رمان تارگت پارت 202 - رمان دونی

 

– راستش.. دیدم چند روزه تهرانیم و هنوز فرصت نشده با هم حرف بزنیم. واسه همین آدرس و از عمه گرفتم تا بیام دنبالتون و تو مسیر برگشتن به خونه با هم حرف بزنیم. یا اصلاً اگه مایل باشید و شام نخورده باشید.. بریم یه رستورانی جایی.. چون ما فردا داریم برمی گردیم.. دیگه فرصت نمی شه.
یه لحظه تحت تاثیر اعصاب متزلزل شده ای که پیدا کرده بودم.. خواستم حسابی بهش بتوپم و کنفش کنم و بگم وقتی تو این چند روز نتونستی حرف بزنی یعنی خودم نخواستم.. یعنی لزومی ندیدم..
ولی.. ولی بعدش چی؟ آرمین و رد می کردم و می رفتم سوار ماشین میران می شدم؟ من که همین الآن با دیدنش حس مرگ بهم دست داد و داشتم دنبال یه راه فرار می گشتم.. خب.. چه راه فراری بهتر از آرمین که مقصدش با من یکیه و بدون اینکه خودش متوجه باشه می تونه فرشته نجاتم بشه.
با اینکه اصلاً حوصله شنیدن حرفاش و نداشتم و با این اوضاع داغون روحیم نمی دونستم چه جوابی باید بهش بدم.. ولی با نهایت شرمندگی باید امشب ازش سوءاستفاده می کردم.. واسه یه کم نفس کشیدن و فرار از زندان و قفسی که اون آدم واسه ام ساخته بود.
می دونستم واکنشش به این کارم ممکنه دوباره به ضرر خودم تموم بشه.. ولی هرکاری هم می کرد دیگه بدتر از بلایی که امروز سرم آورد نمی شد.
اصلاً.. مگه خودش نگفت می خوام با دست خودم هرزه ات کنم؟ حالا بشینه تماشا کنه که چه جوری تو این کار.. قراره بهش کمک کنم!
نفس عمیقی کشیدم و درحالیکه وسط گرمای تابستون داشتم از درون می لرزیدم خیره تو چشمای منتظر آرمین که هیچ شباهتی به اون آدم نداشت و این می تونست یه امتیاز مثبت براش باشه لب زدم:
– باشه بریم.. ماشین داری؟
راضی از قبول کردنم سریع گفت:
– آره آره.. یه کم پایین تر پارک کردم.. بفرمایید.
قبل رفتن نگاهم ناخودآگاه کشیده شد سمت میران.. ترس تو جونم افتاد از فکر اینکه الآن یهو پیاده می شه و مشتش و تو صورت آرمین می کوبونه و من و رسوا می کنه.. کاری که اصلاً ازش بعید نبود.
ولی فقط با نگاهی متفکر.. حین خاروندن چونه اش بهم زل زده بود و عکس العمل دیگه ای نشون نمی داد که من بتونم حرکت بعدش و پیش بینی کنم.
واسه همین ترجیح دادم بهش فکر نکنم و همین کاری که تو لحظه حس کردم درسته رو پیش ببرم.. شاید لازم بود که یه جاهایی بهش بفهمونم.. همیشه نمی تونه با زور و اجبار کارش و پیش ببره.

با همه اینا درحالی سوار ماشین آرمین شدم که استرس همه جونم و درگیر کرده بود.. به خصوص وقتی حرکت کردیم و من با یه نیم نگاه به عقب دیدم همون لحظه چراغای ماشین میران هم روشن شد و پشت سرمون بدون اینکه عجله ای داشته باشه راه افتاد.
همون لحظه به غلط کردن افتادم ولی خب دیگه آب ریخته رو نمی شد جمع کرد و من تا همینجاش هم.. یه جورایی باید فاتحه ام و می خوندم.
– موزیک بذارم؟
گیج و گنگ روم و برگردوندم سمت آرمین و لب زدم:
– چی؟
– موزیک.. بذارم؟ تا وقتی برسیم رستوران.
نفسی گرفتم و درحالیکه فقط حواسم به آینه بغل بود واسه چک کردن ماشین میران و در عین حال نمی خواستم واکنش هام انقدری شک برانگیز باشه که آرمین بفهمه یه مرگم هست گفتم:
– فرقی نمی کنه.. فقط.. اگه ممکنه بریم خونه. من تو هتل شام خوردم.
دروغ گفتم چون مطمئن بودم رستوران یه مکان فوق العاده مناسب برای هنرنمایی میرانه که توش هر کاری می تونه ازش بربیاد.. ولی الآن که سوار ماشین بودم و تا وقتی برسیم جلوی در پیاده نمی شدم.. امید داشتم که هیچ کاری نکنه و بره..
– باشه هر جور راحتید.. پس حرفام و الآن بزنم دیگه.
چشمام و محکم بستم و باز کردم.. اینم وقت گیر آورده بود..
– چه حرفی؟ آخه.. آخه دیگه حرفی نمونده. ما قبلاً یه بار با هم صحبت کرده بودیم.. فکر نمی کنم لزومی داشته باشه دوباره همون بحث ها تکرار بشه.
– ولی.. ما اصلاً حرف خاصی با هم نزدیم.. من یه موضوع کلی مطرح کردم و شما بدون اینکه بخوای کامل حرفام و بشنوی گفتی فعلاً فقط قصد درس خوندن داری و خب…
آرمین حرف می زد و من بدون اینکه بخوام داشتم به مکالمه ای که یه روز درباره این آدم با میران داشتم فکر می کردم..
وقتی مچم و گرفت و فهمید به خاطر آرمین حاضر نشدم با داییم اینا برم خونه اشون.. روزی که شبش میران و دعوت کردم خونه ام.. روزایی که حس می کردم خوشبخت ترین دختر دنیام.. که از بین همه آدم های دنیا.. جنتلمن ترینشون نصیبم شده و من اصلاً دیگه لزومی نداره به امثال آرمین حتی فکر کنم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.1 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
41 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
....
....
2 سال قبل

واقعا این نبودنشون دیگه عجیبه امکان اینکه فیلتر شدن وجود داره..؟!

