برام مهم نبود گم میشم و چی میشه
فقط دوست داشتم راه برم انقدر که حداقل آروم بشم یه ذره
همین طور تو حال و هوای خودم بودم که سیاوش جلوم ظاهر شد
بهم زل زده بود و جلوی نگاه متعجب من که نمیدونستم من و از کجا پیدا کرده فقط گفت:
_بریم ساحلِ سورو…..
_منو از کجا پیدا کردی؟
_مگه گمت کرده بودم…..میخواستم باهات حرف بزنم که خودت اومدی بیرون و ترجیح دادم دنبال راه بیوفتم ببینم تویی که اینجا ها رو نمیشناسی اول صبح کجا راه افتادی عین سرگردونا….
یه دفعه یاد حرفای دیشب فربد که افتادم سرم و پایین انداختم و دسته ی ساکو تو دستم محکم گرفتم
جلوی سیاوش بهم گفت آبروبر
گفت تو زندان…..هرزگی کردم و…..
_ما چه حرفی داریم بهم بزنیم؟
_اولیش اینکه حرفای فربد از عقل ناقص خودشه و من هیچ کدومو باور نکردم پس نمیخواد معذب باشی
واقعا میگه؟؟
سرمو گرفتم بالا
هنوزم صورتش خندون بود
_چی میگی حالا….بریم؟؟!
یه ذره خیالم راحتتر شد با حرفش
چرا فربد مثل سیاوش نبود هیچوقت که همینقدر قبولش داشته باشم؟
_اونجا دیگه کجاست؟
_جایی که فکر کنم حالتو خوب کنه….
خوب میشه؟؟ منکه فکر نکنم
ولی به جای اینکه بخوام مخالفت کنم دنبالش راه افتادم
***
#تاوان
#پارت۲۸۳
فکر کنم دو ساعت گذشته
جا بود ولی خودم نشستم رو شن ها و نزدیک به دریا
دستامم دور زانوهام قفل کرده بودم و به صدای قشنگ موج ها گوش میدادم
صدایی که میگفت دنیا و اتفاقاش هر چی میخواد باشه من آرامش خودمو دارم
سیاوش اومد با دو تا لیوان شربت خاکشیر که خنک بودنشون از دور لیوان مشخص بود
یکیشو داد دستم. خودشم نشست
زیاد منتظر نموند و شروع کرد
_چند سال پیش فقط اینجا آروم میشدم…..
برگشتم سمتش و منتظر موندم تا ادامه بده
که اونم نگاهشو چرخوند به طرفم
_همون موقعی که بهم گفتی نه و خیلی زود عقد کردی با اون…..
شرمنده شدم جلوش و سرمو انداختم پایین
_نتونستم تهران بمونم و تنها جایی که آرومم میکرد تا فکرم ازت آزاد بشه اینجا بود…..
یادمه خیلی زود از محله رفت
الانم نمیدونم منظورش از این حرفا چیه
ولی حس خوبی ندارم برای همین
نباید بازم امیدوار یا اذیتش کنم
_درسته یه بار ازش جدا شدم و ببخشید که تو ماشین بهت دروغ گفتم ولی شنیدی که دیشب گفت دوباره ازدواج کردیم درست نیست یادآوری گذشته ها وقتی من یه زن متاهلم
_نیستی…..مطمئنم…..
آب دهنمو قورت دادم و دوباره چشمایی که ازش فراری بودن و برگردوندم سمتش
#تاوان
#پارت۲۸۴
_وقتی فربد اون حرفا رو راجع بهت میزد فکر میکردم به خاطره شوهرت عوض شدی ولی دوباره که دیدمت و باور کردم تو هنوزم همون دختری هستی که همیشه بودی و این فربد بود که عوضی شده بود…..اینم یعنی خوب میشناسمت
حالا منکر شدی ولی میدونم وقتی بازم از اون پسره فاصله میگیری یعنی چیزی بینتون نیست
ولی اینکه چرا دروغ گفتید و نمیدونم…..
وا رفتم…..
_پس…..چرا طوری وانمود کردی که باور کردی….
لباشو به طرف پایین کشید
_نمیدونم شاید چون خودمو زده بودم به اون راه و وقتی تو ماشین گفتی دعوای زن و شوهری داشتید گفتم حتما همینه……
روم نمیشد دیگه بهش چیزی بگم
چیزی ام نداشتم بگم چون دیگه بدرد نمیخورد
اون بدون اینکه بخوام واقعیت و فهمیده بود
_میترسی ازش؟؟
از اون آدم؟؟…..آره چون به پاره ی تنم وصله
ولی خیلی تلخه که این حرفا رو یه غریبه بهم میزنه و داره غم قلبمو میشکافه و من فقط جلوش شرمندگی دارم
چیزی نگفتم تا حساس تر نشه و بیشتر سوال نپرسه
نگاهم و دادم به دریا
_قضیه ی ما فرق میکنه…..شنیدی که الان پدر و مادریم….مسئولیم باید اول از همه به فکر امیرمون باشیم
خودمم از حرفام خندم گرفته بود چون در مورد اون هیچ کدوم واقعی نبود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 115
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام جناب مدیر من باز تو سایت مد وان نمیتونم به اکانتم ورود کنم
سلام نمیشه یه کم پارتا رو طولانیتر بذارین خیلی کند پیش میاره با این حجم ممنون
سلام ممنونم بابت پارت