فکر کرده من کی ام؟؟
دست خودم نبود که صدامو بردم بالا
_میگم من کاری نمیکنم…..تو یکی دیگه بودی من همون دختر احمقه ساده ام که هر کی از راه دسید یه لگد بهم زد و رفت…..
یه ذره با خودش فکر کرد…..که یهو
با یه دستش کوبید رو سقف ماشین و من شونه هام جمع شد
نفسای داغش تا رو صورتم میومد
راست گفتم…..اونی که عوض شده خودش بود نه من…..
عقب رفت و من بالاخره نفس حبس شدمو بیرون فرستادم تا اینکه سیاوش با یه دختر حامله از خونه اومدن بیرون
_سلام خیلی خوش اومدین….
لهجه ش چقدر قشنگ بود
_ایشون حورا خانم همسر فربدِ
زنش؟؟ عروس ما؟؟ چه فکرایی داشتن مامان و بابام برای عروسیه یدونه پسر و دخترشون
الان من اونور این اینور
_سلام….
بغضم و قورت دادم
دستامو باز کردم و بغلش کردم
لعنتی الان نه….انگار همه ی گذشتم اومد جلوی چشمام که چشمه ی اشکام دوباره جوشید
_قربونت برم……فربد بهم نگفته بود یه خواهر داره بیاد باید حسابشو برسم
خنده ای تلخ کردم
#تاوان
#پارت۲۴۶
فربد و میگه؟
نگاه سیاوش رو من بود ولی من همه ی حواسم به اون دختر….
_شما منتظر بمونید تا من برم دنبالش
احتمالا فردا برمیگردیم
میخواستم من بپرسم مگه کجاس که
میعاد رفت جلوش
_یعنی چی؟ مگه کجاست که فردا میای؟
_کارا به خِنِس خورده رفته دبی…..
میعاد خندید بهش
_آهان اونوقت تو که شریکشی نمیدونستی و میخواستی….
به من اشاره کرد
_اونو تنها بکشونی اینجا……جالبه…..
خیلی خجالت کشیدم از حرفش مگه من زن عقل ندارم؟؟
هر چند…..آبروی منو برد تا دلش از حرف چند دقیقه پیشم خنک بشه…..
سیاوش اخماش رفت تو هم
_حرف دهنتو بفهم…..فکر نکن همه مثل خودتن……این دختر برام حرمت داره
حرفاش چقدر برای منی که به چشم همه بی ارزش بودم دلنشین بود ولی اون الان همه رو از چشم من میبینه
سکوت و مشت شدن دستش خبر خوبی بهم نمیداد
الان نه…..ولی میدونم اون ولش نمیکنه
نمیدونم با کدوم جسارت و بدون اختیار دستمو گذاشتم رو ساعدش و جوری که قدیما صداش میکردم بهش گفتم
#تاوان
#پارت۲۴۷
_میعاد جان…..
نگاه میعاد به ثانیه و تو بُهت نشست رو دستی که گرفته بودمش بعد به خودم
فقط خدا خدا میکردم الان دستم و پس نزنه یا نزنه تو دهنم از حرصش
چون بالاخره دوست نداره لمسش کنم منم بیشتر از اون…..
کاری که نکرد جز زل زدن بهم
هر چی التماس تو وجودم بود ریختم تو صدام
_تا فردا صبر کنیم باشه؟؟فقط فردا
لباش نیمه باز مونده بود همونقدر که من از رفتار عجیبم جاخورده بودم اونم بدتر از من
ولی به خودش اومد
برگشت سمت سیاوشی که تازه دیدم با ناامیدی چشم ازم برداشت
الان دیگه فکر کنم مطمئن شده زن و شوهریم
_تا فردا آوردیش که هیچی نیاوردی و هی بهونه جور کردی زحمت نکش خودم میرم دنبالش
_چرا باید بهونه جور کنم اونم برای تو…..
دست آزادشو گذاشت رو شونه ی سیاوش و تهدید وار لب زد
_خودت خوب میدونی منظور حرفامو….
****
خونشون پر از مهمون بود
بعد از یک ساعتی که با خانواده ش نشستیم
ما رو برد یه اتاق دیگه
یعنی ناخدا بهش گفت چون فهمید معذبیم
مطمئنم ۷_۸ ماه و داشت و وقتی وسایل پذیرایی رو برامون حاضر میکرد سختش بود
#تاوان
#پارت۲۴۸
سینی خرما رو از دستش گرفتم
_چند ماهته؟
خندید
_هفت ماه….
نشست رو به روم…..برادر زاده ی من….
