_خوبه پس…..ولی اول من باید به حسابش برسم بعد هر کاری خواستید باهاش بکنید
خواستید بندازیدش دریا یا چالش کنید فقط اول من….
خیلی بد کینه س حقم داره
آخه از اون بی عرضه خوردن درد داره…..
_پس شب زنگ بزن بهت ساعت پرواز و خبر میدم
_پول بلیط و بهتون میدم……
چی داره میگه تو این هیرو ویر؟
بازم اون نگاه بی جا ازش
_لازم نیست مهسا خانم……من با شما این حرفا رو ندارم
اگه دختره رو نمیشناختم فکر میکردم از قصد باهاش هماهنگ کرده که منو بسوزونه
دستمو آروم گذاشتم رو پیراهنشو یقشو صاف کردم و لحن خشک و جدیم حساب کارو دستش داد
_ببین پسر خوب از این به بعد با من طرفی
منم با شما حساب دارم…..پس حواست به حرف زدنت باشه…..اوکی
بالاخره بعد از این چند دقیقه باهاش چشم تو چشم شدم
_بریم…..
ترس بود و اضطراب
مثل……پسرش که ازم میترسه یعنی میترسید ولی الان……نه مثل قبل
ولی برگشت سمت اون
_با کاری که تو میخوای برام بکنی بهت مدیون شدم…..ممنونم ازت…..
#تاوان
#پارت۲۱۳
این چه لحنی بود؟ نکنه واقعا فکرایی تو سرشه؟
خنگ شدم یعنی؟
_ببخشید اون حرفا رو بهت زدم……
یه نگاه کوتاه بهم انداخت
_اشکال نداره…..من عادت کردم به الکی متهم شدن و تاوان دادن
منظورش چی بود؟
اصلا بسه این مسخره بازیا
_دیرمون شد…..بیا بریم
نگاهش متعجب شد ما مقصد مشترکی نداشتیم
با چشم بهش اشاره کردم بره جلو
_خداحافظ
رفت و منم دنبالش
ماشین و با فاصله از کوچه پارک کرده بودم ولی اون از کنارش رد شد
_وایسا…..ماشین اینجاس…..
برگشت سمتم
حتما داره فکر میکنه زده به سرم…..ولی من فقط میخوام برسونمش…..همین
_خودم میرم……
دوباره پشت کرد بهم و مسیرشو داشت میرفت که
اخمام رفت تو هم
با سه قدم بلند رسیدم بهش
_میگم میرسونمت……نمیشنوی؟؟
صدام محکم بود ولی اون یه ناامیدی عمیقی تو چشماش بود
_تعقیبم کردی؟
گوشه ی لبم رفت بالا
#تاوان
#پارت۲۱۴
_آره……گفتم شاید سادگیت باز کار دستت بده بیوفته گردن من؟؟؟
چه ربطی به من داره؟ چرا چرت و پرت میگم
چشماش عجیب شد
وقتی حرف زد
_خیالت راحت…..من کسی رو ندارم چیزی رو بندازه گردنت…..
_خیالم راحت نیست…..
واقعا نبود….. از دیشب که گفتم بی عرضه اس و اون با حرص از بچش گفت و تلفن و قطع کرد نگران بودم خریتی بکنه که نشه جمعش کرد
بهت نگاهش باعث شد یه جواب دیگه بهش بدم که اونم دروغ نبود ولی با تمسخر از رفتارش با اون پسره
_حق داشتم دیگه……
یه پوزخند عصبی به حماقتش زدم
_داشتی به کسی که نمیشناختی شماره میدادی…..میخواستی باهاش بری مسافرت
حتما میخواستی پیش اونم بمونی آره؟؟
دوباره یاد حرف هاش افتادم و مغزم سوت کشید
احمق واقعا میخواست با یه غریبه بره و پیش اون بمونه؟؟با من که بود همش خودشو جمع و جور میکرد
این دفعه اون صورتش جمع شد
_حرف دهنتو بفهم……در ضمن میرفتم باهاش…..میموندم پیشش چون اون غریبه از هزار تا آشنا برام آشناتره…..از برادرم…….از……از……
چی گفت؟؟نفهمه نه؟
_از شوهرم؟؟ آره؟؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 141
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ممنون نویسنده عزیز
چرا هیچ جا رمان مامن بهار رو نمیذارن
قلمت مانا گلم
رمان خیلی قشنگیه فقط لطفا پارتا رو یکم طولانی تر کن
ممنون
این رمان خیلی خوب داره پیش میره
پایدار باشید….
ممنون بابت این پارت، بیچاره دختره چقدر در حقش ظلم و ناحقی میشه