یه پارت صرفاً عاشقانه برای هدیه😉 در ضمن دیالوگهای این پارت همش واقعیه 🥹
____________
در نمایشگاه گل آمستردام، گلها مدام نیلوفر را به یاد هونر آوردند و در پایان روز وقتی به هتلش رفت برای او نوشت
_انقدر ظریفی که مثل لغتنامۀ گلها هستی و اینجا هر گلی تو رو یادم میاره
در طول روز عکسهای زیادی از نمایشگاه و گلهای فوقالعاده زیبا برای نیلوفر فرستاده بود ولی فرصتی برای چت پیدا نکرده بودند.
نیلوفر که ساعتها بود منتظرش بود سریع قلبی به پیامش زد و نوشت
_چقدررر زیباست اونجا. بهشته واقعا
_بله، جات خیلی خالیه. چیکار میکردی؟
_تازه رسیدم خونه. اونجا ساعت چنده؟
_دو ساعت و نیم عقبتر از ایرانه
_توی هتل هستی؟
_آره، ون درانت من رو حسابی خسته کرد امروز
_کاش پیشت بودم و برات دمنوش خستگی درست میکردم
_و اینکه برام میرقصیدی
خندید و نوشت
_رقص دوست داری ها
_تصور اینکه تو وقتی میرقصی چقدر افسونگر و زیبا میشی باعث میشه رقصت رو دوست بدارم
_تو فقط حرف بزنی و من گوش کنم هونر🫠
_دلم برات تنگ شده و مثل این نیمروی وا رفته عکست رو نگاه میکنم🫠🤪
_نیمروی وا رفته😂😂😂
_دختر عاشقتم وقتی میخندی ❤️🔥🙃 چشمهات رو میبوسم
_و من عاشقتم حتی وقتی نفس میکشی 🥹❤️🔥
********
ده روز از رفتن هونر گذشت و نیلوفر در شرکت و تدریس خصوصی سخت کار میکرد. حالِ خوش و عشق، انرژیاش را مضاعف کرده بود و چیز زیادی از دختر بیچاره و افسردهی چند ماه قبل نمانده بود.
هونر عکس بسیار زیبایی از زمین پر از گلهای لاله هلندی برایش فرستاد و نیلوفر قلبی روی عکس زد و برایش نوشت:
_یا لَیتَنی کُل الناظرین إلیک
کاش من تمامِ کسانی که نگاهت میکنند، بودم
چند ساعت بعد هونر آنلاین شد و نوشت:
_نشاط زندگی هونر هستی. ببینم اون دختری که توی کانال بهت ابراز عشق میکنه کیه؟
نیلوفر در شرکت مشغول ترجمه بود و سریع آنلاین شد و نوشت:
_دختران لزبین بهم پیام میدن، نمیدونم چرا زنها رو جذب میکنم!🤭😂
_چون که تو سرشار از زنانگی هستی زنها رو هم جذب میکنی. فقط لزبین نشی 😂💔😢😢
_با عشقی که به تو دارم لزبین نمیشم😂🤣
_هرگز نشو، فقط مرد دوست داشته باش. و از بین مردها هم فقط هونر
_وای نه اصلاااا، چندشم میاد. البته بدن زن زیباست بهنظرم. ولی برای لمس و رابطه نههههه
_بله بدنِ زن. بدن خودت تجسم شعره 😉😋
از حرف و ایموجی هونر هم خجالت کشید و هم گونههایش گر گرفت. برای اولین بار مردی را میخواست و این پسر زنانگی خفته و آسیبدیدهاش را بیدار و ترمیم میکرد.
موقع برگشت از شرکت برای خودش ادکلنی خرید. سالها بود که عطر نمیزد و میان آنهمه یاس و بدبختی، انگیزهای نداشت. ولی الان دوست داشت برای هونر خوشبو و جذاب باشد. دو ماه تا برگشتنش مانده بود و روزشماری میکرد.
شب در خانه بود که هونر زنگ زد و گفت که برای تهیهی آمپول مادرش به داروخانهی دوستش برود و هر ماه از او تحویل بگیرد.
_خیلی سفارش کردم و قول داده هر ماه توسط رانندگان ترانزیت از خارج برامون بیاره. اگه مشکلی پیش اومد بگو بهم
در حالیکه اشک خوشحالی در چشمان دختر حلقه زده بود با بغض تشکر کرد و هونر گفت
_نازناز، چشمهات که بارونی نیست؟
با اسمهای مختلفی صدایش میکرد و هر بار قلبش را بیشتر فتح میکرد.
