رمان آرزوی عروسک پارت 32 - رمان دونی

 

نمیدونستم به ۱۱۵ زنگ بزنم یا خودم ببرمش دکتر؟
من تواین خراب شده جایی رو بلد نبودم..
گوشمو به سینه اش چسبوندم و سعی کردم صدای قلبشو بشنوم…
نبضشو چک کردم وبعداز اینکه مطمئن شدم زنده اس گوشیمو برداشتم و اومدم به ۱۱۵ زنگ بزنم که ناله ی ضعیفی کرد…

یه لحظه از شدت خوشحالی محکم توی بغلم چسبوندمش و گفتم:
_خداروشکر.. خداروشکر…
_سرم درد میکنه..
_الان درستش میکنم.. الان میریم دکتر!
اگه خودم ببرمش دکتر دیگه دردسر آمبولانس و آبرو ریزی رو ندارم و میتونستم بابا اینا هم بپیچونم!

باعجله لباس هاشو آوردم و اومدم تنش کنم که نالید:
_داری چه غلطی میکنی؟
_هیس الان موقع دعوا نیست من دارم سعی میکنم کمکت کنم!
درحالی که باتموم وجودم چشم هامو از بدنش می دزدیدم لباس هاشو تنش کردم و کابشن خودمم تنش پوشوندم و روسریشو دور موهای خیس و خونیش بستم و بعدش کلاه کابشنمو انداختم روش وبغلش کردم و به طرف ماشین حرکت کردم…

سارا رو توی ماشین گذاشتم و برگشتم و از یکی ازخدمه های هتل پرسیدم؛
_میشه لطفا منو راهنمایی کنید؟
_البته قربان! بفرمایید؟
_نزدیک ترین بیمارستان اینجا کجاست؟
_بیمارستان (..) پنج دقیقه فاصله اس..
بعداز گرفتن لوکیشن سوارماشین شدم و به سرعت به طرف بیمارستان حرکت کردم!
دستمو روی صورت یخ زده اش گذاشتم و گفتم:
_سارا؟ صدامو میشنوی؟
جوابم سکوت بود اما سعی کرد باتکون دادن دستش بهم بفمونه که هوشیاره

چندساعت بعد…

کنار تختش نشسته و به سرمی که به دستش وصل شده بود زل زده بودم و هزاربار خودمو بخاطر کاری که کردم لعنت کردم…
با ندونم کاری و حماقتی که کردم افتاده بود زمین سرش شکسته بود..
خدامنو لعنت کنه…

نگاهی به صورت غرق در خوابش کردم.. چقدرم تو خواب مظلوم ومعصوم میشه! انگار نه انگار وقتی بیداره به زلزله گفته برو من جات هستم!
همینطور داشتم به صورتش نگاه میکردم که ویبره ی گوشیم ازداخل جیبم باعث شد از دیدنش دست بکشم!

بادیدن شماره ی بابا یه لحظه ترسیدم! دروغ چرا؟ خیلی هم ترسیدم! از حساسیتش به این دختر خبرداشتم اما ای کاش دلیل این همه حساسیت هم میدونستم!
_الو؟
_کجایی بابا؟ ما گمت کردیم!
_ای بابا من هم گم شدم و هرچقدر هم زنگ زدم آنتن نداد دارم برمیگردم خونه!

_کجا برمیگردی؟ بیاهمون جایی که وارد سالن شدیم میخوایم شام بخوریم!
_شما بخورید نوش جون من دیگه نزدیک خونه ام!
_آرش نری سربه سر سارا بذاریااا خداشاهده اذیتش کنی میزنم ناکارت میکنم!

_من چیکارش دارم بابا؟ اصلا تقصیر منه دلم واسش سوخت گفتم بیام شام ببرمش بیرون تنها نباشه!
انگار که از حرفم خوشش اومده باشه قبول کرد و دیگه چیزی نگفت!

