رمان آتش شیطان پارت ۱۳۳

♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️

 

 

 

 

 

کنار دایان واقعا خوش می‌گذشت!

نه تکبر بیش از حد داشت و نه لوده رفتار می‌کرد!

 

به رفتار موقر و مردونه ای داشت که منو حسابی شیفته همین خصوصیتش کرده بود!

 

نمیدونم چقدر پیش هم نشسته و حرف زدیم.

با زنگ خوردن گوشیش، با عذرخواهی به سمت حیاط رفت تا راحت تر صحبت کنه.

 

هنوز چند ثانیه هم از تنها شدنم نگذشته بود که کسی بازوم رو تو دستش فشرد و به عقب چرخوند.

 

شوکه به مامانی که اینکارو کرده بود نگاه می‌کردم که گفت:

 

– دختره ورپریده چرا به من نگفته بودی اون پسری که باهاشی دایان محبه؟!؟!

 

” هیس مامان “یی گفته و دستش رو کشیدم تا روی صندلی خالی بشینه.

 

– میخوای برو تو بلندگو بگو!

 

صداش رو به طرز خنده داری پایین اورد و پچ زد:

 

– رابطتون چطوریه؟!

جدین باهم؟!؟

 

بجای اینکه جواب سوال دردناکش رو بدم، حرف رو عوض کرده و گفتم:

 

– من موندم تو و حامد جون چطوری به این زودی فهمیدین!

 

– حامد اومد بهم گفت.

اگه نمی‌گفت برنامشو داشتم شمارتو یواشکی بهش بدم!

 

چشام گرد شد.

جواب دادم:

 

-وا مامان اینقدرام دیگه ترشیده نیستم که بیوفتی دنبال پسر مردم شمارمو بهش بدی!

 

– بچه احمق من، تو ترشیده نیستی‌اما کجا دیگه میتونی کیس به این خوبی پیدا کنی؟!؟

من گفتم اگه فداکاری مادرانه نکنم تو به بخت خودت لگد میزنی، اما خیال باطل!

دختر زرنگ من زودتر از این حرفا قاپشو دزدیده!

 

 

از حرفاش خنده بلندی سر داده و گفتم:

 

– واییی مامان!

الان موندم ازم تعریف کردی یا تخریبم کردی.

 

مامان اومد جواب بده که همون موقع سر و کله دایان پیدا شد و روی صندلی سمت راستم نشست.

اینطوری حالا من بینشون نشسته بودم.

 

 

 

 

مامان لبخند زیبایی زد و ازش پرسید:

 

– خوب هستین جناب محب؟

 

– خواهش میکنم با من راحت باشین و فقط دایان صدام کنین.

 

– باشه دایان جان.

اتفاقا الان ذکر خیرت بود با تابش!

 

-واقعا؟!

 

– آره عزیزم!

تابش همیشه از تو پیش من تعریف می‌کنه و از مرد بودن و پرستیژت میگه!

 

تا قبل از این سرم داشت مثل پنکه بینشون می‌چرخید که با جوابی که مامان داد، با چشم هایی گرد شده، بهش خیره شدم.

 

نگا نگا چطور بلده دل ببره!

اون از عزیزم گفتنش، اینم از تعریف و‌ تمجیدش.

اون وسطا منو هم انداخت وسط!

 

با شنیدن صدای دایان سعی کردم به حالت عادی برگردم و بهش نکاه کنم، که متوجه برق توی چشماش شدم.

 

با لبخند کجش، دست چرم پوشش رو روی میز گذاشت.

 

کمی به سمتمون خم شد و پرسید:

 

– واقعا؟!

دیگه چیا میگه؟!؟

 

 

 

 

مامان هم متقابلا کمی خم شد و جواب داد:

 

– اینکه چقدر برات ارزش قائله و قبلا کسی ‌مثل تورو تو زندگیش نداشته!

منم گفتم امیدوارم دایان ارزش عشق و محبتت رو بدونه و همینقدر برات ارزش قائل شه!

 

لبخندی به سیاست مادرانش زدم!

مامان من میتونست با زبونش حتی مار رو هم از لونش بیرون بکشه!

 

همیشه میدونست چه حرفی رو کجا و چه موقع بزنه تا حسابی تاثیر خودش رو بذاره!

 

حالا جوری توپ رو تو زمین دایان انداخته بود که کیف کرده بودم!

 

با این حال درسته اون حرف هارو از روی سیاستش زده، اما عمیقا حرف های قلبم بود و مطمئن بودم مامان هم ازش با خبر بود!

 

من همیشه برای مامانم یه کتاب باز بودم که می‌تونست حتی با نگاه کردن به چشمام، حرف دلم رو بشنوه!

 

دایان سکوت چند ثانیه ای‌مون رو شکست و جواب داد:

 

– از این بابت خیالتون راحت باشه، قطعا همینطوره!

قدر جواهری مثل تابش رو هیچکس بهتر از من نمی‌دونه؛ من همیشه گوهر شناس خوبی بودم!

 

مامان انگار از نتیجه ای که گرفت، گویی راضی بود که لبخند وسیعی زده و در مقابل گفت:

 

– اتفاقا تابش هم همین رو گفت عزیزم!

فقط یه خواهشی دارم؛

همونطوری که من باهات راحت برخورد می‌کنم، لطفا توهم راحت باش و منو موقع خطاب کردن جمع نبند، اینطوری حس می‌کنم خیلی سنم بالا رفته!

 

 

– اختیار دارین!

من احترامی که میذارم بابت شخصیتتونه نه سنتون!

هرموقع هم احساس کردین که سنتون بالا رفته، کافیه فقط تو آیینه نگاه کنین تا بفهمین اینا همه افکاری بیهوده‌ست!

 

نظرم رو پس میگیرم!

دایان از مامانم هم می‌تونست زبون باز تر باشه!

 

لعنتی رو ببین چطوری دلبری می‌کنه و تو همین چند جمله چجوری دل مامانمو برده!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۲ / ۵. شمارش آرا ۵

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تبسم تلخ

    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا نا امید شده. تبسم با فهمیدن این موضوع از حسام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x