_نه عزیزم، برو به کارت برس
_همین الان عکس چشمهات را بفرست. باید بفرستی اگر نه نمیرم
عاشق نگرانی و توجهش بود. میدانست کار دارد و اگر عکس نفرستد نخواهد رفت. عکسی از چشمهایش گرفت و برایش فرستاد.
_هربار که چشمهات را میبینم یه پروانه توی قلبم از پیله در میاد🥲
قلبش به نام هونر تپید و برایش نوشت
_هونر
هونر
هونر
دوستت دارم
_جان
جان
جان
اگر تو را یکبار میبوسیدم جهان زیباتر میشد
_و جهانِ من هم 🥲🥹
**********
روزهای دلتنگی و دوری به هر دو سخت میگذشت و هر دو برای دیدن یکدیگر بیتاب بودند. هونر قبل از رفتن پیشانی نیلوفر را بوسیده بود و حالا بعد از دو ماه که بیوقفه حرف زده و به هم نزدیکتر شده بودند بیشتر در حسرت آغوش و لمس یکدیگر بودند.
شب بود و نیلوفر در تاریکی اتاق با هونر چت میکرد و حواسش به نفسهای مادرش هم بود.
_هونر، توی یک کانالی نوشته یک جمله به معشوق خود بنویسید. بیا بریم یه چیزی برای هم بنویسیم یادگاری بمونه😍
_باشه بنویسیم. لینک بفرست
هونر برایش نوشت:
_سَرگرمِ عَرش کُن، دِلِ پا در گِلِ مَرا…
قلب نیلوفر از زیبایی احساسات این آدم مثل شکوفه شکفته شد و برایش نوشت
_گر بگویم که تو در خون منی بُهتان نیست
هونر به صفحه چت خودشان برگشت و نوشت:
_نازناز به قول نشاط: کدام نعمت از این به که مبتلای توام 🥹
_نازناز که میگویید بر تارهای چنگ دلم مینوازید آقای بابان 🥰
_چون شما ناز هستید مهر هستید عشق هستید و من پرستندهی شما هستم
_آه هونر اون زبونت رو که این حرفها رو میزنه چیکار باید کرد؟ 😅
_میخواهی بِبُریش؟ ولی به نظر من باید با بوسۀ فرانسوی ببوسیش😂😛
قلب دختر هُری فرو ریخت و نوشت
_شب هست و من خوابیدم و توی خواب بوس فرانسوی نمیشه🙈😂
_فرانسوی با مخلوط کوردی و تورکی که میشه 😉😈😈😈
_بله اون میشه، پس ببوس🙈😅
_میبوسم و میبوسم و میبوسم تا خوابت ببره 🥹
_میتونم یک ساعت بی وقفه ببوسمت هونر🫠بدون اینکه قطع کنم
_یک ساعت؟! من یک روز تمام 😍
_داری هواییم میکنی 😅
_چه خوبه هوای بشی و بپری بیایی بغلم 🥹😅
_کاش پیشت بودم 🥺
_تو همه چیز من هستی دختر 🥹❤️ با چشم های استواییت رویای آتش را در من دمیدی ❤️🔥
_چطور میتونی اینقدر عمیق به قلبم نفوذ کنی؟ 🥹❤️🔥
_اگر بدونی چقدر دوستت دارم مثل پرنده تا اینجا پرواز خواهی کرد😭 زنِ پرنده من، سیرینِ من
_و تو پرنده جفتِ من، بیام و حجره به حجره از سیب گلوت تا نوک بالها ببوسمت🫠
_آب و تابم از دست رفت 🫠با تو در آتشم دختر😈یکی یکی مهرههای ستون فقراتت رو ببوسم😋
_هونر بهتره بخوابیم تا بیشتر آتشفشان نکردیم🙈😅😂
_ولی قبل از خواب عکسی برای من بفرست
_الان تاریکه، مامان هم خوابیده، نمیشه عکس گرفت
_چرا نشه؟ برو بیرون از اتاق و جلوی اون آینه همیشگیت عکس بگیر
_فردا میگیرم هونر الان نمیشه 😭
_دختر فقط یک عکس از زمردهای سبزت بفرست و تمام 🥹
_بااااشه😠 صبر کن
هونر از اینکه او را عصبانی کرده بود خندید. عصبانیتش را دوست داشت. کمی بعد عکسی با لباس خانه و موهایی که پریشان بالای سرش گوجهای بسته بود و ساده و بیآرایش بود برایش فرستاد. اخم و عصبانیت کاملا در صورتش مشخص بود و هونر عاشق آن عکس شد.
