فروشنده که مطمئناً هیچ درکی از مکالمه ما نداشت.. فقط برای اینکه یه چیزی گفته باشه پرسید:
– فیلم عروسیه؟!
میران تک خنده ای زد و گفت:
– آره یه جورایی!
یه لحظه اون فروشگاه و همه وسایلش دور سرم چرخید.. انقدری که برای سرپا موندن مجبور شدم به آدمی که کنارم وایستاده بود و تازه داشتم می فهمیدم هیچ بویی از آدمیت نبرده تکیه بدم.
ولی میران کور و کر شده بود و اصلاً این همه استرسی که به جونم افتاده بود و نمی دید.. شایدم می دید و همین و از من می خواست که داشت تا ته این نمایش مسخره پیش می رفت.
اینبار قبل از اینکه بتونم واکنشی نشون بدم.. فلش و تحویل فروشنده داد و دستش و از پشتم رد کرد تا بیشتر بهش تکیه بدم و من و با خودش.. برد سمت در مغازه.
تو همون حال همه اش داشتم با خودم می گفتم.. نه.. همچین کاری نمی کنه.. محاله! محاله انقدر پست فطرت باشه که فیلم رابطه امون و تحویل فروشنده بده و بذاره همه آدم هایی که دارن از جلوی این مغازه رد می شن.. چشمشون بهش بیفته.
ولی فقط یه ثانیه فکر کردن به اینکه میران یه افسار گسیخته به تمام معنا شده بود و حالا دیگه هرکاری ازش برمی اومد.. کافی بود تا به محض بیرون رفتنمون از فروشگاه لب بزنم:
– میران.. میران تو رو خدا.. تو رو قرآن میران.. تمومش کن.
– هوم؟ چی میگی نمی شنوم!
چشمام و محکم بستم.. اینم بازی جدیدش بود!
– تمومش کن.. حالم خوب نیست.. دارم پس می افتم. تو رو خدا..
– اصلاً نمی فهمم چی میگی.. گفت از کدوم تلویزیون پخش می شه؟ اولی از بالا یا پایین؟! بالا فکر کنم.. ببین اینه تلویزیون جدیدی که قراره برام بخری!
احساس کردم دیگه هیچ خونی توی بدنم نیست و هر لحظه امکان داره از هوش برم.. ولی چشمم تو همون حال گیر کرد روی صفحه تلویزیون که داشت فیلم مستند حیوانات پخش می کرد و بعد یه لحظه خاموش شد تا احتمالاً فیلمی که میران بهش داده بود و پخش کنه.
دیگه نفهمیدم چی شد که با آخرین توانم لب زدم:
– باشه.. باشه دیگه از دستت فرار نمی کنم.. قول میدم! بریم خونه ات.. هرکاری دوست داری بکن.. غلط کردم.. غلط کردم میران.. بگو نذاره.. بگو نذاره فیلم و.. میران آبروم میره.. تو رو خدا.. تو رو خدا..
هنوز داشتم با استرس آخرین تلاشمم می کردم و میران خیره به صورت من بدون کوچکترین حرفی فقط داشت تماشا می کرد.. که با پخش شدن تصویر از تلویزیون.. سرش به اون سمت چرخید.
با زور و مشقت.. درحالیکه تمام تنم به رعشه افتاده بود و این لرزش عجیب غریب از چشم میران دور نموند.. عضلات گردنم و وادار به حرکت کردم تا ببینم میزان و درجه بدبختیم چقدره.
ولی با دیدن یه سری تصویر بی ربط به محتوای اون فیلم منحوس.. که از دریا و حرکت موج های آب گرفته شده بود.. همزمان با بیرون فرستادن نفس حبس شده ام.. زانوهام خالی شد و به سمت زمین حرکت کردم.
ولی میران زود واکنش نشون داد و نگهم داشت و درحالیکه جلوی چشمای متعجب مردم دور و برمون.. داشت وانمود می کرد جدی جدی یه شوهریه که از بی حال شدن یهویی زدنش شوکه و ناراحته لب زد:
– ای بابا! چی شدی قربونت برم؟ الآن می برمت تو ماشین.. فشارت افتاده چیزی نیست.
