– قربون اون مغز کوچیکت برم که اولدورم بولدورم کردن هم بلد نیست. مثلاً فکر کردی بس نشستنت توی خونه قراره جلوی من و بگیره و دیگه هیچ وقت دستم بهت نرسه؟ فکر کردی می ترسم از اینکه بیام زنگ خونه داییت و بزنم و بگم به اون خواهرزاده ولد چموشت بگو بیاد کارش دارم؟ تو که تا این جا تز دادی.. به عواقبش و عکس العمل داییتم فکر کن!
راست می گفت.. فکر نکرده بودم و الآنم بدون فکر کردن برگشتم سمتش و صدام و بردم بالا..
– خیلی راحت میگم نمی شناسمت.. میگم هرچی میگه از خودش درآورده.. میگم می خواد من و پیش شما خراب کنه.. دروغم نگفتم.. جدی جدی نمی شناسمت.. اون میرانی که من.. من باهاش بودم.. هیچ وقت این شمری که الآن جلوم وایستاده نبود.. اونی که من می شناختمش.. هیچ وقت این کارا رو با من نمی کرد.. هیچ وقت اینجوری با من حرف نمی زد.. هیچ وقت اینجوری آزارم نمی داد.. تحقیرم نمی کرد.. پس مطمئن باش این حرفا رو انقــــدر از ته دل می زنم.. که همه باورشون بشه من تا حالا تو عمرم تو رو ندیدم و هرچی بهشون میگی دروغ محضه!
انقدر درد بود توی وجودم که دلم می خواست بعد از حرفام اونم یه ذره عصبانی بشه.. تا تهش منم یه کم آروم بگیرم و دلم خنک بشه با فکر کردن به اینکه تونستم یه درصد تاثیر منفی روش بذارم.
ولی همونطور که دستاش و توی جیب شلوارکش فرو می کرد نزدیک شد و لبخند پر تمسخری روی لبش نشوند که ثابت کنه هیچ کدوم از حرفام و جدی نگرفته..
شایدم جدی گرفته بود ولی.. انقدر دستش پر بود.. که می دونست این شاخ و شونه کشیدنام.. فقط دست و پا زدن بیخوده و من.. کاری از پیش نمی برم!
– حرف که باد هواست دختر خوب.. یه کم مغزت و به کار بنداز.. جریان خونه داییت از کی شروع شد؟ من چند هفته اس دارم رو این نقشه کار می کنم تا به اینجا و این لحظه برسم.. پس.. انقدری سرم می شه که بفهمم تو این نقطه.. به یه چیز دهن پر کن احتیاج دارم تا بشه سند درست بودن حرفام.. تا باهاش به داییت و زن داییت ثابت کنم زیر گوششون با کی ریختی رو هم و باهاش نقشه کشیدی که تهش.. با دادن پول پیش خونه.. اونا رو مدیون خودت کنی.
حرفاش لحظه به لحظه وحشتزده ترم می کرد و یه صحنه هایی توی سرم به وجود می آورد.. صحنه دیدن نگاه های ناباور و حیرت زده و عصبانی دایی و زن دایی.. وقتی این حرفا رو می شنیدن.
نمی خواستم تایید کنم جمله آخرش و ولی.. با خودم که تعارف نداشتم.. دقیقاً همین بود.. میران هم تو این مدت با توصیفات خودم به اندازه کافی اونا رو شناخته بود که حالا با اطمینان همچین حرفی بزنه.
آره.. آره همینطور می شد.. حتی اونا به مدرک هم احتیاج نداشتن.. فقط کافی بود یه اشاره از میران ببینن.. تا مطمئن بشن همه چیز زیر سر من بوده.. که من از میران خواستم این بلا رو سرشون بیاره و پولشون و بالا بکشه.. که تهش واسه گرفتن پول پیش به التماس بیفتن و بعد.. تا آخر عمر کاری کنم مدیونم بشن!
