رمان تارگت پارت 414 - رمان دونی

 

 

 

 

 

حالا با برگشتن میران.. انگار این مسئله به کل از ذهنم پاک شده بود و قلب بی جنبه و نفهم من.. به محض شنیدن کلمه «عشق» تصویر میران و جلوی چشمام به نمایش درآورد و همین.. برای رو شدن احساس واقعی و به شدت احمقانه ام.. پیش آفرین کافی بود!

– درین؟

نفسی گرفتم و به تصویرش روی صفحه گوشیم نگاه کردم.. خدا خدا می کردم نخواد این سوتی رو به روم بیاره و بپرسه چرا بعد از حرفم اولین کسی که به ذهنت رسید میران بود..

ولی فقط گفت:

– واقعاً میران برگشته؟

دیگه نمی شد انکار کرد و سرم و به تایید تکون دادم..

– کی؟

– سه هفته پیش!

– چرا به من چیزی نگفتی؟

جوابش و ندادم و خودش با حرص گفت:

– بازم همون سناریوی مسخره که نمی خواستم تو غربت ذهنت درگیر مشکلات من بشه؟

سعی کردم با یه نفس عمیق به خودم مسلط بشم و با جدیتی که زیاد تو حفظش موفق نبودم گفتم:

– چیز مهمی نبود که بخوام.. درباره اش باهات حرف بزنم!

– هه.. خودت و خر فرض کردی یا منو؟ تو هنوز اون و عشقت می دونی بعد می گی چیز مهمی نبود؟

دهنم و باز کردم تا بهش بتوپم و بگم همچین چیزی نیست که همون لحظه با بلند شدن صدای زنگ در.. بی خیال جواب دادن شدم.. چون تو این لحظه هر حرفی که می زدم آفرین باور نمی کرد..

واسه همین گفتم:

– زنگ می زنن.. برم ببینم کیه! کاری نداری؟

– الآن نه! ولی بعداً خیلی باهات کار دارم!

– باشه! فعلاً خدافظ!

تماس و قطع کردم و راه افتادم سمت در و به این فکر کردم که تا برگشتنش.. وقت دارم که یه بهانه ای برای این گافی که دادم جور کنم و فکر شروع دوباره عشق و عاشقی من و میران و از ذهنش بندازم بیرون.

 

 

 

 

 

 

با ذهن به شدت درگیر و کلافه گوشی آیفون و برداشتم و گفتم:

– بله؟

– خانوم کاشانی؟

– بفرمایید!

– پیکه! تشریف بیارید دم در!

– چشم یه لحظه!

با اخمای درهم از تعجب گوشی و گذاشتم و جلوی در مشغول پوشیدن شال و مانتوم شدم.. یادم نمی اومد چیزی سفارش داده باشم.. لابد کوروش حساب کتابی که بازم نتونسته از پسش بربیاد و با پیک فرستاده این جا که دوباره بشینم و تا شب برای انجام دادنش وقت بذارم.

انتظارش و داشتم که روز تولدم یادش بره.. ولی اگه واقعاً این کار و کرده بود.. زنگ می زدم بهش و اساسی یادآوری می کردم تا دیگه بدون خبر دادن به من.. همچین کادوی مسخره ای نفرسته دم در خونه ام!

همین فکر باعث شد با توپ پر برم تو حیاط و در و باز کنم.. ولی با دیدن دسته گل بزرگی که دست اون پسر جوونی بود که کلاه کاسکت روی سرش نمی ذاشت قیافه اش و ببینم.. چند لحظه ماتم برد..

– خانوم کاشانی خودتون هستید؟

– بله!

– بفرمایید!

دسته گل و به سمتم گرفت و من با همون بهت دستم و برای گرفتنش دراز کردم..

– از طرف کیه؟

– اطلاع ندارم.. فقط به من آدرس دادن و گفتم که تحویل شما بدمش!

– مگه می شه؟ بالاخره اون کسی که این و بهتون داده یه اسم و نشونی داره دیگه!

– والا من در جریان نیستم خانوم.. یکی این و تو خیابون به من تحویل داد و رفت..

گفت و سریع سوار موتورش شد و من با عجله پرسیدم:

– پولش چی؟

– حساب شده.. با اجازه!

گازش و گرفت و با سرعت از کوچه زد بیرون.. منم خیره به سبد گل بزرگ توی دستم که از شدت سنگینی باید دو دستی نگهش می داشتم.. رفتم تو و در و بستم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آمیخته به تعصب

    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sama
Sama
1 سال قبل

میران جون گل فرستاده 😂😍

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

فقط این درین که دلش هنوز پیش میرانه. چرا این جور با احساسات پسر مردم ( امیر علی) بازی می کنه

Ghazaleshonam
Ghazaleshonam
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

چون اشغاله

دیانا
دیانا
1 سال قبل

دوباره این نویسنده داره کشش میده بابا یک نیگا به پارت کن رسیدیم به پارت ۴۱۴😱😱
به خدا به جدت حالا دیگه ول کن انقدر کشش نده😠

بهاره
بهاره
1 سال قبل

میرانم واسش گل فرستاده 😍

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x