رمان تاوان پارت 57 - رمان دونی

 

 

 

 

_نترس نمیگه…..تازه الان میدونم کجاس دیگه نیازی به اون و دردسرش نیست….بره به درک

 

به همین راحتی و خونسردی صاف وایساده جلوی من و این حرفو بهم میزنه؟

 

اصلا به چه حقی وقتی هر چی میکشم به خاطره خودشه؟

به چه حقی وقتی از ترسای من لذت میبره

 

ترس از پیدا نکردن فربد

از اینکه نتونم سهمم رو ازش بگیرم نتونم برم سراغ بچم و دوباره ببینمش…..

 

 

_سرگرمی شدم برات نه؟؟

 

برگشت ونگاهش به چونه ی لرزونی که باهاش زور میزدم اشکام نریزه افتاد و اخم کرد

 

_کیف میکنی هر دقیقه تنم و میلرزونی و انقدر راحت از رفتنش میگی؟اون الان تنها امید منه…..

 

نگاهی که نمیدونم چی داشت توش چند ثانیه قفل چشمام شد

 

_آره….کیف میکنم…..اصلا برای همین اومدم باهات…..که تنها امیدتوازت بگیرم

 

یه قدم اومد سمتم و تو فاصله ی خیلی کمی ازم وایساد و با حرص بیشتر از من دهنشو باز کرد

 

_اومدم جلوی چشمم ببینم دست و پا زدنتو…..میخوام آتیشی که تو قلبم انداختی رو آروم کنم فقط هم با زجر کشیدنت یه ذره شعله هاش کم میشه…..

 

فکم و انقدر رو هم فشار دادم تا اشکم نریزه

و با نفرت زل زده بودم تو چشماش

 

هیچی نمیتونستم بهش بگم….چون شجاعت داشتن تو وجود من نیست

 

من از این آدم……آدم که نه از این موجود پر از کینه میترسم…..

 

 

 

#تاوان

#پارت۲۴۰

 

 

صدای بوق ماشین درست کنار گوشمون باعث شد از اون دوئل مسخره ‌که معلوم بود برنده ش اونه بیرون بیایم

 

سرمو چرخوندم تا نم چشمام و بگیرم و سیاوش نفهمه

 

بعدم با نفس عمیق نشستم عقب ماشین ولی تا اون اومد سوار بشه گوشیش زنگ خورد

 

بیرون داشت حرف میزد و من سری که پایین بود و یه لحظه بالا گرفتم که از تو آینه نگاهم خورد به چشمای سیاوش که با اخم زل زده بود بهم…..

 

سریع رومو گرفتم سمت خیابون که صداش اومد….

 

_چرا اصلا شبیه قبل نیستی…..اون موقع ها خیلی خوشحال بودی ولی الان خیلی عوض شدی

 

اون فقط چند بار منو بعد از عقدم دید…..ولی فهمید حال دلمو

دوست داشتم بگم حماقت ولی……

 

_با شوهرت مشکل داری؟

 

تلخ خندیدم…..شوهر؟!

 

به چشماش نگاه کردم

 

_نه فقط…..دعوامون شده….

 

با تفکر ادامه داد

 

_دعوا؟! نه…..تو عین بچه ها دنبالش راه میوفتی……اونم ازت فاصله میگیره…..حلقه هم دستت نیست……یه کلمه با هم حرف نمیزنید مگه چیزی که خودتم انگار اولین باره ازش میشنوی که چشمات گرد میشه

 

همیشه انقدر دقیق بود؟

 

باید انکار میکردم

بفهمه سیاوش میدونه طلاق گرفتیم نمیدونم چیکار میکنه باز….‌

 

_نه….نه…..اصلا….

 

 

 

 

 

#تاوان

#پارت۲۴۱

 

 

_مگه نگفتی تو زندان بودی؟ شوهرت چیکار میکرد؟

 

حرف تو دهنمو به کل گم کردم

و فقط بهش زل زده بودم

 

دستشو فرمون گذاشت و کامل طرفم برگشت

 

_طلاق گرفتید؟؟

 

یه لحظه خشکم زد

لالی مگه مهسا؟

بهش بگو نه…..بگو فقط الان از دستت عصبانیه که باهات سر سنگینه….بگو دیگه…..

 

_ما……

 

تا اومدم دهن باز کنم در ماشین باز شد

و یه نفس راحت کشیدم

 

نگاهش کردم که مطمئنم از جو تو ماشین فهمید یه چیزایی شده که اخماش بیشتر از سیاوش رفت تو هم…..

 

خدا کنه گیر نده بهم…….خودشم میدونه بهش ربطی نداره ولی میترسم از لج کردنش

 

تقریبا یک ساعت تو راه بودیم

و تا برسیم هیچ کس حرفی نزد

 

یه جای روستا مانند بود

 

جلوی یه خونه ی بزرگ کاه گلی که جلوشو تو کوچه چراغونی کرده بودن نگه داشت

 

_بشینید میام…..

 

نگاهش بهم بود که پیاده شد…..