_آه نازنازِ هونر، زیبایی تو از ماه هست یا ماه از تو؟
_خیلی بد افتادم، با این قیافه مجبورم کردی😅
_زیباترین عکست هست🥹 اون گوشه لبت، انگار چیزی اونجا جا مونده، چیزی مثل بوسه😍
_شاید روح توعه که کنار لبم جا مونده🤭
_بله روح من… کاش اینجا بودی، هزارتوی عشق هستی❤️
در طول دو ماه به اندازهی دو سال چت کرده و حرف زده بودند و این دوری رفته رفته تشنهترشان میکرد.
ترس و نگرانی نیلوفر از منفرد هم تمام شده بود و فهمید که نتوانستهاند ردش را بگیرند و از دستش خلاص شده. تنها دردش بیماری مادر و دوری هونر بود.
_سلام. شکرنباتِ هونر چطور هست؟؟؟
_سلام عشق جان😍
_با ون درانت و دوستانش اومدیم بار و خیلی جات خالیه اینجا
قلب نیلوفر از فکر اینکه چه دخترهایی الان جلوی چشم هونر هستند فشرده شد و اشک در چشمهایش نشست.
_پس حسابی خوش میگذره بهت. چیکار داری میکنی؟
_بدون تو خوش نمیگذره. میخورم مینوشم و تماشا میکنم و به تو پیام میدم
از اینکه در آن مکان و وسط خوشگذرانی به یاد او بود و پیام داده بود قلبش قدری آرام گرفت و نوشت
_فقط تماشا کن، با هیچ دختری نرقصی ها🥺 مست که نیستی؟
_نمیرقصم و مست هم نیستم😂😂 هیچ کس نمیتونه مثل تو با چشمهاش منرو گُداخته کنه نازنازِ من🥹 نگران نباش
_آخه گفتی مینوشم فکر کردم مست باشی 😅
_فقط کمی از یک شراب عالی که ون درانت بخاطر من سفارش داد خوردم. من هرگز مست نمیکنم
_منم هیچوقت تو عمرم مست نشدم
_چون خودِ شراب هیچ وقت مست نمیشه❤️
لبخندی از حرف زیبای هونر بر لبش نشست و گفت
_ولی دوست دارم با تو مست بشم. فقط با تو
_و من دیوانهت بشم دختر
_من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه؟ 🤭😂
_حالا کی تو را میبرد خانه؟ ببینم روی تختخوابت هستی یا در جایی دیگر؟
_تو دیوانه میبری 😜😄 روی تختم
_آه، من. یانی میشه روزی توی مست رو در آغوش بگیرم و مستانه لباسهات را روی تخت در بیارم…🫠
در وجود دختر از حرفی که هونر زد زلزله به پا شد و نوشت:
_وایییی یه جریان برق از سرم تا پاهام گذشت هونر🙈🔥قلبم لرزید رسما
_زنی که قلبش میلرزه یانی بغل میخواد، سیرینِ من دوستت دارم 🤗❤️
_مردِ جنگجوی من، خیلی دلتنگت هستم، کاش بیشتر ذخیرهت میکردم🥲
_ذخیره🥹 چقدر دوست داشتم اینجا بودی و داغی لبهات رو توی این هوای خنک میبوسیدم
_کاش میشد🥹🫠عزیزترترترینم
_کاش میشد از تک تک موهات تا یکی یکی انگشت پاهات تمامی بدنت رو بوسید 🥹 و شکوفه کردن پیکرت را دید
_هونر 🫠🙈
_جااااااان گل نیلوفرم. کم مونده تا برگشتنم. میام و تنگ تنگ در آغوشم میگیرمت
*********
از شوق آمدن هونر برای خودش چیزهای قشنگ میخرید. یک روز عطر، یک روز پیراهنی ابریشمی، یک روز شالی جدید. مادرش از دیدن خوشحالی و سرزندگی دخترش لذت میبرد و همین شادیها حالش را بهتر میکرد.
شمارش معکوس برای آمدن هونر آغاز شده بود و نیلوفر از شدت هیجان روی پا بند نبود. در این سه ماه خیلی بیشتر از زمانِ رفتنش نزدیک شده بودند و هر دو از اشتیاق دیدار میسوختند. تنها ده روز تا دیدارشان مانده بود.