سناریوی بی نقصی بود و من.. بدون اینکه خودم متوجهش باشم.. با تعریف کرد خط به خط زندگیم و روابطم با خانواده دایی.. خودکار و واسه نوشتن دادم دستش و اونم.. خیلی راحت شروع کرد و ادامه اش داد و الآنم تو مراحل آخرش بود.
با همه اینا.. نمی خواستم قبول کنم همه چیز به همون شکلی که میران ترتیب داده بود تموم شده که گفتم:
– هیچ کس حرفت و باور نمی کنه.. فقط.. فقط داری بلوف می زنی.. می خوای من و بترسونی! می خوای بازم ازم سوءاستفاده کنی ولی.. دیگه کور خوندی.. بسه هرچقدر من و بازی دادی.. از این به بعد اگه پشت گوشت و دیدی منم می بینی.. پس خیال خام بازیچه شدنم و تا آخر عمرم به سازت رقصیدن و از سرت بیرون کن!
– بعضی وقتا خیلی حوصله سربر می شی.. خیلی وقت بود دلم می خواست این و بهت بگم ولی گذاشتم به وقتش و الآن بهترین موقع اس که بدونی نظر و حس اصلیم درباره ات چیه!
لبخندی رو لبش نشست که اگه یه نفر سوم همین الآن می رسید و می دیدش.. فکر می کرد میران عاشق و شیفته منه که حالا داره با این نگاه و این لبخند براندازم می کنه ولی.. فقط من بودم که داشتم حس اصلیش و که دیگه ابایی نداشت از مطرح کردنش.. توی چشماش می خوندم!
دستش و بلند کرد و طبق عادتش.. گونه ام و با پشت انگشت اشاره در حد یه لمس کوتاه نوازش کرد و گفت:
– دختر خوبی هستیا! ولی زیادی خوب بودنت هم رو مخه! همینطور زیادی ساده بودنت.. زیادی خنگ بودنت.. زیادی ابله بودنت!
با نفرت کوبوندم پشت دستش و اون وسط ناخونام یه کم پوستش و خراش داد که با ابروهای بالا رفته نگاهی به پشت دستش انداخت و سرش و به تایید تکون داد..
– آهــــان! این خوبه! یه کم وحشی باش.. اینجوری به منم بیشتر خوش می گذره!
دیگه تحمل شنیدن اراجیفش و نداشتم که خواستم برم سمت اون پله های کوفتی و برگردم توی اون اتاق که مطمئناً پا گذاشتن بهش و دیدن تخت خوابی که شب رویاییمون و روش گذرونده بودیم سخت ترین کار ممکن بود ولی هنوز دو سه قدم بیشتر برنداشته بودم که صدای میران و از پشت سرم شنیدم:
– بیا قبلش یه چیزی نشونت بدم بعد برو!
لحن خونسرد و عادیش.. من و رفته رفته بیشتر به این باور می رسوند که دارم خواب می بینم و این اتفاقات واقعی نیست.. ولی نبود.. حداقل از دردی که توی فک و زیر دلم و پهلوی ضرب دیده ام حس می کردم.. می شد فهمید واقعیه و من فقط زمان لازم دارم تا با تمام گوشت و پوست و استخونم.. لمسش کنم!
سرم و به سمتش برگردوندم.. تو تی وی روم وایستاده بود جلوی تلویزیون و داشت با کنترل ور می رفت و سرش و که به سمتم برگردوند گفت:
– بیا دیگه!
یه حسی می گفت نمون.. برو بالا.. لباسات و بپوش و با بیشترین سرعتی که می تونی داشته باشی.. بزن از این خراب شده بیرون.. واسه همیشه!
ولی ترس و وحشت تو دلم افتاده بود از اینهمه اعتماد به نفس میران که داشت بهم می گفت این آدم بدجوری برنده این بازی ناعادلانه اس و اگه برم.. اونی که ضرر می کنه و بازم ضربه می خوره.. خودمم!