 

فهمیده که اینطوری زل زد بهم و آدمی که کنارش نشسته رو اصلا حساب نکرده؟!

 

رفت تو خونه و با چشم دنبالش میکردم

 

_چی میگفت بهت؟

 

 

 

 

 

 

#تاوان

#پارت۲۴۲

 

 

صداش حرص داشت…..میدونستم دنبال بهونه س….ساکو محکم تر بغلم گرفتم

 

_هیچی از….از فربد حرف میزدیم

 

آهان کش داری گفت….

 

_خب به منم بگو ببینم چی میگفتید از فربد خان که فقط یه شمع کم داشتید برای فضای شاعرانه ی تو ماشین…..

 

تمام لحنش پر از تمسخر بود

 

_حرف دهنتو بفهم…..

 

یه دفعه همچین برگشت عقب که از جا پریدم

دیوونه س…..دیوونه

 

_وقتی ده بار با یکی مچتو میگیرم دیگه تو باید بفهمی چطوری باهاش رفتار میکنی نه من…..

 

مچمو بگیره؟؟….مگه چیکار کردم؟!

اصلا مگه چیکاره ی منه؟؟

تقصیر لال بازیه خودمه دیگه…..

 

_میگفت با شوهرت مشکل داری چون رفتارم عوض شده همین؟؟

 

_همین؟؟فوضول توعه مگه؟

 

_خب اون گفت به من چه ربطی داره؟

 

یه دفعه دستشو آورد جلو

 

_خوب گوش بده بهم…..وااای به حالت بفهمه طلاق گرفتیم یه کاری میکنم دیگه رنگ پسرتو نبینی

 

_اون چه ربطی به امیر حسین من داره؟؟

 

 

 

 

#تاوان

#پارت۲۴۳

 

 

_ربطش خیلی واضحه….میدونه شوهر داری و چسبیده بهت وای به حال اینکه بدونه تنهایی

 

باید بدونه من هیچی نگفتم…..

 

_میگم من بهش نگفتم…..خودش پرسید…..طلاق گرفتی….توام نمیتونی همه چیزو بندازی گردن من….

 

گفتم ولی از ترس نگاهش سرمو انداختم پایین

 

_حتما یه کاری کردی که شک کرده و میخواست تنهایی بکشونتت اینجا……حالا حالیش میکنم

 

از ماشین پیاده شد و در عقبم باز کرد

چرا هر چی میگذره دیوونه تر میشه

 

_پیاده شو……زود باش

 

صداشو بلند کرده بود

 

منم چاره ای نداشتم جز اینکه به حرفش گوش بدم

 

نگاهم به چند نفری که داشتن از اونجا رد میشدن افتاد و خجالت کشیدم

 

با التماس بهش گفتم

 

_من گفتم اشتباه میکنه…..بهش چیزی نگی…. بذار فربد و پیدا کنم برمیگردیم تهران دیگه…… دیگه هم من اصلا باهاش کاری ندارم….اونم اونم زندگیه خودشو داره…..

 

گوشه ی لبش رفت بالا

 

_آره….تو هنوز مردا رو نشناختی

نمیدونی تو اون فکر خرابشون چیا میگذره

اگه خیلی ام هرزه باشه به زنی که شوهر داره نظر میکنه

 

حرصم از حرفای بی خودش باعث شد بالاخره زبونم تو روش باز بشه

 

 

 

 

 

#تاوان

#پارت۲۴۴

 

 

_منکه شوهر ندارم…..

 

ابروهاشو بالا داد

 

اومد سمتم و من رفتم عقب که خوردم به ماشین و نگاهم و از ترس چشمایی که قرمز شده بودن دادم به زمین

این چه حرفی بود بدتر جنی شد

 

دستاشو دو طرف ماشین کنار سرم گذاشت ولی همچنان بدنش باهام یه کوچولو فاصله داشت

 

منم لبمو به دندون گرفتم و نگاهم هم چنان پایین بود

 

میخواد چیکار کنه…خدا

 

_پس دردت فقط شوهر نداشتنته؟؟ میخوای اونم حلش کنم تکلیفت معلوم بشه تا با هر بی همه چیزی به درد و دل از شوهر و زندگیت نشینی؟

 

تو دلم خالی شد و نگاهم با حرفش نشست تو نگاه به خون نشسته ش

 

ناباور زمزمه کردم

 

_یعنی چی؟؟

 

تو همون فاصله یه ذره فقط سرشو آورد جلو و تهدید کرد

 

_یعنی مراقب رفتارت باش و من و مجبور نکن خودم دست و پاتو جمع کنم

 

_فقط ازم پرسید…..طلاق گرفتم یا نه منم گفتم نه….

 

ابرو بالا انداخت

 

_خودتی…..من حرفمو زدم خواستی گوش بده نخواستی نه….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 97

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد

    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و حالا با برخورد با شهراد و …      

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
F.n
F.n
13 ساعت قبل

جز و مد رو هم بذارین لطفاً

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x