نیلوفر پشت میزش در شرکت نشسته بود و در حالیکه از آقای فاضلی به خاطر چای تشکر میکرد به جملهای که برایش گنگ بود نگاه میکرد. چند بار پیش آمده بود که معنی دقیق چنین جملات تخصصی را بلد نبود و زنگ زده و از هونر پرسیده بود. در پیوی تلگرام برایش تایپ کرد:
_جون دلم… کجایی؟ میتونی حرف بزنی؟
کمی بعد هونر آنلاین شد و نوشت
_جونِ دلم… هنوز وقتی این حرف را در تلفن گفتی پژواکش در قلبِ گوشم مانده🥹
_فدای تو بشم من، هونر گیانم
_خدا نکنه نازدارم. چیزی شده؟
_یه متنی هست نمیتونم ترجمهش کنم
_بفرست برام
_باشه مرسی. جلسه چیشد؟
_آخرین جلسهی ون درانت هم بالاخره تموم شد. کمکش کردم قراردادهای پرمنفعتی بست و بارها از اینکه به خاطرش کارم رو ول کردم و موندم آمستردام تشکر کرد
_کاش بلیط برگشتت زودتر بود 🥲
_چشمهای خوشگلت رو اشکی نکن، چارهای ندارم جز انتظار
_یه شاعری میگه: «تو دوری، و من به اندازهی پرندهای که جفتش را از پشت پنجره میبوسد، غمگینم.»
_دلم خواست قلبت رو ببوسم پرنده من. البته اگر ریش یکی دو روزه سینه ات رو اذیت نکنه 😅🥹
_من عاشق ریشت و سیبیلت هستم، دوست دارم لمسشون کنم 🙈🙈😅🥹
_عاشقتم دختررررررررررررر😅🥹
*********
آخرین شبی که هونر در هلند بود و دور بودند، با ذوق و شوقِ دیدار حرف زدند.
_سلام زیباروی من
_سلام هناسهکهم (نفسم)
_فردا بالاخره میبینمت دختر و اولین کاری که خواهم کرد بغلت میکنم
_از خوشحالی و هیجانِ دیدنت دستام داره میلرزه هونر
_دستهات رو میبوسم. ببینم امشب هم مثل ماه زیبایی؟
_با تو زیبا میشم. تو نورِ زندگیبخشِ منی
_نیلو، به اندازۀ روشنایی دوستت دارم
_به قول اخوان ثالث؛ لحظهی دیدار نزدیک است، باز من دیوانهام، مستم
_باز میلرزد دلم، دستم. باز گویی در جهان دیگری هستم
********
وقتی فرود هواپیمای هونر اعلام شد، دل در دل نیلوفر نبود. انگار از جانش گیاهان عاشق و سرکشی به سمت هونر میروییدند و او را به سمتش میکشاندند.
چند دقیقه بعد او را دید که چمدانش را میکشید و با نگاه اطراف را جستجو میکرد. در آخرین ماه تابستان تیشرت سبزی به تن داشت با شلوار کتان کرم. و دل نیلوفر برای تیپ و قد و قامتش پر کشید. با شوق دستی برایش تکان داد و هونر پیدایش کرد. سمت یکدیگر قدم برداشتند و وقتی به هم رسیدند انگار در فضای میان چشمانشان آتشبازی بود. آتش عشق و شوقی که از چشمان هر دو میجهید.
هونر دسته چمدان را رها کرد و دستان نیلوفر را گرفت.
_سلام گل نیلوفرم
نیلوفر با دستان سرد و ظریفش دستان بزرگ و گرم او را گرفت و گفت
_هونر… سلام، خوش اومدی
از هیجان نمیدانست چه بگوید و فقط چشمانش بود که عشق را فریاد میزد. هونر دستی به گونهی او کشید و گفت
_آه از این چشمهای زمردیت. روزهای بیتو سخت گذشت
_واقعا دلتنگم شدی هیچ؟
_هر روز و هر لحظه. هزار هزار بار از تخیل بیرونت کشیدم و بغلت کردم و بوسیدمت. امّا هیچ وقت خودت نشد
و دختر را در آغوش کشید. لمس و بغل کردنِ همدیگر، زیباترین اتفاقِ هستی بود. زیباترین.
نیلوفر با تمام وجود به آغوش هونر خزید و دستانش را دور کمر او پیچید. سرش را به سینهی او فشرد و هونر دستانش را دور بدن ظریف دختر حلقه کرد.
چندین ثانیه آغوشِ هم را عمیقاً حس کردند و همانطور ماندند.
