رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 99 - رمان دونی

 

 

 

 

با حرص نگاهم کرد.

قاشق را توی ماهیتابه رها کرد و برگشت سمتم…

به سینه ام چنگ انداخت و محکم فشار داد که دردم گرفت…

مچ دستش را گرفتم و نالیدم…

-آخ…. امیر بیشرف ول کن دردم گرفت…!

 

 

نیشخند زد.

-ببین بخوام الان میبرمت توی اتاقم و قشنگ یه دور دیگه رفت و برگشت نطفم و تویی رحمت میکارم…!

 

-تو بیخود کردی…!

 

دوباره محکم تر فشار داد که شل شدم و مرا سمت خودش کشید…

زیر گاز را خاموش کرد و دستش رو دور کمرم انداخت.

-زبونت و کوتاه کن رستا تا دوباره کار دستت ندادم…!

 

 

ناخن هایم را توی دستش فرو کردم.

-اوف امیر ول کن این بی صاحابا رو…!

 

 

خواست حرف بزند که گوشی ام زنگ خورد…

نفسش را سخت بیرون داد.

کمی دیگر ان را مالید و بعدش با بی میلی رها کرد…

– برو تا همینجا لختت نکردم…!

 

 

از دیروز که رسمی و قانونی زنش شده بودم خیلی خطرناک تر شده بود و به جای کلکل سریع از کنارش رد شدم و سمت سالن رفتم اما او خیره راه رفتنم بود که کمی لنگ میزدم….

 

-حالا چرا لنگ میزنی…؟!

 

-بهتره از مرادت بپرسی…!

 

گوشی ام خودش را کشت تا تماس را وصل کردم.

-جونم ستاره خانوم…؟!

 

-سلام مامان جان خوبی…؟!

 

انتظار داد و بیداد داشتم اما انگار اوضاع آرام بود.

-خوبم شما و نی نیت خوبین…؟!

 

-خوبیم عزیزم…! دیشب خونه نیومدین…؟!

 

نیم نگاهی به امیر کردم که داشت میز را می چید.

-به نظرت امیر می ذاشت بیام خونه…؟!

 

صدای تک خنده اش را شنیدم.

-مراقب باش آتیشش تنده… رضا هم همینطوره، بابای خدا بیامرزتم همین بود…!

 

#پست۴۱٠

 

 

 

ابروهایم بالا پریدند.

ماشاالله به شوهر و پدر و عموم…!

-پس به خاطر همینه زن عموم شدی…؟!

 

 

تشر زد.

-دیگه پررو نشو… فقط مراقب باش خودت رو زود وا ندی…!

 

وا دادن من مال چند ماه پیش بود.

-خیلی خب مامان با امیر میام مطب دکتر…! راستی از حلیمه خانوم چه خبر…؟!

 

-هیچی ولش کن زنیکه رو انگار خودش و دخترش تحفه هستن… ولی حاج یوسف خوب جوابش رو داد که دمش رو گذاشت رو کولشو رفت…! با سایه منتظرتیم بیا…!

 

 

خنده ام عمق گرفت، هرچند من هم برایشان داشتم ولی آسیاب به نوبت…!

-میام مامان امیر صدام می کنه سلام سایه هم برسون…!

 

****

 

-پس چرا نمیان…؟!

 

-امیر خیلی غر میزنی، خب میان دیگه…!

 

دستم را گرفت و انگشتانش را توی انگشتانم فرو برد.

-آخه استرس دارم بدونم بچه چیه…؟!

 

 

خنده ام گرفت و سمت سایه برگشتم که او هم دست کمی از من نداشت که با اشاره ای به امیر چشم و ابرویی آمد.

-انگار بچه خودشه…!

 

 

امیر نگاهش کرد.

-انشاالله دختر خودم…!

 

سایه ابرو بالا انداخت.

-دخترم می خوای…؟!

 

خیره نگاهم کرد و گونه ام را کشید.

-یه چشم رنگی و کوچولو عین مامانش…!

 

 

دلم برایش ضعف رفت و نیشم باز شد.

با ناز نگاهش کردم و چندبار پلک زدم که پدر سوخته ای زیر لب زمزمه کرد…

 

سایه خندید.

-انگاری دیشب یه خبرایی بوده… شب مراد و اینا…!

 

#پست۴۱۱

 

 

 

چشمان من و امیر درشت شد و همزمان نگاه سایه کردیم…

نیش من باز شد اما امیر اخم کرد و خواست طفره برود که با صدای عمو نگاه هر سه مان سمت او چرخید…

 

-دختره امیر… دختره….!!!

 

امیر دستم را ول کرد و سمت عمو رضا رفت…

مات مامان و خجالتش شدم که سایه هم سمت او رفت و در آغوشش کشید…

لبخند زده و سمتشان قدم تند کردم…

 

*

 

همه خانه عمو رضا جمع بودیم و مامان با گونه هایی گل انداخته کنار عزیز نشسته بود…

مطمئنن اگر پسر می شد هیچ کس اینقدر خوشحال نمی شد…!

 

متین بغ کرده کنار آقاجان بود که بی هوا گفت: بابا خیلی دوست دارم بدونم وقتی فهمیدی من قراره به دنیا بیام چقدر خوشحال شدی…؟!

 

 

عمو رضا مهریان نگاهش کرد.

-مگه میشه خوشحال نبود…!

 

 

متین خیلی جدی گفت:

-بله حتی می دونم دستات رو روی هم گذاشتی و با گردن کج گفتین خدا رو شکر مهم اینه سالم باشه، دختر پسرش که فرقی نداره…! الان دارم فرقش رو می بینم…!

 

 

بلند زیر خنده زدم…

-متین کجای کاری، داره جایگاه منو هم می گیره…!

 

متین برو بابایی نثارم کرد.

-ولی تو خیلی وقته جایگاه همه ما رو گرفتی…!

 

آقاجان ضربه ای پشت سرش زد…

-چیت کم بوده بچه که داری چرت و پرت می کنی…؟!

 

 

متین اعتراض کرد.

-چی کم نبوده آقاجون… نمونش حالا من حرف میزنم پس گردنی می خورم، رستا حرف میزنه با ناز و قربون صدقه نگاش می کنین…! پسرای این خانواده در حقشون ظلم شده ولی چیکار کنم که منم مثل شما عاشق خواهرمم و گردنم از مو باریکتر

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 139

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار

    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی

    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوک به صورت pdf کامل از سحر مرادی

      خلاصه رمان:   ساره، اسیر دست پدر معتادش، مجبور است به کارهایی تن بدهد که در گذشته کودکی‌‌اش را تباه کرده و حالا قرار است جوانی‌‌اش را هم به تاراج ببرد. کار به جایی میرسد که ساره چیزی برای از دست دادن ندارد و بین مرگ و زندگی دست به انتخاب می‌زند، اما همبازی‌ کودکی‌هایش به موقع

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x