آره گفته…..
صورتم آویزون شد
_چقدر طول میکشه؟من اون پول و احتیاج دارم
فقط منتظر یه جرقه بود که صداشو انداخت سرش
_نمیفهمی معلوم نیست یعنی چی؟من میتونم اونو بهت ندم چون خودت وکالت نامه رو امضا کردی ولی….
_جراتشو داری؟؟
صدای میعاد از پشت سرم منو از جا پروند
برگشتم سمتش که اومد جلو……
اصلا به من نگاه نکرد و از کنارم رد شد رفت طرف فربد ولی عصبانی بودنش معلوم بود
اصلا کاراش و رفتاراش معلوم نمیکنه چی تو سرشه و واقعا گیجم کرده تو این سه روز
_نشد دیگه گفتم دو روز…..حالا ملاک و میذارم رو گرفتاریت یه تاریخ بهم بده…..
فربد زورش بهش نمیرسید و با کلافگی دستشو کشید رو صورتش که آخش دراومد
چون صورتش از دیشب کبود بود و درد داشت
ای کاش میشد بگم قربونت برم داداش گلم ولی…..عجیبه…..انگار هیچ احساسی نیست
شایدم بود ولی همون یه ذره امیدم بهش و دیشب با اون حرفاش از بین برد و الان با قلب شکسته ام برام مثل یه غریبه اس
با بی میلی جواب داد
_معلوم نمیکنه…..
#تاوان
#پارت۲۸۹
یه نگاه به حیاط انداخت
_فکر کنم زنت و ناخدا خبر ندارن چه شاهکاری کردی با سهم و الارث خواهرت نه؟
پوزخند زد به میعاد
نباید سر به سرش بذاره
_خوبه تو این یه مورد شبیه همیم….
_هنوز نفهمیدی من جونم و برای خواهرم میدم ولی تو…….تو جونشو گرفتی اونم ذره ذره پس حرف مفت نزن و گوش بده….
خواهر داره؟
لعنت هزار باره به خودم و سادگیم
_اگه معلوم شدنش طول بکشه مجبورم به ناخدا بگم چه خبره….
با دست یقه ی پیراهن فربدو صاف کرد
_اونقدرم تو این دو روز شناختمش که میدونم خوشش نمیاد دامادش تو زرد از آب بیاد و مال یتیم خور باشه…..اونم کی؟ هم خونش؟
فقط صورت کبود از حرصش و میتونست نشون بده وگرنه هیچی
_گذشت اون زمان که به ناخدا احتیاج داشتم کشته مردشونم نیستم….
باورم نمیشد
ماهور مگه زنش نیست؟
چرا انقدر ذاتش خرابه این بشر؟
_راههای دیگه ای ام هست……میریم تهران
پیش بهترین وکیل میبرمش و از تو به جرم کلاهبرداری شکایت میکنه….اون موقع بازم به ناخدا احتیاج پیدا میکنی……حال باز هر چی خودت صلاح میدونی…..من اصراری ندارم
#تاوان
#پارت۲۹۰
آرامش الانش عجیب بود ولی
دلم خنک شد
باید از یکی بترسه تا آدم باشه نه؟؟
یه نگاه به من کرد و خیلی جدی گفت
انگار حالا بخواد نوبت من باشه
_بریم
به حرفش گوش دادم ولی همینکه درو پشت سرمون بست چرخید جلوم و به خاطره اینکه بهم نخوره نیم قدم رفتم عقب و خوردم به دیوار
_سه ساعت کدوم گوری بودی آواره ی کوچه خیابون بودم؟؟
چشمام روی مردمکایی که تو صورتم چرخ میزدن ثابت بود
این آدمی که به خون من تشنه س شبیه آدمای نگران بود یا من اشتباه فهمیدم
بی حس شدم ،بی تفاوت ،خونسرد ولی یه چیزی ته دلم میگفت بهش بگم
_رفته بودم کنار دریا…..
_من تا صبح پلک رو هم نذاشتم برای همین نفهمیدم رفتنتو خودت نمیتونستی بیدارم کنی؟؟دیشب عبرتت نشد وسط آدمای غریبه که دوباره شال و کلاه کردی؟؟
چرا باید بیدارش میکردم وقتی از خودشم فراری ام وقتی خودشم برام غریبه س؟
ولی یه سوال اومد تو سرم
سوالی که شاید فقط اون جوابشو میدونست و من و از این دلشوره نجات میداد
_چقدر طول میکشه تا فربد بهم حقمو پس بده؟؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 123
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ممنون که دو پارت گذاشتین
ممنونم عالی بود