یه دم غمگین بودم…

یه دم عصبانی…

یه دم ناامید…

یه دم خجالت زده…..

از خودم

ای کاش امیر حسام نمیگفت دوستم داره….اینطوری کمتر کوچیک میشدم….

 

پوزخندی به خیال خودم زدم

چی دارم میگم….اونکه خودش فهمیده بود….و من با سکوتم تاییدش کردم خریتم و…دوست داشتنم و…..

 

نگاهم رفت به آسمون

 

مگه من چی خواسته بودم جز راحتی و آرامش کنار مامان و بچه ها؟؟

چرا بدتر میشه؟؟

چرا؟؟

 

_بفرمایید یک ساعت دیگه اتوبوس حرکت میکنه…..

 

صدای دانیال نگاهم و از آسمون سمتش چرخوند

بلیط و گرفت جلوم

 

هنوزم انگار تو خلاء هستم

یه سکون…

یه ناباوری که دانیال فهمید و بهم گفت بشینم تا خودش برام بلیط بگیره….

 

بلیط و از دستش گرفتم

 

_ممنون میشه شماره حسابتون و برام بفرستین…..من….حتما براتون واریز میکنم اما….الان نمیتونم…..

 

تاب نگاهش و نداشتم

ولی اونم نمیخواست ول کنه….

 

_من نباید دخالت کنم….ولی اگه دوست دارین بهم بگین چی شده شاید بتونم……یعنی شاید….کمکی از دستم بربیاد که براتون انجام بدم…..

 

انقدر ترحم برانگیز شدم؟؟؟

آره دیگه….

اونم به جز وظیفه ای که باید در مقابلم انجام میداد و مراقبتش حتما دلشم برام سوخته بود….مخصوصا وقتی عین خنگا از منوچهر و بلاهایی که سرمون آورده بود بهش میگفتم…..

 

 

 

 

 

#جزرومد

#پارت۳۵۵

 

 

_نه…..من….فقط میخوام برگردم…..پیش خانواده م….شما دیگه میتونید برید….ممنون….

 

نرفت برعکس

نشست کنارم بدون هیچ حرفی

 

معذب بودم ولی واقعا انقدر غرق بودم تو تاریک ترین روز زندگیم که اصلا دیگه حوصله نداشتم بهش اصرار کنم بره‌‌….

 

چند دقیقه گذشت همون طور تو سکوت که بلند شد

 

_خب فکر کنم من باید دیگه برم…..

 

چقدر خوب

 

_ممنون واقعا….تا همین الانم که موندین تنها نمونم لطف کردین…..

 

_خواهش میکنم ولی ایشون خواستن ازم که تنهاتون نذارم تا وقتی برسن….‌

 

رد نگاهش و دنبال کردم

یه زمانی دیدن کسی که دوستش داری برات مثل جریا پیدا کردن خون تازه تو رگ هاته ولی الان دیگه نه….الان فقط منو یاد حماقتم میندازه….و آماده م میکنه خیلی غیر ارادی پناه بیارم به بغض و گریه

پس نمیخوام هیچ کدومشون و ببینم…..

 

عصبانی و پربغض نگاهم و دادم به دانیال

 

_شما بهش گفتین؟؟

 

پسر آرومی بود

شاید نسخه ی اهلی محمدطاهایی که بعضی وقتا با چشماش لرز مینداخت به تن آدم

 

_خبر داشتن که با منید آقا سیروس گفته بودن…..

 

وسط حرفش با صدای نسبتا بلندی پریدم

 

_باید بهم میگفتین زودتر برم…..

 

ساکم و از صندلی بغل دستم برداشتم

میخواستم ازش دور بشم

ولی هنوز از سالن بیرون نرفته یکی دستم و گرفت

خودش بود دیگه…..خود نامردش…..

 

 

 

 

 

#جزرومد

#پارت۳۵۶

 

 

_ممنون….میتونی دیگه بری….

 

بدون اینکه نگاهش کنم دستم وچرخوندم ولی بی فایده

مجبور شدم باهاش حرف بزنم

 

_و…ولم کن…..

 

بغض صدام چقدر خجالت آوربود…

منو بگو که میخواستم باهاش دعوا کنم….

میخواستم تف بندازم تو صورتش نه چون دوستم نداره…چون من برای خودم تو رویا زندگی کردم باهاش….به خاطره اون بابای کثافتش….

 

اما الان؟!…..

کلماتم گم کرده بودم…

خدا من چیکار کنم؟!

 

دستمو کشیدم ولی این دفعه محکمتر‌….

 

_میخوای دستت بشکنه بازم بکش….

 

_آره میخوام…..

 

صدای پوزخندش اومد و سوزش سینه م بیشتر شد

 

جلوم وایساد و من ناچار برای چشم تو چشم نشدن باهاش نگاهم جایی بین جمعیت رفت…..

یه حسرت…..

