پس اونم میخواد؟!
چطور جرات کرده حتی به نیما فکر کنه؟ اونم وقتی پسرش دست من؟؟
_تموم شد دیگه این دفعه من پشتش…..
برگشتم سمتش که سرشو بالا گرفته بود
که مثلا منو درمونده کنه؟
_خیلی مطمئن نباش….چون تو…. تا وقتی من نخوام هیچ غلطی نمیتونی بکنی….
بالاخره تونستم جلوی خنده ی خوشبینانه ش و بگیرم
_میبینیم….جمعه یادت نره……
رفت و درو پشت سرش کوبید
پلک بستنم….مشت شدن دستام….هوایی که سخت میرفت تو ریه هام….
و وجودی که بیشتر از همیشه ازش متنفر بودم….اون دختر…..کاراش….حرفاش….از همه چیش متنفر بودم
حتما از وقتی پسرش پیشش نیست از تنهایی دنبال پیدا کردن آدم جدید زندگیش بود
_بیچارش میکنم….
گوشی رو برداشتم و شمارشو گرفتم….
یه بار…..دو بار…..ده بار….نمیدونم خیلی..…
منتظر بودم هر چی از دهنم در اومد بهش بگم ولی….
جواب نداد…..نداد….این یعنی…..راسته….این یعنی داره منو میپیچونه….
سوئیچو برداشتم و راه افتادم به طرف خونه ش
تو تمام مسیر داشتم براش خط و نشون میکشیدم و به حماقت خودم میخندیدم
به اینکه حتی دلم براش سوخته بود و ولش کرده بودم تا….تا زندگی کنه….
به اینکه قطعا یه بهونه جور میکردم تا نره و حتی یکی دوباری میخواستم پسرشو براش ببرم تا ببینه
آخ که چقدر احمقانه بازم گول مظلوم نمایی هاشو خوردم و فکر کردم بهش ظلم کرده بودم
ولی تموم شد….دیگه ولش نمیکنم تا با خودش آینده بچینه اونم با کی؟؟ یه نا رفیق…..
ماشین و نگه داشتم و رفتم جلوی در و چند بار زنگ زدم که از پشت آیفون صدای یه زن اومد
_بله….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 156
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت ها رفته رفته آب میرن 😬
بجای پریروز یه پارت دیگه هم بذارین خیلی کم بود