رمان تارگت پارت 76 - رمان دونی

 

یه کم از بلاتکلیفی در اومده بودم.. ولی حالا یه فکرایی مثل خوره به جونم افتاده بود و نمی دونستم چه جوری باید سر و سامونشون بدم تا به یه نتیجه درست و درمون برسم..
پیشونیم و چسبوندم به فرمون و یه کم همه اتفاقات دیروز و حرفایی که با درین زدم و مرور کردم.. یا حتی حرفای قبل تر از اون که درباره درس و دانشگاهش می زد!
نتیجه ای که گرفتم زیاد خوشایند نبود ولی.. از این مغز خسته دیگه بیشتر از این نمی تونستم کار بکشم واسه پیدا کردن یه دلیل بهتر و منطقی تر!
گوشیم و برداشتم و اینبار با شماره ای که دوست درین بهم داده بود تماس گرفتم.. وقتی خودش شماره داد یعنی مشکلی با زنگ زدن من نداشت و خیلی زود هم جواب داد:
– سلام چی شد؟ پیداش کردید؟!
– فکر کنم آره!
– وای خدا.. کجاست؟
– تو همون ساختمون نشریه! صدای زنگ گوشیش از اون تو میاد..
چند ثانیه طول کشید تا وحشتناک ترین احتمال ذهنش و با صدای دستپاچه و لرزونش به زبون بیاره:
– یعنی.. اون تو حالش بد شده؟
– نمی دونم! فعلاً هیچی نمی دونم! الآن فقط یه سوال دارم ازت.. اون استادی که این تحقیق و بهتون داده.. همونیه که با درین لجه؟
– آره.. آره خودشه.. استاد تقوی!
نفس عمیقی کشیدم و بازدمم و فوت کردم.. گره ها یکی یکی داشت باز می شد!
– از تحقیق بگو.. درین گفت دقیقه نودیه.. چرا یهو همچین تصمیمی گرفت؟
– ما خودمونم نمی دونیم! از اول ترم گفت این درس تحقیق لازم نداره.. ولی یهو دیروز اومد سر کلاس و گفت یه تحقیق ده نمره ای باید آماده کنید.. گفت دارم بهتون لطف می کنم چون امتحانتون خیلی سخته و اگه هیچ کدوم از سوالا هم جواب ندید با این تحقیق ده نمره قبولی رو می گیرید.. بعدشم یه سری کاغذ گذاشت جلوی همه.. گفت به صورت رندوم روش جایی که باید برید و موضوع تحقیقتون و نوشتم و باید تا فردا ده صبح به دستم برسونید.. هرکی یه جا افتاده بود.. اکثراً تو همون کتابخونه دانشگاه.. درین تنها کسی بود که فرستادش بره اون نشریه.. هرچقدرم اصرار کرد که عوض کنه تا به کارشم برسه قبول نکرد.. تازه آخرش با لجبازی یه موضوع دیگه به تحقیقشم اضافه کرد و کارش بیشتر شد!
با سکوتش عمیق تر به فکر رفتم و حالا دیگه هرچی شک و تردید سر راهم بود یکی یکی داشت برداشته می شد تا من به یقین کامل برسم!
اینکه یه استاد انقدر سریع و پیش بینی نشده تصمیم بگیره دانشجوهاش تحقیق ارائه بدن.. اونم یه تحقیق ده نمره ای مهم و سرنوشت ساز..
اینکه این تحقیق مهم فقط یه روز زمان داشته باشه..
اینکه از بین اونهمه دانشجو فقط درین و فرستاده به این نشریه ای که صد در صد با مسئولش زد و بند کرده.. فقط یه دلیل واضح و روشن می تونست داشته باشه!

اون آدم.. همه این برنامه ها رو چیده.. تا درین نرسه به ارائه تحقیقش و به همین راحتی ده نمره رو از دست بده و بدون اینکه لازم بشه دنبال دلیل منطقی برای حذف کردن دانشجوش بگرده.. یه کاری کرد خودش با پای خودش تو این تله بیفته و زحمت های یک ترمش هیچ و پوچ بشه..
مطمئناً هزار و یک دلیلم داشت تا اگه کسی شاکی شد بتونه بگه هیچ تقصیری نداره و این اتفاق ممکن بود برای هرکسی پیش بیاد..
– آقای محمدی؟ پشت خطید هنوز؟ فکر می کنید.. کار استاد تقویه؟
نفس عمیقی کشیدم و انگار که من و می بینه سرم و به تایید تکون دادم..
– مطمئنم کار خودشه!
– بابای من می شناستش.. می تونه بهش زنگ بزنه و ازش بپرسه!
– یه کم فکر کن دختر خانوم.. بر فرض که زنگ بزنه و بپرسه.. اون زیر بار همچین چیزی میره؟ اتفاقات بیرون از دانشگاه دیگه به اون ربطی نداره.. می خواد بگه من فقط یه آدرس دادم و اینکه اونجا چه اتفاقی افتاده دست من نیست.. غیر از اینه؟
– نه.. به خصوص اینکه از اول چشم دیدن درین بیچاره رو هم نداشت.. نمی فهمم چرا این کارا رو می کنه!
– حالا معلوم می شه!
چند ثانیه سکوت کرد و با صدایی که نشون از گریه کردنش می داد پرسید:
– پس.. اگه نقشه استاد تقوی باشه.. درین باید انقدر اون تو بمونه تا زمان ارائه تحقیق تموم بشه آره؟ هدفش این بود که این ده نمره رو بهش نده؟
– آره.. هدفش همینه..
– ای خدا.. آخه چرا؟ ترم بعدم استاد این درس خودشه! یعنی درین ناچاره دوباره با همین استاد برداره.. اگه بخواد ترم بعدی هم یه همچین بلایی سرش بیاره و…
– کی گفته من می ذارم به هدفش برسه؟
با صدای بلندم یه کم ساکت شد و با تردید پرسید:
– یعنی چی؟
سرم و چرخوندم و خیره به در بسته ساختمون.. با اطمینانی که از خودم داشتم و می دونستم این حس اعتماد به نفس هیچ وقت بهم دروغ نمیگه لب زدم:
– میران نیستم اگه تا یکی دو ساعت دیگه درین و از اون تو نکشمش بیرون! بعدش خودمم باهاش میام دانشگاه و تکلیف اون جوجه استاد و روشن می کم.. من نمی ذارم یه الدنگی که معلوم نیست چی داره تو سرش می گذره به همین راحتی آینده درین و تباه کنه!
– دمتون گرم خدایی! یکی باید اینو بنشونه سرجاش!
– فعلاً به کسی چیزی نگو! برو دانشگاه.. پیش استادتم چیزی به روت نیار..
– چشم.. پیدا کردینش بگید حتماً به من زنگ بزنه.. منتظرم!

