تو این یه هفته دیگه هم که گذشته بود.. هنوز نتونسته بودم خودم و قانع کنم که برم سراغش و از هر طریقی که می تونم یه خبری ازش گیر بیارم.

شماره عمه اش و از همون روزی که زنگ زده بود توی گوشیم داشتم ولی.. می ترسیدم زنگ بزنم و جواب نده.. می ترسیدم جواب بده و از همون اول شروع کنه به توهین کردن و بگه که حق نداری زنگ بزنی تا نتیجه گندی که زدی رو بفهمی..

دفعه پیش به خاطر میران هیچی به من نگفته بود و الآن.. اصلاً تضمینی نبود که دق و دلیش و سرم خالی نکنه و حرفاش و به بدترین شکل ممکن بهم نزنه.. اگرم همچین چیزی می گفت حق داشت ولی.. پس من این قلبم و چه جوری باید آروم می کردم؟

نفسی گرفتم و خیره تو صورت ریتا که انگار اونم به اندازه من غمگین بود از این دوری و بی خبری لب زدم:

– تو هم دلت تنگ شده آره؟ به نظرت.. به نظرت حق گرفتن یه خبر و ازش دارم یا نه؟ به نظرت اگه با هر جون کندنی.. خبر بگیرم و بفهمم.. افتاده اون اتفاقی که نباید می افتاد.. چه جوری باید به زندگیم ادامه بدم؟

با پشت دست صورت خیسم و پاک کردم و بلند شدم.. وقتی خودم می دونستم که با شنیدن همچین خبری.. زندگیم مختل می شه.. پس بهتر بود که به کل خبر گرفتن از میران و.. فراموش کنم!

*

دومین جلسه کلاسم با استاد علی عسگری بود که درست مثل هفته قبل.. هیچ تمرکزی روی درس نداشتم و نگاهم مدام میخ ساعت دور دستم می شد تا زودتر کلاس تموم بشه و من بتونم برم به کارم برسم.

صبح قبل از اومدن به دانشگاه با یه آموزشگاه حرف زدم و تلفنی شرایط دانشگاهم و براشون توضیح دادم.. چون قرار نبود حقوق آنچنانی بدن و دنبال یه آدم تازه کار می گشتن که واسه مبتدی ها زبان تدریس کنه گفت مشکلی با حضور نامنظمم ندارن و می تونن کلاس های آموزشگاه و تو ساعت هایی که من دانشگاه نیستم برگزار کنن.

 

 

 

 

 

 

اینجوری بهتر بود.. حداقل تا تموم شدن این ترم یه پولی دستم و می گرفت و ساعت های بیکاریم به جای فکر کردن به هزار و یک دغدغه مختلف با یه کار مفید پر می شد..

بعدشم تا زمانی که بگردم دنبال یه کار بهتر.. شغل داشتم و با خیال راحت تر می تونستم زمان بیشتری برای پیدا کردن یه شغل دائم صرف کنم.. بدون نگرانی بابت تموم شدن ته مونده پس اندازم!

فقط باید تا یه ساعت دیگه خودم و می رسوندم که بتونم با مدیر آموزشگاه حرف بزنم وگرنه به خاطر نیاز مبرمشون به استاد.. یکی دیگه رو جایگزین می کردن!

واسه همین دیگه نفهمیدم اون کلاس چه جوری گذشت.. حتی دیگه اهمیتی هم به نگاه های استاد علی عسگری که همچنان گهگاهی رو صورتم خیره می موند ندادم و بعد از اینکه مطالب روی تخته رو.. تند تند وارد جزوه ام کردم.. با بلند شدن صدای «خسته نباشید» گفتن های بچه ها.. سریع وسایلم و جمع کردم و زدم از کلاس بیرون.

تا همین الآنم باید خیلی خوش شانس می بودم که به ترافیک نمی خوردم و به موقع خودم و می رسوندم.. تازه اگه مدیریت هم شرایطم و قبول می کرد و استخدام می شدم!

*

درست لحظه آخر رسیدم.. اونم وقتی که مدیر آموزشگاه که یه مرد میانسال بود داشت می رفت بیرون که منشی ازش خواست برگرده و با من مصاحبه کنه.

اونم با نهایت بی حوصلگی.. فقط به اندازه پنج دقیقه برای حرف زدن با من و شنیدن توضیحاتم وقت گذاشت و بعد ازم خواست فرم استخدام و از منشی بگیرم و شماره ام و بنویسم تا اگه من و خواستن باهام تماس بگیرن!

پشت تلفن منشیه جوری باهام حرف زده بود که مطمئن بودم تا بیام استخدام می شم و حالا.. با برخورد بی حوصله مدیر آموزشگاه که انگار فقط برای از سر وا کنی چند دقیقه باهام حرف زد.. بهم فهموند واسه پیدا کردن یه کاری حتی با حقوق ناچیز هم تو این مملکت.. معجزه لازمه!

با کلافگی و ناامیدی.. بعد از تحویل دادن فرم استخدام به منشی.. از آموزشگاه زدم بیرون و راه افتادم سمت خیابون تا ماشین بگیرم.. که یه لحظه قدم هام از حرکت وایستاد و نگاه گیجم و به دور و برم دوختم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۷ / ۵. شمارش آرا ۳

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی

  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰ تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

neda
عضو
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

خسته نباشی هم وطن!

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  neda
1 سال قبل

سلامت باشی ننه

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

عه اومدی ؟

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  Ebrahim Talbi
1 سال قبل

اوهوم🙃

علوی
علوی
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت، حمایت!
✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻 ✊🏻

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

😂😂😂💖💖💖💖

*****
*****
1 سال قبل

این همه میران کار کرد و پول جمع کرد ، یعنی همه رو کوروش با خودش برد ، که الان درین افتاده دنبال کار ، پول های میران رو می گرفت می زاشت تو بانک سودشو می خورد اینقدرم، دنبال کار نمی گشت ، الکی هم رمان کش نمیداد🤐

:///
:///
پاسخ به  *****
1 سال قبل

والا پولای میران خیلی بیشتر از یه خونه بود ها
واقعا با سودش تا اهر عمر تامین بود:/

*****
*****
پاسخ به  :///
1 سال قبل

👍

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

چی شد ؟؟؟

ریحان
ریحان
1 سال قبل

خیلی کمه

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x