رمان دونی

 

 

 

 

خنده از روی لبهایش پر کشید و کمی به جلو خم شد. نگاهش شده بود همان نگاه تیز و بُرنده ای که سالها همراهش بود.

 

_ گم شین بیرون!

 

خیره به مرد اما خطاب به دخترها گفت. دخترها گیج و گنگ نگاهی بین هم رد و بدل کردند و دوباره نگاهشان سمت او برگشت.

 

چشم ریز کرد و لبخند محوی روی لبهایش نشست. از گوشه ی چشم عضو خوابیده ی مرد را دید و راست ایستاد.

 

_ شعور اون یه کف دست گوشت بیشتر از این دو تا نخاله است!

اون بوی خطرو حس کرد، اینا نه!

 

مرد آب دهانش را بلعید و هوا را پس دید که با چشم و ابرو اشاره ای به دخترها زد.

هر دو بلافاصله از روی تخت پایین پریده و سمت در دویدند.

 

قولنج گردنش را شکست و تخت را دور زد. تک تک لباسهایی که پایین تخت افتاده بودند را از نظر گذراند و طعنه آمیز پچ زد:

 

_ منو فرستادی وسط جهنم که به عشق و حالت برسی؟!

 

مرد که دیگر از آن شوک لحظات اول خارج شده بود، خودش را جمع و جور کرده و همان طور لخت و عور مقابلش ایستاد.

 

_ به توام همچین بد نمیگذشت!

 

چشمانش را با دو انگشت شست و اشاره مالید و سر کج کرد. گوشه ی لبش سمت بالا کشیده شد و نی نی چشمانش پر شد از تمسخر.

 

_ من مجبور بودم، در جریانی که؟!

 

مرد رمبدوشامبر زرکوبش را از روی مبل کنار تخت برداشت و تن زد. هنوز هم بابت حضور بی خبرش گیج میزد.

قرار نبود تا پایان کار برگردد.

 

_ هوم، منم مجبور بودم، تو نبودی نیازامو رفع کنی!

باید خودمو یه جوری تخلیه میکردم یا نه؟

 

سمتش برگشت که با نگاه خیره و غرق خون دخترک رو به رو شد.

 

بی تفاوت ریشخندی زد.

کم کم داشت میشد همان مرد خشن و زورگو که حتی دختر مقابلش را هم گاهی میترساند.

 

 

جواب پس دادن کار او نبود، او همیشه از دیگران جواب میخواست و معشوقه ی کوچک و عصبانی اش هم از این قاعده مستثنی نبود!

 

_ واسه چی برگشتی؟!

 

دخترک شانه بالا انداخت و حین رفتن سمت در گفت:

 

_ واسه دیدن کثافت کاریات.

 

پله ها را دو تا یکی پایین رفت. توجهی به مظفر که مضطرب خیره اش بود نکرد و از عمارت خارج شد.

 

با قدمهایی بلند و حرصی که زمین زیر پایش را میلرزاند، راه پشت عمارت را در پیش گرفت.

 

خشمگین بود و باید طوری این خشم را خالی میکرد.

وارد باشگاه تیراندازی شد و دست روی اسلحه های مختلف کشید.

 

حس خوشایندی زیر پوستش دوید و لبخند کوچکی زد. اسباب بازی های کودکی اش بودند ناسلامتی!

خوش دست ترین اسلحه را برداشت و در جایگاه ایستاد.

 

ماموریتی که از کودکی برایش آموزش دیده بود، تمام معادلاتش را بهم ریخته و متزلزلش کرده بود.

 

حس میکرد پایش زیادی در این راه لغزیده و اگر زودتر تمامش نمیکرد، ممکن بود راه اشتباهی را در پیش بگیرد.

 

اسلحه را بالا برده و خیره به سیبل مقابلش، پشت سر هم مشغول تیر اندازی شد.

 

همزمان با اتمام تیرهایش، سیبل جلو آمد و وارفته به جای گلوله ها خیره شد.

 

حتی یکیشان را هم به هدف نزده بود. اویی که در تیراندازی رقیب نداشت!

 

_ تمرکز نداری.

 

پشتش قرار گرفت و دست هایش را دور شکمش حلقه کرد. گردنش را نرم بوسید و او تماما پر شد از حس انزجار و چندش.