وقتی کنار هم در تاکسی فرودگاه نشستند هونر دستش را فشرد و در حالیکه با دلتنگی چشمانش را نگاه میکرد گفت
_با من میای خونه؟ باید دل سیر بغلت کنم
_میام، بله باید، باید
هونر به لحن عاشق و دلتنگ دختر خندید و انگشتانش را در انگشتان او قفل کرد.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 133
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این براساس واقعیته؟
داستان برای من برقص واقعیت نیست.
فقط بعضی صحبتها و دیالوگها از صحبتها و چتهای هونر و دختری که دوست داشتن همو برداشته شده.
چه بگویم نگفته هم پیداست
خدااااااااااای من
خیلی قشنگ بووووود مهرناز جون خیللللللی❤️❤️❤️❤️
کاش خدا هونر و نیلوفر واقعی و عشق بینشون رو تا ابد حفظ کنه
مهرنازززز مگه دین و ایمون نداری تشنمون میکنی من تا فردا سکته میکنم که 😭
گر صبر کنی یک پارت طولانی دهمت 😂
خیلی زیبا بود مهربانو👏👏👏❤️❤️
🙏💓
واقعا ممنونم ازت مهرناز جان ❤دستت طلابانوی خوش قول 😍کاش یه مدت سایت رو میدادن دستت این رمانای چندین ساله رو تموم میکردی😂😂
به خدااااا 🤣 همه رو دو پارته تموم میکردم 😂
ممنونم از پارت هدیه مهری بانوی ناز😍🤩
روزت هم مبارک دلبر زیبا😘😘😘😘
روز زن و روز مادر رو ب همه ی مامان ها و خانوم های عزیز سایت تبریک میگم❤️❤️❤️❤️
روز توام مبارک مامان خوشگلللللللل😘😘😘😘
مرسی عشق جانم😘😘💝💝
وااااو هونر گیان چ هات تشریف داره🤣🙈😍 کاش زودتر برسن خونه بلکه نیلو هونر رو پوشش بده خستگی راه رو از تنش ب در کنه😂😂😈😈😈
مهرنااااز حس میکنم رنگ چشمای نیلو شبیه رنگ چشمای خودته😍😍😍 چقدر شخصیت هونر و کلامش کراشه🤤🤤🤤🤤 خدا زیاد کنه اینجور افراد رو
پوشش واااااااای زهرا 😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
رنگ چشمام یادته بلا 😁😘
آره هونر خیلی مارمولکه 🫠
والا بچه م رفته آمستردام هوا ب هوا شده باید پوشش بده ک گرم شه😈😈😂😂😂
آره عزیزم مگه میشه یادم بره همه صورت خوشگلت رو یادمه❤️❤️❤️
آخ خدا زیاد کنه اینجور مردا رو🙈🙈🙈🙈😂😂😂😂
😂😂😂
❤️😘
عالی بود دستت طلا ❤😘
کاش مابقی هم ازت یاد بگیرن تو پارت گذاشتن 😜
😁💓
عالی مهرناز جان .عالیییی..
🙏😊
ياد لحن بلههههه بلههههههه جووووون گفتن ابي افتادم توي كنسرتش😂
وااااهااااييييي بيصبرانه منتظر پارت بعدم 😍 مرسي مرسي مرسي مهرناز كه هديه هاي قشنگ قشنگ ميدي ، يلدا ..امروز 🫠
😂😂💓
واییییی خیلی عالی
قلم ات خیلی خوبه نویسنده عزیز
🙏😍
چطور میشه که انقدر دیالوگ های عاشقانه رد وبدل کنند اما تهش بهم نرسند!؟
چرا بهم نرسیدن؟
خانوادهی دختر نزاشت 💔
ببخشید من گیج شدم آخرش هونر به نیلوفر میرسه یا نه؟
هونر به نیلوفر میرسه.
توی واقعیت با دختری که این صحبتها مال اوناست نرسیدن
واي نههه🥺🥺🥺 مهرناز تهش نرسيدنه؟غمم شد ..نازي جان شما از كجا ميدوني ؟
واقعا خانواده دختر ب هونر نه گفت !😐😐😐😐😐😐😐😐اجازه بده از اينجا تا خود جايي كه هستي اين ايموجي رو بدم واسه خانواده دختر
توی داستان هونر و نیلوفر میرسن.
توی واقعیت با دختری که این صحبتها رو کردن نرسیدن
نازی قبلا از من پرسیده بود گفتم بهش
واقعا هونر واقعی به عشقش نرسید؟😔😔
بله🥲
واییییییییییی چقد بد.
بسیار زیبا بود خسته نباشی
🙏💓
مرسی عزیزم. انگاری داره به جاهای باریک کشیده میشه☺️😍😅
آره 🤣