_خب من سرم یه مدت شلوغ بود ولی امروز که باهاشون تماس گرفتم برای مراجعه کننده شماره شما رو دادن…..مثل اینکه برای سهم و الارثی که برادرتون بدون اطلاع شما ازتون کلاهبرداری کرده نیاز به وکیل دارید دیگه درسته؟
_بله….ولی آخه…..یه ذره اجازه بدید شاید وکیل اصلا لازم نباشه
_آره….اون مفت خور بی غیرت پولای تو رو گذاشته تو حساب بانکیه جدا…..تازه انقدر شرافت داره به سودشم دست نزده تا تو بری سراغش و پَسِت بده…….
لب زدم و دستم و گذاشتم رو گوشی تا مثلا نشنوه
_زیبا….
درسته خجالت میکشم از داشتن فربد ولی خب برای منم اینطوری شده چیکار کنم؟؟
_برو بابا……تو هنوز به اون امید داری؟
انگشتمو جلوی دهنم گرفتم که بس کرد
ولی وکیلِ شروع کرد
_ببینید فعلا که قرار نیست شکایت کنیم…..ولی متاسفانه حق با اون خانمه…..بدونید برادری که وقتی خواهرش زندان بوده میتونست راحت با حق و حقوقش بدهیش رو پرداخت کنه ولی دریغ کرده به این راحتیا کوتاه بیا نیست
همه چی ام میدونه که…..
مکثم باعث شد دوباره ادامه بده
_اصلا اینطوری نمیشه باید یه جلسه ی حضوری بذاریم با هم دقیق صحبت کنیم…..مثلا همین فردا……
چرا احساس میکنم یه جوریه؟
_ببخشید…..چرا انقدر پیگیر مشکل منید؟
#تاوان
#پارت۲۳۱
نفسشو با صدا فوت کرد
کلافش کردم یا الان میگه چقدر پروئه که خودم اومدم سراغش تازه ناز میکنه؟!
_خانم………من وکیل شدم نذارم حقی از کسی ضایع بشه…….وقتی ام خانم کریمی ریز به ریز پرونده ی شما رو بهم گفت و فهمیدم کمک لازم دارید برای گرفتن حقتون……غیر از اینه؟
برای منکه کم زخم نخوردم سخته باور کنم
ولی اگه این آدمم خدا فرستاده باشه سر راهم مثل زیبا که تو روزایی همدمم شد که هیچ کس و نداشتم یعنی واقعا برای کمک کردن اومده
_فردا خوبه همدیگرو ببینیم؟
فردا؟؟
_نه…..نمیشه…..من چند روز نیستم باید برم دنبال برادرم……میدونم شما راست میگید ولی شاید بتونم راضیش کنم همین طوری قبول کنه
فقط خط و نشون کشیدن زیبا تو اون لحظه و کلمه هایی که حوالم میکرد
_تنها میرید دنبالش؟ از تهران خارج میشید یا ایران؟
چرا میپرسه؟اونم با این جدیت برعکس لحن آروم چند دقیقه قبلش؟
_تنها نمیرم……جنوب…..بندر عباس
یه ذره سکوت کرد
_باشه…..پس برگشتید دوباره باهاتون تماس میگیرم و……اینم بگم خیالتون از بابت حق و حقوقتون راحت باشه من تا ریال آخر و ازش پس میگیرم…..
نمیدونم چرا ولی یه قوت قلب بهم داد با حرفش
عجیبه که آدم از هم خونش به غریبه پناه میبره…..هر چند اونم نه…….فقط خدا……
#تاوان
#پارت۲۳۲
_باهاش قرار میذاشنی خب؟هر چی کارا رو زودتر پیش ببری به نفع توعه……چون اینطوری زودترم میتونی امیرحسین و پیدا کنی ولی…..
مشکوک نگام کرد
_چه عجیب که تا امروز سیاوش بهت گفت دنبال وکیل باش یکی پیدا شد
بالاخره بعد از اون همه بالا پایین شدن ،خندیدم بهش
_چرا عجیب؟ مثل تو که یه دفعه اومدی شدی دوستم…..خواهرم……فامیلم…..
اونم شیطون خندید و ادامه داد
_شوهرتم شدم یادت نره……
_اَاَه گمشو…..لوس
***
یک ساعته حاضر با ساکم منتظرم
آخه خودش پیام داده بود داره میاد
هنوزم باورم نمیشه قراره با اون برم
انگار نه انگار که پسرمو ازم گرفت منو انداخت زندان باهام بازی کرد و ازم سوءاستفاده کرد
خنده دارتر اینکه الان داره باهام میاد تا ببینه دربه دری و آوارگیمو و کیف کنه…..
حتما سِر شدم که برام مهم نیست و فقط بچمو میخوام…….دیدنش و بغل کردنش و نفس کشیدن عطر تن کوچولوشو
پیامی که اومد گفت که رسیده…..
زیبا رو هر کار کردم نرفت کار کنه تازه باهام قهره چون انقدر بهش گفتم کاری به کارش نداشته باشه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 95
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.