 

قبل ترها عشق بازی های این مرد را دوست داشت. تنها مردی که از کودکی رج به رج تنش را با دست و زبان پیموده بود.

 

اما حالا جز حالت تهوع، حس دیگری نداشت و تمام اینها برایش عجیب بود…

 

_ چی بهمت ریخته سراب کوچولو؟!

 

 

 

دستان مرد را نامحسوس از دور خودش باز کرده و خودش را مشغول اسلحه ها نشان داد.

 

_ این دختره رو از بازی بکش بیرون، تقریبا وارد خونه شدم دیگه بهش نیازی نداریم.

 

مرد تکیه اش را به میز اسلحه ها داد و خیره به نیم رخ سراب پوزخندی زد.

 

از همان روزی که سراب را برای این ماموریت آماده میکرد چنین روزی را پیش بینی کرده بود.

وا دادن سراب و لغزیدن پایش!

 

_ انتظار نداری که کل برنامه هام رو روی تقریبا های تو بچینم!

فعلا تنها کسی که تونسته بهشون نزدیک شه همون دختره.

لزومی نداره از بازی بکشمش بیرون وقتی درست وسط بازیه.

 

سراب کلافه روی میز خم شد. سرش را پایین انداخت و چشم بست.

 

خودش هم نمیدانست دلیل رفتارش دقیقا به ماموریت ربط پیدا میکرد یا چیز دیگری این وسط یقه اش را چسبیده بود.

 

فقط میدانست که بودن نگار در آن خانه عذابش میداد!

 

دندان قروچه ای کرد و مقابل مرد ایستاد. سر اسلحه را به شانه اش کوبید و رییس مابانه غرید:

 

_ تو همین یکی دو روز ردش میکنی بره اونور آب.

اون دوست پسر الدنگشم پیدا میکنی که برامون جفتک نندازه.

چند ماهه تو اون خونست حتی نتونسته نزدیک بشه، زودتر شرشو کم کن.

این مسخره بازی دیگه خیلی داره کش پیدا میکنه.

 

مرد با دو انگشت اشاره و وسط، اسلحه را از روی شانه اش کنار زد و با جدیتی که تمام این سالها همه از او دیده بودند به نگاه لرزان سراب زل زد.

 

_ تو که داشت بهت خوش میگذشت!

طرف عاشقت شده… توام که سر و تهتو میزنن زیرشی!

از چی ناراضی ای خوشگلم؟! بیشتر از این که رو هدفمون مانور بدی لای دست و پای اون بوزینه ای!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

50 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Viana
Viana
11 ماه قبل

ریدم

‍‍‍
‍‍‍
11 ماه قبل

ودف ..

DLARAM
DLARAM
11 ماه قبل

از اولش معلوم بود سراب جاسوسه منتظر این قسمت بودم که رو شد

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
11 ماه قبل

درود* یجورایی کُرک پرم ریخت•••••••
این پارت،قسمت باید پس زمینش آهنگ فیلم معروف،مشحور پدرخوانده پخش بشه 😳😵😨😱 پس سراب و نگار هر۲ کارمند پ،د،ر•خ.و.ا.ن.د.ه م.ا.ف.ی.ا هستن••••••• بچه نگار چی؟! پدرش کیه، 🤔

همتا
همتا
11 ماه قبل

حتی ی درصدم احتمال نداده بودم سراب باشه
خیلی قشنگ غافلگیر شدم

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

عجب…بابا این سراب مظلوم هم جاسوس از آب دراومد پس چرا می خواست خودشو بکشه دیگه آدم به کی اعتماد کنه بیچاره حامی داشت سر به راه میشد

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

حتما قرصتو بخور فردا نیفتی بجون‌ مردم مادر ‌‌.

Tamana
Tamana
11 ماه قبل

باورم نمیشه😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶

neda
عضو
پاسخ به  Tamana
11 ماه قبل

بشه لطفاً😂

Tamana
Tamana
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

😐🤣🤣چش

بانو
بانو
11 ماه قبل

اوه خدای من عجب غافلگیر کننده بود کلا موضوع رمان عوض شد تو ذهنم ولی یه چیزی هنوز عوض نشده این که حامی واقعا بیچارست🥺

ساناز
ساناز
11 ماه قبل

چییییییییییییییی؟؟؟؟!!!!!