من و تا کنار ماشین کشون کشون برد و سوارم کرد..
– تو داشبورد شکلات هست.. بخور تا بیام.
دیگه اینجا کسی نبود که بخواد جلوش فیلم بازی کنه.. ولی هنوز خونسردی و ملایمتش و از دست نداده بود..
– بخوریا..
وقتی واکنشی از من.. جز همون نگاهی که از لا به لای پلکای نیمه بازم خیره اش شده بود نگرفت.. خودش دولا شد در داشبورد و باز کرد و یه ویفر شکلاتی از توش درآورد و گرفت سمت دهنم..
بازم حرکتی نکردم تا اینکه به زور لبام و از هم باز کرد و یه تیکه اش و توش چپوند.. چاره دیگه ای جز جوییدن محتویات دهنم برام باقی نمونده بود.
شاید در حال حاضر بهترین کاری که می تونستم بکنم همین بود.. که خودم و سالم و سرپا نگه دارم. وگرنه اگه میران قرار بود هربار این شکلی.. تن و بدن من و بلرزونه.. دیگه هیچی ازم باقی نمی موند.
– آفرین! همیشه همین قدر دختر خوبی باش که منم مجبور نشم توانایی هام و به رخت بکشم..
چشمکی زد و حین بستن در ماشین گفت:
– بمون تا بیام!
با رفتنش.. چند تا نفس عمیق و لرزون پشت سر هم کشیدم و چشمای به سوزش افتاده ام و بستم.. چرا نمی تونستم خودم و قوی نگه دارم. چرا به این فکر نکردم که میران هدفش فقط ترسوندن منه و جدی جدی اون فیلم منحوس و با خودش اینور اونور نمی بره.
چرا گذاشتم انقدر راحت من و بازی بده و هر جور که دلش می خواد تو دستش بچرخونه.. چرا کاری کردم تا دیگه به یقین برسه.. اون فیلم.. نقطه ضعف منه و می تونه.. به پشتوانه اش هر بلایی که دلش می خواد.. سرم بیاره. می تونه خیلی راحت.. من و با خودش همراه کنه.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت نداریم؟
انقد همه اسمشون رو گذاشتن …… کامنتا خودمو هم پیدا نمیکنم😂😐
پارت جدید کو؟
بنظر من نویسنده لطفا این رمانو مصل بقیشون تموم نکن😭😂
بخدا من ته این رمانا ک اینهمه ظلم میشه آخرش با هم خوب میشن کلی حرصم میگره چرا پسرع هرکاری دلش میخواد میکنه آخر سر دختر میبخشه بابا یبار تهش بنویسین دختره رفت با یکی دیگه خوشبخت شد پسره هم میسوزه از نداشتنش
تورو خدا یبارم ک شده منو به آرزوم برسونین
میرانو حسابی بسوزونین
شعر شد🙁😅
یا یبارم تو ی رمان دختره ظلم کنه آخر سر پسره ببخشه چرا همش دخترا بدبختن😭😂😂😂
سلام
دور از ذهن نبود که فلش فیلم الکی باشه.
میران هر چقدر پست باشه بازم غیرتیه ، دلم میخواد یه شرایطی یا مزاحمتی پیش بیاد همین میران واسه درین یقه جر میده چون اذیت کردن درین رو حق خودش تنها میدونه.
ممنون از نویسنده عزیزو قلم زیباتون
واقعا دلم میخواد پارتها طولانی تر باشه.
موفق و پایدار باشید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️❤️❤️
جناب علوی نظرات شما رو هم خیلی دوست دارم.