تموم مدتی که با بابا حرف میزدم نسیم پشت خطم بود و دستشو از روی شماره ی من برنمیداشت!
جواب دادم:
_جانم؟
_با کدوم خری حرف میزدی که منو پشت خط نگهداشتی؟
_اولا درست حرف بزن بابام پشت خط بود دوما از کی تاحالا یاد گرفتی سلام نکنی و بی ادبی کنی؟

_ارش منو ول کردی رفتی عشق و حال طلبکارم هستی؟
_نسیم کاش بفهمی بی ادبی چقدر روی روحیه ی من تاثیر میذاره وکاش بفهمی تواین چند روز چقدر از خودت دورم کردی!

_معلومه دیگه! با اون دختر نوکره رفتین صفا و… گور بابای نسیم اگه اینجا دلش تنگ میشه!
_قربونت برم چند روز دیگه برمیگردم حسابی خوش میگذرونیم!

_نمیخوام قربون من بری.. تومگه کجایی که داشتی با بابات تلفنی حرف میزدی؟
عصبی از جوابی که بهم داده بود اخم هامو توهم کشیدم وگفتم:
_به تو مربوط نیست! هرچی من هیچی نمیگم زبونت دراز ترمیشه آره؟ دیگه به من زنگ نمیزنی تا برگردم تکلیفتو روشن کنم!

گوشیمو خاموش کردم و دوباره روی صندلی کنار سارا نشستم و آروم گفتم:
_لطفا بیدارشو

دوساعت دیگه هم گذشت و هنوز چشم هاشو باز نکرده بود.. نگرانش شدم و رفتم یکی از پرستارهارو صدا زدم تا وضعیتشو چک کنن!
پرستار که اومد و بادقت معاینه اش کرد گفت:

_مسکن قوی واسش تزریق شده و خواب آوره.. نگران نباشید هیچ خطری تهدیدشون نمیکنه!
_عذر میخوام میتونم بپرسم کی اثر داروها ازبین میره و بیدار میشن؟
با این حرفم لبخندی زد و گفت:
_شما همسرشون هستید؟

اومدم بگم من غلط بکنم که دیدم اگه بدونن باهاش نسبتی ندارم کارم دراومده!
_اوم.. بله!
_ماشاالله بهم میاید.. نگران خانومتون نباشید یکی دو ساعت دیگه بیدار میشه!
به اجبار لبخندی زدم وگفتم:
_خیلی ممنونم.. لطف کردید!
_خواهش میکنم.. بلابه دور!

باچندش به مثلا نمک ریختنش نگاه کردم و بعداز اینکه کاملا رفت بیرون به سارا نگاه کردم وگفتم:
_ببین مجبورم میکنی چه دروغ های چندشی بگم! خوبه از پشت یه شیشه مات ترسیدی اینجوری داغون شدی اگه میومدم داخل چی میشد؟ بچه پررو واسه من ادعای قلدوریشم میشه!

_توغلط میکنی با اون ماسک ترسناکت میای منو میترسونی! ضمنا ازجنابعالی نترسیدم فکرکردم یکی اومده داخل و پریدم در رو قفل کنم یه وقت بدبختم نکنن! وگرنه تو که عددی نیستی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی گناه به صورت pdf کامل از نگار فرزین

            خلاصه رمان :   _ دوستم داری؟ ساعت از دوازده شب گذشته بود. من گیج و منگ به آرش که با سری کج شده و نگاهی ملتمسانه به دیوار اتاق خواب تکیه زده بود، خیره شده بودم. نمی فهمیدم چرا باید چنین سوالی بپرسد آن هم اینطور بی مقدمه؟ آرشی که من می شناختم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
neda
neda
2 سال قبل

آخيش… چقد خوب شد… 😂
یکی بیاد منو بترسونه

Mât_in
Mât_in
2 سال قبل

عالی😂😂

پ ا
پ ا
2 سال قبل

عالی بود عالی😂😂😂😗

....
....
2 سال قبل

وای 😂😂 بیدار بوده

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x