چی میشد اگه جای یکی از اونا بودم؟!….یکی غیر از ریحانه بدبخت…‌‌

 

_اگه از وحیدی نمیپرسیدم کجایی و بهم نمیگفت نیم ساعت تو اتاقم بودی و یهو با گریه زدی بیرون نمیخواستی بهم بگی؟!

 

چی رو بگم؟؟

چی رو بگم که قلبم و داغ نذاره….

 

ولی اون برعکس من انگار نه انگار….

جنسشون اینه…..وقیح…..آدمای کمتر از خودشون و نمیبینن…..من و نمیبینن….احساسم و قلبم و…..حقمه……

 

_جواب نداره سوالم؟ یه دفعه راه افتادی ترمینال بری پیش خانوادت که چی؟؟

 

این بغض با این لحن مهربونش میخواست همینجا وسط این جمعیت بترکه و ساعت ها زار بزنه تا تموم بشه…..ولی نمیشد….

حداقل من یکی خودم و خوب میشناختم…..

 

_دلم….براشون تنگ شده…..بزار برم….

 

#جزرومد

#پارت۳۵۷

 

 

همون یه کلمه هم داشت تمام مقاومتم و میشکست که یه نفس عمیق کشیدم

 

_دلم براشون….تنگ شده میخوام برم پیششون….به مامان بزرگم بعدا….زنگ میزنم….

 

دردش همین بود دیگه غیر از اینه؟

وظیفه….عذاب وجدان….

 

_کی برمیگردی اونوقت؟

 

_زود…..خیلی زود….

 

_که زود برمیگردی؟!

 

زودش و به مسخره گفت….انگار که بگه خودتی….

 

کم خرابکاری کرده الان ول کنم نیست؟!

 

_آره….

 

_چرا یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم؟!

 

دستم و یه لحظه گذاشتم روی چشمام

خدایا فقط بذاره برم….

هوای اون منو خفه میکنه…..

 

_باشه…..ببخشید….اجازه بده…..

 

_تو الان از من اجازه خواستی؟ خیلی عجیبه….

 

چرا باید ضعیف باشم؟!

چرا باید ذلیل باشم جلوش….

چرا باید کوچیکتر از همیشه بشم؟!

 

ولی هیچ کدوم از این چراها دست خودم نیست که….

برای همین باید دور بشم ازش….

آره….فقط کافی بود برم….

تا بتونم خودم جمع کنم….

تا بتونم دوباره رو پاهام وایسام….

تا بتونم زندگی کنم…..

میتونم؟!

وقتی یادم بیاد پدرش با ما چیکار کرده و داره خوش و خرم با زنای دوربرش زندگی میکنه

 

 

 

#جزرومد

#پارت۳۵۸

 

 

وقتی بشنوم……آقا عروسی کرده….میتونم؟!

من الانم نتونستم فردا….پس فردا یه ماه دیگه یه ساله دیگه…میتونم؟!

 

پلک زدم

اشکام ریخت….

باید بتونم…..باید…..

 

گرمیه انگشتاش رو چونم

سرم و چرخوند طرف خودش

 

پلک هام که از هم فاصله گرفت

اون….خندید….

قشنگ و تو دل برو…..

ولی برعکس دفعه های قبل که ذوق میکردم ناراحت شدم…..

من یه شکست خورده بودم جلوش و اون پیروز مثل همیشه…

 

_نمیشه که بذارم از دستم فرار کنی…..میشه؟!

 

نگاهم از رو چشماش سر خورد رو لبخندش

 

_من خنده دارم آره؟؟

 

_نه…..اینکه خرگوش چموش فکر کنه زرنگه و میگه فقط به خاطره دلتنگی میره و تو باید حرفش و باور کنی ولی نمیکنی و گیرت افتاده باشه خنده داره….

 

نگاهم برگشت تو چشماش

 

اینکه حتی یه دروغ ساده هم نمیتونم بهش بگم چون آنی دستم رو میکنه

هم باعث خجالتم بود

 

_با من تفریح میکنی؟!

 

لحن بیچاره وارم دست خودم نبود

ناراحتم

ولی چشمای اونم….برعکس لبخندی که داشت محو میشد دیگه خوشحال نبودن

 

دیگه مهم نیست…غمش…شادیش…ناراحتیش…تنهاییش…..هیچ چیزش برام مهم نیست…..

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 150

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی

    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی کاری های نیاز است تا اینکه… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از من متنفر باش به صورت pdf کامل از مروارید

      خلاصه رمان:   یه بار وقتی هش ت سالم بود، ترنتون ناکس رو دیدم. چون منو چنان هل داد تو تاب که دندون جلوم افتاد و بعد که داشتم گریه میکردم، پرتم کرد زمین و با قیچی افتاد به جون موهام، خوب پیش نرفت! حالا بعد از سال ها باز هم همو دیدیم اونم دقیقا وقتی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در وجه لعل pdf از بهار برادران

  خلاصه رمان :       لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای پرداخت بدهی هایش ندارد پاکتی حاوی چندین چک به دستش می رسد… امیرحسین داریم بسیار خفن… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جدیدترین پست های سایت
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x