🌹
میران نامرد .پفیوز.وحشی .من میدونستم فیلم رو نمیگذاره بی مروت گولاخ
مشخص بود نمیذاره. این هنوز همون غیرتی دیوانه است که رو چال گونه درین هم غیرت داره و حسودی میکنه. بعد برداره فیلم رابطهشون رو تو تلویزیون رو به خیابون پخش کنه؟؟
فقط آتو گرفت از درین
نمیدونم چرا سر این پارت کلی خندیدم
خدایا منو از دست این میران جلبک دریایی کن منم سکته کردم عنتر 😐
اکثر نویسنده ها میان کامنتها رو میخونن و جواب میدن ولی حس میکنم نویسنده این رمان یه ربات هست
آخه اینهمه تکرار مگه میشه ؟
به هیچ کس برای ضعیف بودن جایزه نمیدن. قوی بودن از قوی شدن شروع میشه.قوی شدن هم یادگرفتن لازم داره. چطور وقت گذاشت و از میران تختهنرد یاد گرفت، الان هم باید از خود میران قوی بودن، حتی ظالم بودن رو یاد بگیره. طبیب داستانی که براش تعریف کرد از ضعف پادشاه در علاقه به داشتن همه چیز، به خصوص چیزهای جادویی و عجیب استفاده کرد ولو به قیمت کشته شدن خودش پادشاه رو هم کشت.
میران رو باید زجرکش کرد. تا پای نابودی کامل برد. و بالای پرتگاه نابودی تصمیم گرفت که لحظه هل دادن لازمه دستش رو بگیریم و نجاتش بدیم یا بذاریم بیوفته. تو این کار زنها از مردها موفقتر هستند. مردها فکر عاقبت میکنند، برای داشتن راه خلاص نقشه میچینن ولی زنها نه.
ممنون از قلم خوبت نویسنده عزیز و ممنون از ادمین گل
این یه رمانه
چرا بحث رو منطقیش میکنی؟
این دیدگاه نویسندس
1- دیدگاه یه نویسنده خوب بر اساس منطق داستانش پیش میره. تالکین یه دنیا از صفر خلق کرد و دو اثر بزرگ ارباب حلقهها و داستان یک هابیت رو در اون دنیا با منطق اون نوشت. اونقدر قوی عمل کرد که بر اساسمنطق داستانش سالهاست در اون دنیا رمان مینویسند. نمونه چهارجلد میراث در همون دنیا خلق شده.
2- نظرات ما به ج بیان احساسمون، کمک به نویسنده است برای تقویت همین منطق. البته هر کس منطق فکری خودش رو بر داستان اعمال میکنه که در اکثر موارد با منطق نویسنده همخوان نیست. اما به نویسنده کمک میکنه که با زوایای مختلف به داستانش نگاه کنه.
3- منم اگه مطلبی بذارم ترجیح میدم نظراتی مثل این رو، یا پیشبینی آینده داستان رو از دید مخاطبم بدونم.
منی ک اصن منطقی نیسم منطقت رو پذیرفتم
همچین مینویسه و جدی گرفته انگار همین الان یه درینی هست که نشسته منتظر راهنمایی های علوی هست
♥️♥️♥️♥️♥️
باشه شما شور نزن 🤣🤣🤣🤣خیلی کامنت هات فان هست کلی میخندم به حرفات
اینا توهمه نمیخواد اینقد جدی بگیری بنده خدا
ولی خدا خیرت بده حرفات کر کر خنده هست
اصلا نویسنده این رمان کامنتها رو نمیخونه برای کی مینویسی ؟
گند زدی درین تمام
خدایی ما یه روزه منتظر پارتیم
بعد همین دو خط؟:/
پارتا تموم شدن یا ی روز در میونع یا همین قدر
😭 😭 😭 😭 😭 😭 دچار سرنوشت تلخ عشق ممنوعه استاد نشه، جمیعاً صلوات
نه فعلا اینجوری کمه تا وقتی فایلش بیاد بیرون دیگه همشو میزارم
تاریخ حدودی نمی تونید بگید برای فایل کاملش؟
نه هنوز نویسنده چیزی نگفته
ممنون:)
اسم نویسنده چیه؟؟ رمانای دیگه ام نوشته؟؟
گیسو خزان
ممنون