آدم معمولی
آدم معمولی
11 ماه قبل

چی شد ؟😐😃

سین
سین
11 ماه قبل

وات د فاک

زلال
زلال
11 ماه قبل

اولالاااااااااا کی میره اینهمه رارووو

. .........Aramesh
. .........Aramesh
11 ماه قبل

یعنی سراب بانقشه رفتهههههههه پیش حامیییی اینجا خبرررررههههه باورممممم نمیشه سرابه مظلومممم از حامی سوءاستفاده میکنه باورم نمیشه خداااا اینا چ خبرههه

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
11 ماه قبل

خب چرا
پارتای اول سراب خودش گفت دیگه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

نمیدوم چی گفت،؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ماموریت چیییی؟؟

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
11 ماه قبل

ماموریت نگفت که
حامی بهش تعرض کرد
اینم‌ پشت سرش گفت خیال خام فکر کردی لقمه چرب گیرت اومده
قراره این قلمه‌ تو گلوت گیر کنه و بشه بزرگترین گاف زندگیت …
خب معلوم بود دیگه اینو‌ میگه یه جای کار میلنگه و نقشه ای داره سراب .‌‌
من همون دو سه پارت اولشو خوندم
دیگه نخوندمش
ولی یادمه 😂

زلال
زلال
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

آرهههههه الان یادم اومد منم شک کردم ولی بقیش یجوریی نوشته شده ک فکره اون ی جمله دود شد رف هوا

neda
عضو
پاسخ به  زلال
11 ماه قبل

من یادم مونده 😌😂
با اینکه همون دو سه پارت بود و دیگه ادامه ندادم…
فهمیدین باهوشم‌ یا بازم بگم‌؟😌😂😂😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

ولی من حس میکنم این نیست
پس این مرده کیه معلومه خیلی وقته همو می‌شناسن اینا واسه ی کار دیگه اومدن ن واسه تجاوز سراب ی کاسه ای زیر نیم کاسه هست

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
11 ماه قبل

واس تجاوز نگفتم که ‌‌‌‌‌.
میگم‌ بعد اینکه حامی از خونشون رفت
سراب ..
بابا بیا برو پارت یک‌ یا دو رو‌ بخون‌ 😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

نهههه واسه اون نیست
سراب حامی رو دوست داره
میگم ننهه چ فعالی خیلی زود جواب میدی 😂

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

منم همینو میگم‌ دیگه 😌
حامی فکر میکرد سراب تو تله اونه ازش استفاده ابزاری میکرد (استغفرالله ،توبه )😂
ولی در واقع حامی تو تله سراب بود .‌‌..از حرفای سراب معلوم بود وقتی میگف‌ت میشم بزرگترین گاف زندگیت 🙄

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

یه جمله از مادر عروس!
خیلی فلسفی بود اصلا گم‌شدم توش

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

هااااااا ب نوکته ی خوبی اشاره کردی بابای حامی

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
11 ماه قبل

آنلاین بودم آخه 😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

آره معلومه 😂

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
11 ماه قبل

حالا اگه دوست داشتنی هم هست بعداً شده .‌

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

آره
ولی این مرده کی بود ؟؟

neda
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh
11 ماه قبل

ببخشید دیگه آمار دقیق رفت و آمد سرابو‌ ندارم دیگه 😂

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

پیر عمه ی‌ عزیزته عزیزم 🤗
برو بخواب منم‌ دمنوشمو بخورم بخابم‌

neda
عضو
در انتظار تایید
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

😌😌😌
مگه نمیدونی باکلاسی تو خون من‌ جریانات داره

زر زر
زر زر
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

نِدی مگه چندسالته ؟😂😂که پیر حساب میشی؟

P:z
P:z
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

فاطمه جون این که گفتی میخوای بری مدرسه رو شوخی کردی دیگه درسته؟؟😂😂😂

P:z
P:z
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

اووو
گفتمااا
یه لحظه مغزم هنگید😂😂
دختر نازت کی دنیا میاد؟
اسمشو چی میزاریی؟

P:z
P:z
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
11 ماه قبل

ایشالا به سلامتیییی
وای وای وایی چه اسم قشنگیی

زلال
زلال
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

چی گف

:///
:///
11 ماه قبل

و من: :)))))))))))))))))))))))))))))🤐💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔

دسته‌ها
50
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x