رمان تارگت پارت 72 - رمان دونی

 

سوله که در عرض کمتر از یک دقیقه خالی شد.. در و کامل هل دادم و با قدم هایی که هیچ عجله ای پشتش نبود رفتم تو..
صدای کف کفشم توی سوله خالی اکو می شد و اون سه تا نره غول بی خاصیت حالا به زور داشتن ناله هاشون و خفه می کردن تا بالاخره بفهمن کی این بلا رو سرشون آورده!
جلوشون که وایستادم صدای یکیشون بلند شد:
– کی هستی تو؟ جون مادرت هرکی هستی بذار بریم.. ما نه پول داریم بهت بدیم.. نه دیگه جونی تو تنمونه بخوایم کتک بخوریم! حرف حسابت چیه داداش؟ بردار اینو از سرمون بذار مرد و مردونه حلش کنیم! جون کس و کارت بیخیال ما شو!
پوزخندی زدم و سرم و به چپ و راست تکون دادم.. بیچاره یلدا! باید از چه آدمای قزمیت و بی جربزه ای حرف می شنید و صداش در نمی اومد!
هنوز نفهمیده بودن من کی ام و اینجوری به عز و جز و التماس افتاده بودن.. یعنی در واقع براشون اهمیتی نداشت که شخص رو به روشون کیه و فقط می خواستن با خواهش و تمنا خودشون و خلاص کنن!
منم نذاشتم بیشتر از این زجر بکشن.. گونی ها رو از سرشون کشیدم و زل زدم به قیافه درب و داغون و کبودشون که با چشمای جمع شده از نور چراغ سقف یه کم به دور و برشون زل زدن و بعد.. سرشون و برای نگاه کردن به من بالا گرفتن!
با خونسردی خیره شدم به نگاه های متعجبشون تا بالاخره.. اونی که به نظر می رسید از همه کوچیکتره.. به خیال اینکه داداشاش من و نشناختن گفت:
– عه.. داداش این همون یاروئه که اون شب ریختیم خونه اش و…
– ببند فکت و یابو!
با تشر داداشش ساکت شد و من با پوزخند زل زدم بهش..
– آفرین! خودشم.. اون شب از پشت حمله کردید و فرصت نشد زیاد با هم آشنا بشیم.. حالا بهتر و بیشتر من و شناختید نه؟
– عوضی حرومزاده سر خواهر ما رو شیره مالیدی. حق با ما بود.. کس دیگه ای هم جای ما بود بیشتر سرت می آورد و تا نفست و نمی برید کوتاه نمی اومد.. حالا تو دو قورت و نیمت باقیه؟
نگاهم و از کوچیکه که خیلی زود بند و آب داده بود گرفتم و زل زدم به اونی که انگار وسطی بود و اون شبم بیشتر از بقیه صدای زر زدنش و می شنیدم!

قبل از اینکه من حرف بزنم.. بازم داداش بزرگه بود که انگار فهمید.. الآن که با دستای بسته و تن و بدن داغون و لهیده جلوم نشستن.. قدرت برتر کیه که توپید:
– چرا خفه نمی شید شما؟
– چرا خفه شیم داداش؟ تا دیروز ما طلبکار بودیم.. حالا باید ساکت بشینیم رو سرمون سوار شه؟
رو به داداش بزرگه سری به تایید تکون دادم و گفتم:
– راست میگه.. چرا خفه شه؟ بذار اعاده حیثیتش و بکنه.. بالاخره داداشه.. غیرت داره.. براش گرون تموم شده یکی مثل من خواهرش و اغفال کرده! اصلاً حق داره شکایت کنه.. منم چشمم کور.. دنده ام نرم.. وایمیستم و تاوان کارم و پس میدم!
دستام و پشت کمرم قلاب کردم و به خونسردی بیشتری ادامه دادم:
– فقط هنوز نمی دونم کدوم دادگاه به خاطر صیغه کردن یه زن و خریدن یه خونه به عنوان مهریه برای آدما مجازات تعیین می کنه.. هرموقع پیدا کردم حتماً خبرتون می کنم که اقدام کنید!
– زر مفت نزن.. گولش زدی که اون ساده لوحم خام حرفات شد و…
– خفه خون بگیر.. دارم با داداشت حرف می زنم!
مکثی کردم و خیره تو صورت اون آدمی که برعکس اون دوتا سعی داشت مدام نگاهش و ازم بگیره لب زدم:
– شاید اون یه چیزایی می دونه که شما نمی دونید! البته بعید می دونم! اینکه خواهرتون.. باکره نبوده و قبل از من با آدمای دیگه رابطه داشته.. چیزی نیست که از شما برادرای مثلاً غیرتی.. مخفی مونده باشه!
پوزخندی زدم و با حس چندشی که از صورت های کریهشون تو وجودم نشست ادامه دادم:
– ولی خب.. اونا بیشتر از من بلد بودن با پاپتی هایی مثل شما چه جوری رفتار کنن.. که بعد از دستمالی کردن خواهرتون پسش می فرستادن خونه باباش تا کلفتی داداشاش و بکنه! حالا واسه اتون سنگین اومده که این وسط یکی پیدا شد و مسیر خونه خواهرتون و عوض کرد! غیر از اینه؟
دستم و به سمت گردن داداش بزرگه دراز کردم و چند ضربه روش زدم..
– این رگی که باد کرده از سر غیرت نیست.. از سر تن لش بودن و مفت خوریه.. باد کرده چون زورش اومده از دست دادن کلفت بی جیره و مواجبش!
چشماش و بست و سرش و انداخت پایین.. عجیب بود که دیگه هیچ کدوم اعتراض نمی کردن.. چون فکر نمی کردن من دلیل اصلی عصبانیتشون و بدونم..
آخرم همون بزرگه بود که نفسش و فوت کرد و زیرلب گفت:
– باز کن ما رو بریم!
سرم و به حالت نمایشی جلو بردم و چشمام و باریک کردم..
– چی؟ نشنیدم!
یه کم بلند تر با صدای دورگه شده اش گفت:
– باز کن ما رو بریم.. هرچی لازم بوده بگی گفتی.. هر پیامی که می خواستی مستقیم و غیر مستقیم بهمون برسونی رسوندی و ما هم ملتفت شدیم! دیگه حرفی نمی مونه.. دیگه هم ما رو نمی بینی.. باز کن بریم!

