رمان آق بانو پارت ۱ - رمان دونی

گرد و خاک اسب سیاهش زودتر از خودش رسید. دلم به هم پیچید تا نزدیک و نزدیک‌تر شد. هی خواستم رو بگردانم به باغ پر شکوفه نگاه خیره کنم و انگار نه انگار که دیدمش؛ اما حیف که از بالای چینه‌های باغ مرا دیده بود.
شاید از خانه عقب سرم آمده، یا از کسی خبرم را پرسیده و پی‌ام را گرفته.
صدای غارغار کلاغی آمد و به اضطرابم دامن زد. وای که اگر از کسی پرسیده باشد چه؟ چه باید می‌کردم؟
بارمان، خاک کل آبادی را به توبره می‌کشید! با دلشوره و بی‌قرار به دور و اطراف سرک کشیدم و زیرچشمی غبار پشت اسب کُرنگش را پاییدم تا رسید.
دلم لرزید از اخم و تخم درهمش. کنار چینه‌ی کوتاه باغ، با مهارت از اسب پایین پرید و خیره به من نفس‌نفسی زد.
نگاه دزدیدم و باز به دور و بر چشم گرداندم مبادا کسی ببیندش، ببیندمان!
چسبید به چینه که تا شال کمرش می‌رسید، چنگ زد به کاهگل سفت و غر زد:
– این‌جا تنها چه می‌کنی دختر؟
دامنم را مشت کردم و به چشمان قهوه‌ای رنگش چشم دوختم:
– هیچ.
گردن جلو کشید:
– هیچ؟!
آب دهان قورت داده تند سر تکان دادم:
– ها، دلم گرفته بود.
– مگه نمی‌بافی؟ قالیت رو از دار پایین کشیدی؟
سر بالا انداختم و لب زدم:
– نه.
پر اضطراب نفسی گرفتم. ترسیدم بگویم که بارمان غدغن کرده پای دار بنشینم! ترسان باز اطراف را دید زدم و نگاه کردم به صورت آفتاب سوخته‌اش.
– برو شاهین، برو. تفنگچی‌های خان همه‌جا جولان میدن، سروکلهٔ گل‌مراد و میراب هم الانه پیدا میشه. اصلاً چطور فهمیدی من آمدم باغ؟
نگاه گرمش را روی صورتم چرخی داد. نفسی گرفت و سی*ن*ه‌ی ستبرش تکان خورد.
– بی‌انصاف، دلتنگت بودم.
دامنم را بیشتر مشت کردم و دلم باز لرزید.
– برو شاهین، جان عزیزت… .
با همان اخم و تخم میان حرفم پرید و لبان ترک خورده‌اش را تکان داد:
– عزیزم تویی!
نوچی کردم و به اویی که قدش یک سر و گردن از من بلندتر بود خیره شدم.
– شاهین، کسی این‌جا ما رو ببینه خون جفتمان حلال میشه.
دست دراز کرد و پر چارقد سیاهم را گرفت. اخمش در هم بود و صورتش خشن؛ اما صدایش نرم‌تر شد.
– مگه دلت با من نیست؟!
باد صدای زنگوله‌ی بزها را از دور می‌آورد.
لحظه‌ای سریع گردن کشیدم، عباسعلی و گله‌ی بزرگ بزها از سی*ن*ه‌کش کوه‌پایه سرازیر شده بودند و بزها لکه‌های سیاه شده بودند به تن سبز دشت. برگشتم سمت اویی که هم‌چنان نگاهش به روی تک به تک اجزای صورتم چرخ می‌خورد.
– شاهین برو، عباسعلی آدم خانه؛ خبر این‌جا آمدنت به گوشش برسه… .
باز بی‌طاقت شد:
– این‌جا همه آدم خان هستن! بیا فرار کنیم ماهی.
اخم به ابروهایش پیوند زدم و زمزمه کردم:
– باز هم یادت رفت؟ آق بانو، من اسمم رو دوست دارم.
قدمی نزدیکم شد و گفت:
– آق بانوی من، فرار کنیم؟ ها؟
با بیچارگی نگاهش کردم. دلم پیش دلش بود اما حواسم به عباسعلی که می‌دانستم از پشت سرمان هی نزدیک‌تر می‌شود.
وقتی سکوتم را دید، پر چارقدم را جلوتر کشید. چسبیدم به چینه‌ای که خودش آن طرفش ایستاده بود.
– آق بانو فرار می‌کنیم، به تاخت می‌ریم تا اصفهان. برسیم اصفهان محرم می‌شیم.
– نکن شاهین، خان توی اصفهان هم هزار تا آشنا و شناس داره.
عصبانی‌تر شد:
– محرم بشیم، بعد می‌ریم تهران یا اصلاً تبریز یا هرجا تو بگی، ها ماهی؟ ببین تبریز خیلی دوره، از تهران دورتره دستش به ما نمی‌رسه.
«هـوو خان‌زاده… هـوو… چه پیشامد کرده؟»
برگشتم پشت سر و با پنج انگشت‌هایم کوبیدم به صورتم.
– یا خدا سلطان‌علی! آمد. برو شاهین، بارمان زنده‌مون نمی‌ذاره؛ برو.
صدای نوای ناخوشایند کلاغ همچنان آمد و شاهین با عصبانیت پر چارقدم را به ضرب رها کرد و غرید:
– همه‌اش بارمان‌بارمان! بزرگی به اسم نیست ماهی، از بزرگ می‌ترسی یا از جان خودت؟
صدایم لرزید:
– از جان تو. بجنب، سوار شو، برو تا نرسیده.
سمت عباسعلی و کوهپایه نگاه انداخت و با همان اخم‌های گره‌خورده با غیض گفت:
– نمی‌ذارم دست بارمان به پر شالت برسه ماهی، به موی خودت قسم آزارت بده می‌کشمش!
با بغض نالیدم:
– برو شاهین، اصلاً از این‌جا برو؛ با خان و آدم‌هاش در نیفت.
پا به رکاب گذاشت و روی کُرنگش پرید
– تو هم رضا بشی من نمی‌شم، تو حق منی.
صدای خش‌دارش در باغ پیچید و در دشت گم شد. بی‌حال شدم و همان‌جا پای چینه نشستم.
مثل رعد آمد و مثل باد رفت. با یک بغل تهدید و خط و نشان!
عباسعلی، بدو‌بدو و نفس‌زنان با چوب‌دستی معروفش بالای سرم رسید.
– یا صاحب اسمم! خانوم‌جان چه پیشامد کرده؟ حالتان به راه است؟
نگاهی به غبار رد اسب در دشت انداخت و چشم ریز کرد:
– این همون پسره‌ی بی‌بته، شاهین نبود؟! خانوم خدای نکرده بلایی سرتون نیاورده زبانم لال؟
نفسی عمیق گرفتم و ایستادم.
– من خوبم عباسعلی، برمی‌گردم عمارت.
چوب‌دست را تکیه داد به شانه‌اش و کلاه نمدی را کمی روی سرش جابه‌جا کرد.
– ارباب بفهمه این یارو… .
وسط حرفش پریدم و کمی ولوم به صدایم بخشیدم:
– این یارو؟! عباسعلی شتر دیدی، ندیدی!
مردد نگاهم کرد.
– اما اگر خان بفهمه… .
جذبه خرجش کردم.
– از کجا بفهمه؟! گذر می‌کرد، کار به کار من نداشت.
چینی به بینی قوزدارش داد.
– اقل‌ِکم ارباب خبردار بشه ادبش می‌کنه.
دست کردم لای پر کمرم و یک سکه درآوردم، گرفتم سمتش.
– انگار یاد نداری من کی‌ام عباسعلی! دهنت قرص باشه.
چشمانش برقی زد و سکه را آنی گرفت و فرو کرد به جیبش.
– غلام شما هستم خان‌زاده، خدا رحمت کنه آقا میرزاخان رو.
با جان و دل به روی دهانش زد.
– آ… آ عباسعلی کور و کر، خاطر جمع، زیر اخیه و فلک خان هم برم نم از کوزه‌‌ام پس نمی‌آد. اصلاً باد بود گذر کرد، ها؟!
پوزخندی چاشنی لبان خشکی زده‌ام کردم و سر روبه آسمان آبی بلند کردم، کاش خدا کمی اکسیژن و آرامش به بنده حقیرت هدیه بدهی.
نامفهوم زمزمه کردم:
– اولی هم ندادی به دومی بدجور محتاجم یا ربّ.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 135