من که تا اینجاش تحمل کرده بودم و هنوز داشتم نفس می کشیدم. دیگه از این بدتر هم مگه بود که نتونم از پسش بربیام؟
آب دهنم و قورت دادم و درحالیکه دیگه توی اون لباس بندی احساس راحتی و آرامش نداشتم و دیگه دلم نمی خواست چشم این آدم به یه نقطه از بدنم بیفته.. با قدم های سست و نامطمئن نزدیک شدم و تو فاصله خیلی زیاد ازش.. فقط در حدی که چشمم به صفحه تلویزیون بیفته سرجام وایستادم!
ولی میران اونجا نموند.. فیلمی که تازه شروع شده بود و نمی دونستم چیه رو روی همون ثانیه اول نگه داشت و کنترل و انداخت روی مبلی که کنارش وایستاده بودم و خودش حین بیرون رفتن از تی وی روم گفت:
– من جایی کار دارم باید برم. بشین با خیال راحت فیلمت و نگاه کن و بعد برو.. فقط…
مکثی کرد و از کنار پله ها چرخید سمتم..
– از این به بعد هر کاری که می خوای بکنی.. هر تصمیمی که می خوای بگیری.. قبلش حسابی به عواقبش فکر کن. البته اگه خودتم نخوای.. این فیلم مجبورت می کنه! فعلاً کوچولوی من!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وایییییی چقد خره این درین اخه دختره ی احمق من تازه بعد هشت سال دوستی فهمیدم طرف چه گوساله ای بود اونوقت دو ماهه خودتو دادی دستش کزکشششش اصن اینهمه حرص و جوش واسه یه رمان واقعا عجیبهههههه
اععععععع از میران بدممم میاد ادم چقد میتونه بد باشه اخههههه درین به این خوبی حیفه واقعا ولی تخسیر خود جنابعالیشه خودشه دو دستی تقدیمش کرد…
وای وای میران درنده وپفیوزمی کشمت نامرد روزگار
شبيه رمان تب داغ هوس شد كه آخرش بعد بارداري و كلي اذيت و اشك و آه و گرفتاري باهم ازدواج ميكنن و بچشونو بزرگ ميكنن فقط اين وسط اعصاب و روان ما داغون ميشه با اين ميران
اخیش
دلم خنک شد
واقعا میران خوبش کرد چون وقتی یه آدمی انقدر خنگ و احمقه و دست به هرکار ابلهانه ای میزنه یه همچین عواقبی واقعا حقشه!
میشه چنتا فوش مادر خواهر بدم بهش؟😑🔪
خواهر و مادر نداره، راحت باش.
😑ممنون
میران…..خواهرتو…..مادرتو…….با خریدن یک کادو خوشحال کن🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
میراااااااالننننننن من تورووووو جر با جرتتتتتتت میکنممممممممممم عنتررررررررزرررررر
یکی اون چاقو روووو بدهعععععععع
خداااایاااااا من فکر میکردمممممم
این بیشرف ادمههههعههع
دیگه نمیشه منطقی به قضیه نگاه کرد
آخرش ی چییی بشههههه من دلمممم خنکککککککککک شههههههههههههههه
ایوحناااااااض
یکی این میران و بدهههه بهمممم جرش بدمممممم بفهمه ضربه روحی یعنی چی
فیلم میگری تهدید میکنی
به خدا اگه من بودم.میرفتم خونه داییم لباسامو بر میداشتم میرفتم یه استان دیگه
که اگرم اون فیلم پخش شد به هیچ جای بدنم نباشه ی زندگی جدید. شروع میکردم
بعدشم میرفتم میرانم جررررر میدااادممممم
درسته رمانه، ولی واقعا فکرم مشغول شد
این که همینچین آدمای پستی تو واقعیتم هستن؟😅
هنوزم نمیتونم خودمو قانع کنم که انتقام میران به جاس😐مردک الدنگ
خیلی خیلی پست تر ع میرانم هس عسیسم سعی کن بهش فکر نکنی….