یه دورانی چقدر ناراحت بودم که فقط عمه میشم نه خاله ولی الان دیگه هیچ کدومش نیستم چون برادری ندارم
_دختره یا پسر؟
_دختره…..فربد پسر دوست داشت ولی….
_شوهرت فقط خودشو دوست داره….
صدای میعاد که یکم دورتر از ما نشسته بود نگاه هر دومونوکشوند سمتش
دیدم صورتش تو هم رفت
من کم بودم به زن فربدم کار داره؟؟
دستم و گذاشتم رو پاهاش
_مگه میشه آدم زن و بچشو دوست نداشته باشه…..اون با فربد شوخی دارن…..اخلاقشون اینه……
خنده رو لباش اومد و کنار گوشم خم شد
_منکه نمیشناسم ولی شوهرت خیلی اخموئه
سرمو تندتند تکون دادن و منم برای اینکه شک نکنه خندیدم
_همینجوریه…..ولش کن تو به دل نگیر
چقدر مسخره….خودمم از حرفام چشمام گرد میشد ولی اون و بچش گناه دارن به پای گندکاریای فربد بسوزن
_بچه نداری؟
ذوق کردم از پسرم پرسید
_چرا…..یه پسر….دو سال و ۵ ماهشه
#تاوان
#پارت۲۴۹
_خدانگهش داره…..چرا نیاوردیش پس؟
الان چی بهش بگم…..بگم باباش داده به یه مادر و پدر دیگه و خودش دنبالم راه افتاده تا چزوندنم و ببینه؟
_پیش خانواده ی منه…..اذیت میشد نیاوردیمش
بازم برگشتم سمتش….خیلی خوب نقش بازی میکنه
همیشه هم یه جوابی تو آستینش داره
آره ای کاش راست میگفت….ای کاش میدونستم حداقل باهاش یه یه هوا نفس میکشم ولی
الان….حتی ازش خبر ندارم
_شوهرت تلفن نداره یه زنگ بهش بزنی؟
این چرا انقدر جوش میزنه؟
نکنه از خجالت اونم در اومده
ولی فکر نکنم…..سیاوش ساده بود ولی این خودش گرگه
صداشو آروم کرد
_بین خودمون بمونه ولی بهش گفتن یکی جنساشو برای یه جا دیگه بار زده رفت پیداش کنه…..انقدرم عجله ای رفت که گوشیش و جا گذاشت به آقا سیاوشم گفتم…..
از فربد بعیده به زنش آمار بده
_فربد خودش بهت گفت؟
شیرین بود و ملیح و البته مثل من ساده
_نه داشت به بابام میگفت منم شنیدم
از خنده ی شیطونش فهمیدن اینکه فوضولی کرده بود کار سختی نبود
_پس گوش وایساده بودی…..فربد اخلاق نداره ها زود عصبانی میشه….
#تاوان
#پارت۲۵۰
یه دفعه زد زیر خنده و سرشو از گوشیش آورد بالا
یه زانوشو تا کرد و دستشو بهش تکیه داد
خونه ی ماهم اینجوری میشست و منم عاشق این لاتی نشستنش بودم…..
_بالاخره یکی ام زد به مال خودش…..همینه دیگه…..بزنی یه روزم خودت میخوری…..
با سرزنش نگاهش کردم
آره……میخوری
مثل خودت که نمیدونم اون روز کجام و چیکار میکنم
صدای پچ پچ وار حورا کنار گوشم باعث شد برگردم طرفش
_فربد کاری کرده باهاش که انقدر بهش متلک میندازه؟
حقی که زنشه ولی با اون نه با من چرا
_نه…..یه حساب کتاب کوچیک با هم دارن یه ذره دلگیره ازش…..
فکر کنم انقدر حرف عوض کردم که خودشم باور نکرد و دلخور از جاش بلند شد
_من برم براتون میوه بیارم
دیگه چیزی نگفتم تا وقتی رفت بیرون
_چرا بهش اون حرفا زدی؟؟
یه ذره خونسرد زل زد تو چشمام
_چطور؟ هواخواهه این یکی ام دراومدی؟
لحنمو تیز کردم
_آره….چون اون و بچش هیچی از کارای فربد نمیدونن…..دوست ندارم اذیت بشن….
دستشو تکیه داد به پشتی و کامل برگشت سمت من
با حالت مسخره بهم خندید
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 137
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چقد مسخره شده سایتتون
ممنون از نویسنده عزیز
چرا چند روزه اصلا رمان ها درست پارت گذاری نمیشن؟؟؟!!
پارت بعدی کی میاد
بقیه رمانا رو هم بزار لطفاً