رمان تارگت پارت 343 - رمان دونی

 

 

 

 

 

یه نفری که شاید چشم انتظار بود ولی.. هیچ سهمی از نگرانی های من نمی تونست داشته باشه و منم دیگه فرصتی نداشتم تا اون مهربونی ها رو براش جبران کنم!

– بگیر دیگه!

با تشرش دستم و دراز کردم و آبمیوه رو گرفتم.. اونم در و بست و از سمت خودش سوار شد.. وقتی حرکتی ازم ندید دستوری گفت:

– بخور!

گلوی خشک شده ام.. راه مخالفت و بست و آروم چند قلپ از آبمیوه توی دستم و وارد دهنم کردم و طعم شیرینش خیلی سریع مغزم و وادار به فعالیت کرد و زبونم و به کار انداخت..

– شـ… شما.. اتفاقی من و اون جا دیدی؟

جوابم و نداد و وقتی سرم و به سمتش چرخوندم.. ماشین و روشن کرد و راه افتاد.. دوباره اخماش تو هم فرو رفته بود و انگار با حرف زدنم هرچی نگرانی توی وجودش بود از بین رفت و باز تبدیل شد به همون استاد بد اخلاقی که تو این دو جلسه نگاه های عصبیش و بارها و بارها روی صورتم حس کردم..

– آدرس خونه ات و بگو برسونمت!

ناخودآگاه منم اخم کردم و بعد از گذاشتن آبمیوه تو کنسول ماشین جواب دادم:

– نگه دارید لطفاً.. خودم می تونم برم!

– نترس نه قراره بخورمت.. نه قراره با فهمیدن آدرس خونه ات شبونه مزاحمت بشم و بلایی سرت بیارم که داری ازم فرار می کنی! آدرست و بده!

– این چه طرز حرف زدنه؟

لحنم تند بود ولی تا حد ممکن تن صدام و پایین نگه داشته بودم.. وسط این حال خراب.. بعد از شنیدن بدترین خبری که می تونست این روزا و روزای بعدی زندگیم و به گند بکشه.. فقط سر و کله زدن با این استادی که نمی دونستم از کجا وسط زندگی من سبز شده رو کم داشتم که اونم جور شد!

انگار خودشم فهمید تند رفته که دستی رو صورتش کشید و آروم تر گفت:

– خیله خب.. می شه لطف کنید آدرستون و بدید سرکار خانوم؟ مطمئن باشید تا وقتی شما دانشجویید و من استاد دانشگاهتون.. هیچ آسیبی ازم بهتون نمی رسه!

 

 

 

 

 

 

 

پوزخندی زدم و نگفتم تو همین ترم پیش.. از استاد همون دانشگاه آسیب هایی به من رسید که باعث درس عبرتم بشه..

– ممنون.. لازم نیست! اگه می خواید لطف کنید در حقم.. من و جلوی اولین ایستگاه مترو نگه دارید.. اگه نه.. همین جا وایستید پیاده شم!

دیگه نگاهش نکردم ولی خیرگی نگاه اون و حس کردم و یه کم بعد صدای نفس عمیق و بلند و عصبیش تو ماشین پیچید و من بی اهمیت همچنان به بیرون خیره بودم.

تو این وضعیتی که نصف بیشتر مغز و کل قلبم.. درگیر آدمی بود که تو یه کشور دیگه.. داشت درد روحی و جسمی نقص عضو و تحمل می کرد.. تحمل یه فشار عصبی دیگه رو نداشتم..

اما ساکتم نتونستم بمونم و وقتی ماشین و جلوی ایستگاه مترو نگه داشت.. چون مطمئن بودم اگه سوال بپرسم جوابی ازش نمی گیرم.. یه دستی زدم و گفتم:

– من می دونم شما رو استاد تقوی آورده تو دانشگاه ما!

سرم و برگردوندم و خیره تو چشمای مات مونده اش ادامه دادم:

– اونم احتمالاً فقط برای این که جانشینش باشید.. تو آزار رسوندن به من!

پوزخندی زد و سرش و به با تاسف به چپ و راست تکون داد..

– یه جوری حرف می زنی آدم شک می کنه استاد تقوی قبلاً تو ساواک بوده!

– با بلاهایی که ترم پیش سر من آورد.. همچین بعیدم نیست!

– از سر پدرکشتگی باهات اون کارا رو نکرد.. فقط داشت همه تلاشش و می کرد تا نتونی اون درس و پاس کنی..

نگاه ناباورم بین چشماش جا به جا شد.. با این که از همون هفته پیش و اولین برخوردمون.. تقریباً مطمئن شده بودم که این آدم و استاد تقوی فرستاده سر وقت من.. ولی حالا که در جواب یه دستی زدن من.. نه متعجب شد و نه چیزی رو انکار کرد و برعکس.. داشت دلایل تقوی هم برام توضیح می داد.. شوکه شدم!

من فقط یه تیری توی تاریکی پرت کردم.. بدون این که از به هدف خوردنش اطمینان داشته باشم و حالا.. با جوابایی که گرفتم فهمیدم این بار تارگتم.. رو درست ترین آدم قرار گرفته بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر

    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم خواسته‌ی برادرش میشه… روز عقد می‌فهمه تنها مخالف این ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

آرامش
آرامش
1 سال قبل

تارگت یعنی چی؟!🤔

*****
*****
1 سال قبل

دیگه خیلی داره کش پیدا می کنه ، خسته کننده شده
راستی تقوی چه بود و چه کرد ، چرا من یادم نمیاد🧐

مدافع حقوق میران و حامی
مدافع حقوق میران و حامی
پاسخ به  *****
1 سال قبل

زندونیش کرد تو اون نشریه ای ک داشت ورشکست میشد

*****
*****
پاسخ به  مدافع حقوق میران و حامی
1 سال قبل

آهان خیلی ممنون🌹

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

خوب
بچه بیا پایین 😂
اقا یکی درینو از پشت تریبون خارج کنه بفهمیم چی داره اتفاق میفته…همش تو ذهن درینیم اهه

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x