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوک به صورت pdf کامل از سحر مرادی

      خلاصه رمان:   ساره، اسیر دست پدر معتادش، مجبور است به کارهایی تن بدهد که در گذشته کودکی‌‌اش را تباه کرده و حالا قرار است جوانی‌‌اش را هم به تاراج ببرد. کار به جایی میرسد که ساره چیزی برای از دست دادن ندارد و بین مرگ و زندگی دست به انتخاب می‌زند، اما همبازی‌ کودکی‌هایش به موقع

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راه سبز به صورت pdf کامل از مریم پیروند

        خلاصه رمان:   شیوا دختری که برای درس خوندن از جنوب به تهران اومده و چندوقتی رو مهمون خونه‌ی عمه‌اش شده… عمه‌ای که با سن کمش با مرد بزرگتر و پولدارتر از خودش ازدواج کرده که یه پسر بزرگ هم داره…. آرتا و شیوا دشمن های خونی همه‌ان تا جایی که شیوا به خاطر گندی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مریم اسماعیلی
مریم اسماعیلی
8 ماه قبل

سلام خانم مرادی.رمان شولای برف لینک دانلودش نیست.بی زحمت درست میکنید.ممنون

نویسنده رمان شاه دل
نویسنده رمان شاه دل
8 ماه قبل

لیلا جان بابت تموم شدن رمان شولای برفی بهت تبریک میگم
خسته نباشی

💜<3💜
💜<3💜
8 ماه قبل

از همین الان عاشقش شدم
موفق و پیروز باشی دمت گرم نویسنده

رها باقری
رها باقری
پاسخ به  💜<3💜
8 ماه قبل

لطف دارید

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

ممنون لیلا جان انگار داستان قشنگیه پارت گذاری چجوریه

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  لیلا مرادی
8 ماه قبل

ممنون موفق باشی گلم

تارا فرهادی
تارا فرهادی
8 ماه قبل

نمیدونم اصن چی بگم لیلا پارت اولش که بی نظیر بود عاشق موضوع ش شدم 🥺❤️
فقط کاش نخوان بزور آق بانو رو بدن به یه نفر دیگه
از پارت اول معلومه که فعلا قرار نیست آق بانو و شاهین حالا حالاها به هم برسن🥺
فقط لیلا جریان اسم اون نویسنده چیه روی پروف نام نویسنده رو نوشته رها باقری ؟

تارا فرهادی
تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا مرادی
8 ماه قبل

ندیدم😅

me/
me/
8 ماه قبل

این داستان واقعا پیش اومده ؟ نویسنده اهل کجاست ؟

نویسنده و رمان خون قهار
نویسنده و رمان خون قهار
پاسخ به  لیلا مرادی
8 ماه قبل

لیلا جون میشه ایتا رو چک کنی لطفا؟

دسته‌ها
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x