تماس و قطع کردم و پیاده شدم! احتمال اینکه اون عوضی توی این نقشه اش خواسته باشه بلایی سر درین بیاره خیلی کم بود!
بالاخره می فهمید هر اتفاق بدی بیفته پای خودشم گیره و محاله به همین راحتی قید آبرو حیثیتش و بزنه.. هدف فقط زندانی کردنش بود که تا اینجا خوب از پسش براومده!
ولی.. احمق بود که خیال می کرد طرف حسابش فقط یه دختر صاف و ساده و نادون مثل درینه که هرکی هر ظلمی بهش بکنه صداش در نمیاد و دستش برای هرکاری بازه..
باید می فهمید یه آدم دیگه هم توی زندگیش هست.. که شاید برای انتقام اومده باشه ولی.. نمی ذاره به جز خودش کسی کاری به کاری به این دختر داشته باشه!
درین تمام و کمال برای من بود.. کسی حق دست درازی کردن بهش و نداشت.. حالا می خواست با هر قصد و نیتی که باشه!
ساعت از هفت گذشته بود و دیگه کم کم باید آدمایی که تو ساختمونای این کوچه کار می کردن پیداشون می شد.. ولی من بی اهمیت به اینکه با دیدنم چه فکری می کنن.. با ابزاری که توی ماشین داشتم.. افتادم به جون قفل در.. می دونستم به این راحتیا باز نمی شه.. فقط می خواستم جلب توجه کنم تا آدمای دیگه هم باهام همراه شن!
همینطورم شد و نیم ساعت بعد.. صدای یه نفر از پشت سرم بلند شد:
– آقا چیکار می کنی؟
سرم و برگردوندم سمتش.. یه پسر جوون بود که به نظر نمی اومد مقصدش این ساختمون باشه.. نگاه خیره من و که دید به آسمون اشاره کرد و گفت:
– هوا روشن شده ها.. دیگه وقت دزدی نیست!
اهمیتی به متلکش ندادم و راه افتادم سمتش.. با سر به پشت سرم اشاره کردم و گفتم:
– آدمای این ساختمون و می شناسی؟
– باید بشناسم؟
– نمی دونی کی میان؟
– امروز نمیان!
– یعنی چی؟
– پنجشنبه جمعه تعطیلن! امروزم پنجشنبه نیست مگه؟
نگاهم و ازش گرفتم و زل زدم به زمین.. اینم یه دلیل دیگه تا بیشتر بهم ثابت بشه کار.. کار خود اون استاد بی همه چیزشونه که فکر همه جاش و کرده!
اون روزی که درین شب و خونه من موند گفت که کلاسش کنسل شده و افتاده فردا.. این یعنی اینکه می خواست هم از طریق محدودیت زمان تحت فشار بذارتش و هم.. این جریانات یه روزی باشه که بیفته به پنجشنبه و این نشریه کوفتی تعطیل باشه!
– حالا جدی جدی دزدی؟
انقدر عصبی بودم که توپیدم:
– این آشغالدونی مگه چی داره که بخوام چیزی ازش بدزدم؟
– چیکار داری پس؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان جاوید در من

  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه کور

    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره خاموش میشه؟ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Raha
Raha
2 سال قبل

یعنی این میران برع تقویو جرش بدع من خیالم راحت شع
مرتیکه
جر منم دبیر زبانم فامیلیش تقویه😂😂

....
....
پاسخ به  Raha
2 سال قبل

اسم دبیر زبان ماهم زینلی یه اصن خوشم نمیا ازش

Bahareh
Bahareh
2 سال قبل

قسمت بعدیاش باید هیجانی تر باشه خدا کنه میران پوست این استاد عقده ای بکنه مردک مریض ‌

Fafa
Fafa
2 سال قبل

پارته جذابی بود 👌

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x