Ella
Ella
2 سال قبل

ای بابااااااااااااا

Zahra...
Zahra...
2 سال قبل

امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام
حبیبم اگر خوابه طبیبم رو میخوام
خواب است و بیدارش کنید
مست است و هشیارش کنید
نانانای نای نانانا نای نای 😂🤕

سارا🍁
سارا🍁
2 سال قبل

این رمان مال خانم گیسو هست شاید ایشون پارت جدید نزاشته و ادمین هم پارتی نیست که بزاره!

....
....
پاسخ به  سارا🍁
2 سال قبل

اگ اینطوری بود فاطی حتما میگف

Zahra...
Zahra...
پاسخ به  سارا🍁
2 سال قبل

نه.. هیچ رمانی پارت نمیزارن

Ftm
Ftm
2 سال قبل

شاید تو اغتشاشات گرفتنش:/

علوی
علوی
پاسخ به  Ftm
2 سال قبل

خدا نکنه

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  Ftm
2 سال قبل

😆 😆 😆 ولی جدی یعنی چه شده  🤔 

Zahra...
Zahra...
2 سال قبل

یه روز بی پارت دیگه
هعییییییی هعی 🙂

....
....
2 سال قبل

شاید رفته مسافرتی زیارتی جایی

علوی
علوی
پاسخ به  ....
2 سال قبل

ان‌شاءالله
اما بنده خدا پایه بود به کامنت‌ها واکنش نشون می‌داد. الان نه خودش و نه بقیه ادمین‌ها هیچ واکنش و پاسخی ندارن. فکر کنم دچار اختلافات ساختاری شدن و زدن به تیپ و تاپ هم، وگرنه یکی بالاخره باید اینجا یه واکنشی نشون می‌داد، جواب این همه کامنت رو می‌داد.
امیدوارم حدسم غلط باشه، و رفاقت‌هاشون به راه باشه و حال و احوال تن و دل همه‌شون خوش.
ولی مودبانه اینه که جواب مخاطب رو بدید

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

اختلال ساختاری 😂
خوب بود

نوا
نوا
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

سلام قشنگم
ادمینی که رمانو میزاشت متاسفانه نیستن چون ایشون رمان هارو میزارن خبری ازشون نیست….

علوی
علوی
پاسخ به  نوا
2 سال قبل

خوب ما هم نگران نبودن ایشونیم، نبودن از خبرهای خوبی مثل شوهر کردن و ماه عسل رفتن و نی‌نی به دنیا آوردن شروع می‌شه خدای نکرده به هزار خبر بد که ان‌شاءالله هیچ کدوم نباشه ختم می‌شه. گفتم شاید بقیه ادمین‌ها خبری داشته باشن، ما هم از نگرانی در بیایم

خالی باشه بهتره
خالی باشه بهتره
2 سال قبل

ادمین کجاییییییییییییییییییییی

....
....
پاسخ به  خالی باشه بهتره
2 سال قبل

دقیقا کجایی؟
کجایی عزیزم؟
ط بی من کجایی؟

Ftm
Ftm
2 سال قبل

سومین روووز بازم پارت نداریم…

Ella
Ella
2 سال قبل

ای بابا

Zahra...
Zahra...
2 سال قبل

هعی روزگار 🤕

Sevili
Sevili
2 سال قبل

عه باز پارت نداریم ازفاطی هم خبری نیست چرا

Ella
Ella
2 سال قبل

من نگرانشم نکنه اتفاقی افتاده براش *خدا نکنه*😐

علوی
علوی
2 سال قبل

ادمین‌ها و نویسنده‌های دیگه از فاطمه خانم خبر ندارن؟؟؟؟
گذشته از شوخی و پارت‌ها که منتظریم، واقعاً نگران خودشم هستیم، یه خبری به دنبال کننده‌ها بدید

علوی
علوی
2 سال قبل

سلام
کسی ادرس ادمین رو نداره بریم در خونه‌اش؟ شاید بنده خدا تو آسانسور گیر کرده باشه! زیر دوش حموم کله کف زده آب قطع شده باشه! موبایلش افتاده باشه زیر تخت دستش نرسه بهش! بریم نجاتش بدیم.

Zahra...
Zahra...
2 سال قبل

کسه دیگه ای نیست که جواب بده؟
چرا پارت نمیزارید..

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط ZAHRA26
Ftm
Ftm
2 سال قبل

ای بابا دو روزه پارت نداریم کههههههه

Zahra Ebrahimi
Zahra Ebrahimi
2 سال قبل

رمان جلو ک نمیره
بعد پارتم نداریم
یعنی شتِ خدایییی😕💔

Zahra...
Zahra...
2 سال قبل

پارت جدید کو؟

علوی
علوی
2 سال قبل

من نگران ادمین‌مون شدم!!!
فاطمه خانم کجا تشریف داری، ان‌شاءالله سالمی؟؟
نه خودت هستی نه پارت‌های داستان‌هایی که شما می‌ذاری.
یه خبری از خودت بده

دسته‌ها
41
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x