باز الن میران واس کارش ی دلیلی داره هر چند دلیلش منطقی نباشه
هستن کسایی ک ب بچه های کوچیکه بی گناه ….. میکنن و با گرفتن عکس و فیلم تهدیدشون میکنن
اتفاقن همین چن وخ پیش ی فیلم دیدم با همسن مضمون اسمش هیس دخترها فریاد نمیزنن بود ی فیلم …. بود ب معنای کامل کلمه
هر چی بیشتر با جامعه و آدماش آشنا میشم
بیشتر دلم میخواد بمیرم ولی بزگ نشم😐
والا ب خدا فقط کسی که مشکل روانی داره از این گها میخوره
خیلی خیلی پست تر ع میرانم هس عسیسم سعی کن بهش فکر نکنی….
باز الن میران واس کارش ی دلیلی داره هر چند دلیلش منطقی نباشه
هستن کسایی ک ب بچه های کوچیکه بی گناه ….. میکنن و با گرفتن عکس و فیلم تهدیدشون میکنن
اتفاقن همین چن وخ پیش ی فیلم دیدم با همسن مضمون اسمش هیس دخترها فریاد نمیزنن بود ی فیلم …. بود ب معنای کامل کلمه 😐
باید ذهنیت میرانو الان بگه
فک میکنم دیگه نتونست فضا رو تحمل کنه به خاطر همین رفت
منم همین حس رو داشتم. رفت بیرون تا درین رو نبینه، وقتی برگرده که درین رفته باشه.
حالا به فرض، فقط فرض، اشتباهاً عکسهای خودکشی مادرش و نامههای مربوط به اون رو تو اتاق مادرش رو تخت ول داده باشه، و صبح بعد از عملیاتی که دیشب داشته، فقط برای انگیزه گرفتن برای اجرای درست نقشش، خوب اونا رو مرور کرده باشه و این بار یادش رفته باشه که در رو قفل کنه. به فرض درین از اون در باز مونده، اونا رو ببینه و بخونه. شب وقتی میران برگرده، درین نرفته باشه. اون وقت اوضاع جالبه
شت😑
Fuck
جواب چرا رو نگرفت.
این اگه نمیخواد بازم مثل یه برده سرویس بده به میران، فقط باید گم و گور شه. یه نامه به پسرداییاش بنویسه و یه پول دستی از آفرین بگیره و برای همیشه بذاره بره. کیش پر از هتله و درین سابقه کار تو هتل داره و تسلط به انگلیسی. بره اونجا برای کار. اما اول و آخر راه حل زدن پوز این پسره نکبت، خودسوزی درین توی خونه میران یا یه پرش آنلاین جلوی چشمش از بالای پل رو رودخانه آسفالته.
باردار بودن درین انگیزه مناسبی برای این قدم آخره
چقدم جدی گرفتین شما 😁😁😁🤣🤣🤣
درین اینقد اسکله که این کارا عمرا ازش بر بیاد
فقط میشینه یه جا به امید اینکه میران دلش براش بسوزه😐
دیدین گفتم فیلم گرفته؟؟؟
عواقب زود اعتماد کردن اخه دیوونه چرا اجازه دادی بهت دست بزنه دوماه برای شناخت ادما خیلی کمه تازه این ادم ک باهاش بودی نامحرم بود بهت یعنی به راحتی میتونه بزنه زیرشو بره تازه بخاطر مذکر بودنش اتفاقی براش نمیوفته این تویی ک ایندت از هم میپاشه
وایییییی😩😩😩😩😩
واییییییییی فیلللمممم گرفته
درییییین خودکشی کن بررررره
چقد ابروریزی میش وقتی درین بره وو میران اینو پخش کنه😔😔😔
خودکشی چی بابا فقد یه روانی خودکشی میکنه ولی درین از این عرضه ها نداره فیلم گرفته ولی هرچی شده کار همون نامه هاست بابا حالا ک باید از زبون میران گفته بشه نمیشه اَهههههه گندش بزنن
وااااای دلم کباب شد به حال درین 😭😭😭
بیچاره شدی درین خانم