رمان دونی

 

با اینکه بهم خوردن این مراسم مسخره تنها خواسته اون لحظه ام بود ولی راضی به این نبودم که بهای این بهم خوردن بشه دزدیده شدن ماشینشون..
واسه همین منم با نگرانی و استرس کفشام و پوشیدم و پشت سرشون راه افتادم سمت کوچه که دیدم بله.. جدی جدی جا تره و بچه نیست..
چند نفر از همسایه ها.. با سر و صدای اون یارویی که داد و بیداد کرده بود بیرون اومده بودن ولی هیچ کس خود دزد و ندیده بود که بخواد رد و نشون و مشخصاتی ازش بده!
تا اینکه داییم رو به همون آدمی که خبرشون کرده بود پرسید:
– آقا پس شما که ندیدیش از کجا فهمیدی دزدی شده؟
– والا من از دور دیدم یکی یواشکی سوار ماشین شد.. کوچه هم تاریک بود دید خوبی نداشتم.. اول فکر کردم می خواد یه چیزی از تو ماشین برداره در بره.. تا گفتم دزد گازش و گرفت رفت.. قیافه اش هم نتونستم ببینم کلاه رو سرش بود..
– ای بابا.. خدا لعنت کنه هرچی دزد و خلافکاره!
یارو نگاهی به ساختمونای دور و بر انداخت و پرسید:
– این خونه ها دوربین موربین نداره؟ شاید از اونا بشه قیافه یارو رو تشخیص داد!
قبل از دایی یکی از همسایه ها گفت:
– نه تو این کوچه هیچ کس نداره فقط آقای جمالزاده داره که اونم ته کوچه اس اصلاً اینجا رو نمی گیره!
پدر پیام که هنوز از شوک این اتفاق در نیومده بود زودتر از خانواده اش که همه اشون پریشون و مضطرب بودن و نمی دونستن باید چیکار کنن.. خودش و جمع و جور کرد و رو به داییم گفت:
– با اجازه اتون ما دیگه رفع زحمت کنیم..
– خواهش می کنم چه زحمتی.. زودتر برید کلانتری ایشالا که گیرش میندازید اون از خدا بی خبر و..
– ایشالا.. من با خانوم بچه ها هماهنگ می کنم.. تو یه فرصت مناسب تر خدمت می رسیم!
تو دلم گفتم فرصت مناسب تری که دیگه هیچ وقت نمیاد چون دوباره پاشون و بذارن جایی که همچین خاطره تلخی براشون رقم زد و اگه فقط یه درصد خرافاتی باشن.. از همین الآن این ازدواجی که قرار بود شکل بگیره رو بدشگون می دونستن!
داییم انگار که اون مقصر دزدیده شدن ماشینشون بود با شرمندگی لب زد:
– خدمت از ماست.. واقعاً شرمنده.. ما اصلاً همچین موردی تو محل نداشتیم! از آقا پسرتونم عذر خواهی کنید!
– چشم.. ببخشید دیگه الآن یه کم اعصابش بهم ریخته اس.. با اجازه..
– خدا ببخشه.. به سلامت!

نگاهم چرخید سمت پیام که دور تر از ما وایستاده بود و داشت با گوشیش تند تند شماره می گرفت و انگار برعکس باباش و مادر و خواهرش که در عین ناراحتی خیلی محترمانه ازمون خداحافظی کردن یه جورایی ما رو مقصر این اتفاق می دونست که حتی سرش و واسه خدافظی برامون تکون نداد و سریع راهش و گرفت تا احتمالاً برن کلانتری و تکلیف این دزدی رو روشن کنن!
هرچند با این شرایط و اینکه هیچ کس نبود تا قیافه اون دزد و تشخیص بده بعید می دونستم به همین راحتی گیر بیفته و در اون صورت جدی جدی من عذاب وجدان می گرفتم.. انقدر که از دیشب به خاطر این خواستگاری غر زدم و آه و ناله کردم!
همسایه ها هنوز وایستاده بودن و داشتن درباره این اتفاق و اتفاقات مشابه با داییم حرف می زدن.. منم قبلِ اینکه زن داییم از بهت دربیاد و شروع کنه به حرف زدن و سوال پرسیدن خواستم برگردم تو ساختمون که یه لحظه.. چشمم به ماشینی افتاد که سرکوچه با چراغای روشن پارک شده بود!
ماشین بی نهایت برام آشنا بود و تا ذهن به خواب رفته ام بخواد بیدار شه و بهم یادآوری کنه این ماشین کیه شیشه سمت راننده پایین اومد و من همونجا نفسم رفت با دیدن میران که پشت فرمون نشسته بود و داشت بدون ترس از حضور بقیه به من نگاه می کرد..
هرچند که مطمئناً اون لحظه و تو این گیر و دار هیچ کس نه حواسش به میران بود و نه به منی که نگاهم و حتی به اندازه یه پلک زدن نمی تونستم بگیرم!
فاصله امون تقریباً زیاد بود ولی.. عجیب بود که پوزخند روی لبش و نگاه خشمگینش و خیلی راحت می تونستم تشخیص بدم و احمقانه فقط داشتم به این فکر می کردم که کاش.. تنها دلیل عصبانیتش جواب ندادن من به تماس هاش باشه و هنوز بو نبرده باشه که اینجا چه خبر بوده!
ولی خیال خامی بود چون همون لحظه دیدم اون یارویی که مردم و با داد و بیدادش خبر کرده بود راه افتاد سمت ماشین میران.. یه چیزی ازش گرفت و تو یه چشم به هم زدن غیب شد.. میرانم پشت سرش.. اینبار بدون حتی یه نیم نگاه به سمت من هاج و واج مونده وسط کوچه.. شیشه ماشین و بالا کشید و رفت..
خدایا چی شد؟ چی داره می گذره دور و بر من؟ اون یارو با میران چیکار داشت؟ چی ازش گرفت؟ یعنی.. یعنی پول گرفت ازش؟ آخه واسه چی؟ مگه چیکار کرده بود که…
با کنار هم چیدن پازل های پخش و پلا شده توی ذهنم کنار هم خیلی راحت به جواب همه این چرا و چی شد ها رسیدم.. هرچند که رسیدن به جواب بیشتر گیجم می کرد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاصی

    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ارام
ارام
2 سال قبل

اولاش پارتا طولانی بود
نگرانم تا اخر رمان ب روزی یک خط برسیم

انا
انا
2 سال قبل

چرا پارت ها اینقدر کوتاهن

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

چرا انقدر کمه
اصن نوسنده پیامامون رو می خونی؟

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط ناشناس
سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
پاسخ به  ناشناس
2 سال قبل

تقریبا خوب می نویسه اما بی مفهوم می نویسه

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x