رمان تارگت پارت 241 - رمان دونی

 

 

 

 

پوزخندی زد و با حالت مچگیرانه ای گفت:

– ولی خودت اون روز.. اون روزی که ذات واقعیت و نشون دادی.. گفتی من یه آدم متوهم و احمقم چون.. تو هیچ وقت عاشق کسی مثل من نمی شی که زمین تا آسمون با خودت و ملاکات فرق داره.. نگفتی؟ می گن آدم دروغگو کم حافظه می شه ها.. انقدر تو زندگیت چرت و پرت گفتی.. که دیگه یادت رفته قبلا چه حرفایی زدی..

حرصم گرفت از اینکه انقدر دقیق حرفای اون روزم که نصفش از سر خشم و کینه ای که بیشتر از همیشه تو وجودم بود به زبون اومد تو ذهنش مونده که گفتم:

– منم حرفی از عشق و عاشقی نزدم.. فقط گفتم بعد از تو توجهم به دختر دیگه ای جلب نمی شه..

چشمکی زدم و برای اینکه منم یه تاثیری روی اعصاب و روانش بذارم تا اینجوری واسه ام نتازونه گفتم:

– همونطور که مطمئنم.. تو دیگه بعد از من توجهت به هیچ پسری جلب نمی شه.

– زیاد امیدوار نباش. اگرم اینجوری باشه.. به خاطر نفرتیه که از همه مردا دارم.. نه اینکه عاشق چشم ابروی تو شده باشم.

کوتاه خندیدم و گفتم:

– عاشق چشم ابرو که نه ولی.. بدجوری عاشق موهام و.. رگای دستم بودی نه؟ دیگه انکار نکن..

نفسش و با عصبانیت بیرون فرستاد و روش و برگردوند..

– همه تو زندگیشون یه دوره ای حماقت گذروندن که حاضرن نصف عمرشون و بدن.. فقط دیگه اون دوران تباه برنگرده..

نیشخندی زدم و یه کم خودم و بهش نزدیک کردم..

– برنگرده؟ مگه قراره تموم بشه که به فکر برگشتن یا برنگشتنشی؟ چند بار باید بهت بگم که تو تا آخر عمر…

– میران؟

با صدای دختری که اسمم و به زبون آورد با تعجب سرم و برگردوندم و تو همون فاصله به این فکر کردم که من و مهراب رفیقای مشترکی نداشتیم که بخوام تو این جشن باهاشون رو به رو بشم..

ولی با دیدن یلدا که پشت سرم وایستاده بود و نگاهش بین من و درین که زیادی به هم نزدیک شده بودیم می چرخید.. تازه یادم افتاد که واسطه آشنایی من و یلدا.. مهراب بود..

یلدا یکی از دوستای خواهرش بود و من.. تو یکی از همین دورهمی هایی که به دعوت مهراب شرکت کردم باهاش آشنا شدم و حضورش تو این جشن کاملاً منطقی به نظر می رسید..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فقط.. کاش مغزم و برای فکر کردن به این موضوع زودتر به کار مینداختم و یادم می افتاد که ممکنه اینجا با دوست دختر سابقم رو به رو بشم.. اون موقع حتماً یه بهونه ای جور می کردم برای شرکت نکردن تو این جشن..

درسته که یلدا و درین قبلاً تو خونه خودم با هم آشنا شده بودن.. ولی دیدار دوباره.. اونم تو شرایطی که بدترین قسمت رابطه ام با درین و داشتیم می گذروندیم اصلاً چیزی نبود که بخوام.. یا بتونم بی تفاوت از کنارش رد بشم و برام مهم نباشه.

بدون اینکه حرفی به یلدا بزنم یا حتی جواب سلام محترمانه اش و بدم.. بی اختیار روم و چرخوندم سمت درین که داشت با یه پوزخند براندازم می کرد و احتمالاً با توجه به سبک لباس پوشیدن یلدا.. که بی نهایت فرق داشت با زمانی که با من بود.. می خواست بهم بفهمونه لیاقتت همین آدمایی هستن که حد خودشون و نمی دونن.

نفس عمیقی کشیدم و درحالیکه تلاش می کردم تا به شرایط مسلط بشم جواب سلام یلدا رو بدون اینکه از روی صندلی بلند بشم دادم..

ولی اون به همین راضی نشد و کاملا با تکیه به میزی که دورش بودیم وایستاد و یه کم به سمتم خم شد:

– می شه.. یه کم با هم حرف بزنیم؟

خیره تو صورتش با صراحت جواب دادم:

– نه!

جا خورد ولی خودش و از تک و تا ننداخت..

– زیاد وقتت و نمی گیرم.

– حرفی ندارم که بزنم. فکر کنم آخرین بار حرفامون و زدیم و همه چیز و با هم طی کردیم.. غیر از اینه؟

– می دونم.. حرفمم..

نیم نگاه خجالتزده ای به درین که اونم مستقیم خیره به صورت یلدا و آرایش بیش از حد غلیظش بود انداخت و ادامه داد:

– حرفمم ربطی به چیزی که فکر می کنی نداره. درباره یه مسئله دیگه ای می خوام باهات حرف بزنم. یعنی خب.. می خواستم ازت تشکر کنم.. بابت کاری که برام کردی.. وقت نشد…

سریع پریدم وسط حرفش تا بیشتر از این توضیح نده من چیکار براش کردم و به دنبالش این پوزخند روی لبای درین.. پررنگ تر نشه:

– تنها نیومدم یلدا.. نمی بینی؟ الآن وقت این حرفا نیست..

یلدا به ظاهر عقب کشید با لحن پر عتاب من.. ولی اینبار درین بود که با نهایت بیخیالی.. هرچند ساختگی و مصنوعی لب زد:

– برای من اصلاً مهم نیست. هرکاری دلتون می خواد با هم بکنید..

 

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در وجه لعل pdf از بهار برادران

  خلاصه رمان :       لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای پرداخت بدهی هایش ندارد پاکتی حاوی چندین چک به دستش می رسد… امیرحسین داریم بسیار خفن… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ۲۸ گرم به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

    خلاصه رمان:   راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل مجبور میشه خونش بده اجاره و با وارد شدن شاهرخ خسروانی داستان وارد معمایی میشه که ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fereshteh
fereshteh
1 سال قبل

واقعا پس کی پارت بعدی رو میذارین الان ۲۰ روزه نگا میکنم نذاشتین یعنی چی چرا رمان رو از شیرینی میندازین با این دیر گذاشتناتون خوبه متن پارت هاتون بلند نیس که وقت ببره بذارین اونقدر کوتاهه سه بار میری پایین تموم میشه

رضا
رضا
1 سال قبل

پس کی پارت بعدی رو میذاری

علوی
علوی
1 سال قبل

از این درین جدید بیشتر خوشم میاد. وقتی درین تو این حال و هواست، رمان از زبان و دید میران جذاب‌تره.
کاش میران هم مثل درین به انتهای طاقتش برسه

Fatmagol
Fatmagol
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

اره واقعامنم کیف کردم ازاین درین جدید

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x