدن چهرهش دلم میسوزه.
– تو اینجا رو چه جوری پیدا کردی؟
_از ارتان التماس دنیارو کردم تا داد آدرسو ….. میخوام باهات حرف بزنم دلی …
– بریم بالا
وارد خونه که میشیم آروم روی مبل میشینه
مظلوم و آروم شده
و با وجود اینکه توی نابودیم نقش بزرگی داشته اما حس میکنم اونم یه قربانی.
قربانی خودخواهی آرشام قربانی غرورش
قربانی فریب و انتقام
مقابلش میشینم
– چی شده نازی؟ چرا این قدر بهم ریخته ای؟
_دلى من حالم خیلی بده… پشیمونم… نفهمیدم با زندگیت چی کار کردم. انتقام چشمامو کور کرده بود… بخدا پشیمونم.
هق هق میکنه و من پر بغض میگم:
– دلم تنگ شده واسه روزای دانشگامون .
با چشمای اشکی نگام میکند.
– میشه ببخشی منو؟
– میشه اگه جواب به سوالمو بدی
– چی؟
_تو میخواستی از آرشام انتقام بگیری گناه من چی بود این وسط ؟
– من فقط کور و کر شده بودم… همین… توروخدا ببخش
– آروم باش…. همه چی گذشته نازگل… نگاه کن من یه زن مطلقم که چند روز دیگه شوهر سابقشو اعدام میکنن.
با چشمای اشکی نگام میکنه:
– رضایت نمیدی؟
تلخند میزنم:
– رضایت بدم باید تا ته عمر از سایمم بترسم!
– عمو و زن عموت چی؟ آرتان چی؟ اونا راضین؟
– معلومه که نه… اما… بیخیال نازی…. برم چایی آماده کنم.
دستمو میگیره
کلافه دستمو بیرون میکشم.
– ببخشید حالم بد میشه.
– دکتر نرفتی؟
– میرم پیش روانشناس تو هم برو … حالت بده… لرزش دستات زیاده.
نگاهی به دستاش میکنه و میگه:
– اون شبی که آرتان منو برد تویه بیابون و….
هق میزنه… کاش میشد بغلش کنم واسه اروم شدنش… حرفی که ندارم…
– خیلی ترسیدم خیلی اون شب با همه ی وجودم درکت کردم دلی که تو هم به روز با آرشام تک و تنهابودی و کسی نبود کمکت کنه..؟
بینی شو بالا میکنه و ادامه میده:
– وقتی روی تنم بنزین ریخت قالب تهی کردم مردم دل آرام مردم.
_آروم باش نازی اونم حالش خوب نبوده. اما حالا دیگه تموم شده… بهتره زندگی کنیم
-نمیخوای ازم شکایت کنی؟
دست میبرم و اشکشو پاک میکنم:
– نه… میخوام ببخشمت تا لااقل تو زندگی کنی. خیلی زندگیا نابود شده.. .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
☹️ ☹️ ☹️
نداجونی خسته نباشی عزیزم….❤🧡🥰🌺💋
میگمااا همچی ب نظرت ی کوشووولو 🤏🤏🤏 فقط ی کوشولو هااااا ب طور نامحسوسی پارتا کوتاه نشدن؟
ننه خیلی خماریم مارو بساز لطفا مث قبل روزی سه پارت بده لطفااااا😍🙏🙏🙏🙏🙏
ایکاش میبخشید آرشامو
نمیگم طرفدارشم ولی خب عاشقه دلیه درسته خیلی کارای احمقانه ای کرده ک جبران نداره اما اگ ببخشتش شاید بهتر باشه آرشام فقط معنی عشقو نفهمیده
آرشام که اعدام نمیشه ولی دلی میره با کدوم یکی از این سه نفر
یکی به من توضیح بده که اخرش این دلی بدبخت با کز ازدواج میکنه با ارشام یا ارتان؟ببنید من قسم خوردم اگه برگرده به ارشام دیگه هیجوقت هیچ رمانیو نخونم😂😂😂بگید به ارشام برنگرده لطفا بره با ارتان خودش
واسه چی اینقد ادا درمیاره این
نکنه ارتان و نمیخواد زن ارشام که بود واسش قش میکرد حالا باز ادا میاد همه ادما همینجوری ان وقتی موقعیت رسیدنشون نیست له له میزنن واسه طرف وقتی همچی درست میشه ادا میان و ناز میکنن😐
ادا نمیاد شکسته داغونه اون داره به بعد ازدواجش با آرتان فک میکنه چون حساس شده به هر لمسی فکر اینه که چطوری قراره نیازهای شوهرش و برآورده کنه نمیخواد آرتان به پاش بسوزه
یه پارت دیگه ،یه پارت دیگه