دستام و پشت کمرم به هم قلاب کردم و سرم و انداختم بالا..
– بعید می دونم فهمیده باشید!
اینبار اونی که آتیشش از همه تندتر بود غرید:
– پس یه جوری بگو ماهم بفهمیم چی میگی!
– تو که باز زر زدی.. نگفتم دهنت و ببند تا وقتی که دارم با داداشت حرف می زنم؟
– دِ عوضی اگه دستام باز بود که…
– سبحــــــــان!
با تشر داداشش دوباره لال شد! داداش بزرگه عاقل تر بود.. می دونست این وسط هیچ حقی نداره و من.. با حرف بعدیم.. ته مونده اعتماد به نفسشونم به باد دادم..
– اینکه به جای استفاده از فیلمِ دوربینای حیاطم و شکایت کردن ازتون.. خودم شخصاً وارد عمل شدم.. فقط واسه تلافی غلط اضافه اون شبتون نبود!
با این حرف هر سه تاشون به وضوح جا خوردن و با چشمای وق زده زل زدن به من.. انقدر نادون بودن که حتی به ذهنشونم نرسیده بود که حیاط دوربین داره و من با کمک همون می تونم بابت بی اجازه وارد شدن به حریم شخصیم و حمله ای که بهم کردن ازشون شکایت کنم..
– چی می خوای پس؟
جواب تند و هولزده اش نشون می داد که حساب کار بالاخره اونجوری که باید و شاید دستش و اومده و حالا وقتش بود که با یه تیر دو تا نشون می زدم!
یه کم به سمتش خم شدم و دستام و گذاشتم رو زانوهام.. خیره تو چشمایی که زیر کتک ها حسابی کبود و باد کرده شده بود گفتم:
– دست از سر یلدا برمی دارید! هم تو.. هم داداشای تن لش تر از خودت! بین من و یلدا.. هرچی بوده تموم شده.. دیگه هم قرار نیست چیزی پیش بیاد! ولی اون خونه مهریه اشه.. حق ندارید مجبورش کنید برگرده تو خراب شده خودتون! من از دست شما الدنگای الوات نجاتش دادم و کاری کردم مستقل بشه! پس اگه یه روزی.. حس کردید که باید تهدیدش کنید که برگرده.. یا خونه اش و از چنگش دربیارید.. یادتون باشه که یه فیلم دست من دارید که می تونه بندازدتون پشت میله های زندان!
از جیب پشت شلوارم.. برگه ساختگی پزشک قانونی که امروز توی شرکت با فتوشاپ درستش کرده بودم و درآوردم و گرفتم جلوی صورتشون..
– و یه گواهی پزشک قانونی که هر موقع به جریان بیفته.. یه دیه سنگین می بره که باید پرداخت کنید!
انقدر ترسیده بودن که حتی نفهمیدن اون گواهی هم جعلیه و سندیت نداره.. ولی خب همون فیلم هم برای قالب تهی کردنشون کافی بود!
باز سبحان بود که به حرف اومد و گفت:
– به.. به ما چه خو؟ شاید خودِ یلدا دلش خواست برگرده.. تو وکیل وصی اونی مگه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شب از ستاره ها تنها تر است به صورت pdf کامل از شیرین نورنژاد

            خلاصه رمان :   مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی‌کند کلمات انتظار می‌کشند من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست شب از ستاره‌ها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد من تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو

    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟ ایا نساء به عشق قدیمیش میرسه؟   به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتنا
اتنا
2 سال قبل

چرا این پارت اتفاق خاصی نیوفتاد کاشکی یذره از دختره هم مینوشتی چیکار کرده توی کتابخانه

....
....
پاسخ به  اتنا
2 سال قبل

دختره الان خوابش برده یا تصمیم گرفته دنبال تاریخ های مورد نظرش بگرده و ترجمه کنه 🙂

علوی
علوی
پاسخ به  ....
2 سال قبل

اتفاقاً الان باید فشار دختره افتاده باشه، یه غش و ضعف حسابی و فردا از تو امبولانس به آخرین تماس و پیامکش زنگ بزنن.
اون وقت این سوله بازم به کار خواهد آمد

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x