رمان جزر و مد پارت 68 - رمان دونی

 

 

 

بعد از نماز مغرب بود که دلم طاقت نیاورد و یه جورایی عذاب وجدانم ولم نمیکرد دیگه

رفتم پایین تا حداقل از عالیه خانم یا امیرحسام خبر بگیرم….ولی هر چی گشتم کسی نبود چرا؟؟

 

مجبور شدم خودم برم سراغش

آروم رفتم سمت اتاق و از گوشه ی در نگاهش کردم…..

چشمای بسته ش میگفت خوابه و منم جرات پیدا کردم رفتم بالا سرش

 

 

پیراهن نداشت اونم به خاطره امیرحسام حتما…

تو بیمارستانم بهش میگفت لخت بگردی خیلی بهتر از اینه که دونه دونه لباساتو ناقص کنی به خاطره گچ کتفت

 

تمام تنش کبود بود و دوتا جای پانسمان شده ی کوچیک رو قفسه ی سینه ش که جای عملش بود دهن کجی میکرد

پر از غم بالاتنه شو نگاه میکردم و یه آن

حواسم به هیکلی که بدون لباس انگار درشت تره پرت شد….

 

از خودم خجالت کشیدم به خاطره اون نگاه دزدکی ولی عیبی نداره که شوهرمه نه؟….

 

خندم گرفت از فکرم انقدر تو این یه هفته بهم گفتن خانومش….خانومش منم هوا برم داشته

و وای که اگه بفهمه به چی فکر کردم با همین وضعش من و میکشه

 

اومدم ملافه رو روتنش بکشم تا از نگاهای بی امانم ازش محافظت کنم تا پسر مردم بدتر به قول مامانم چشم نخوره ولی جای یه زخم قدیمی رو شکمش سمت چپ تو چشمم اومد

 

ببینم چاقو رو گذاشته بود همینجا دیگه؟؟؟

برای یه هفته پیش که نیست چون اون نزد

 

آخ آرومی از بین لباش دراومد و نگاهم سمتش کشیده شد

و لای پلکاش که باز شد آب دهنم و قورت دادم

 

_میخوای…..میخوای مسکن بهت بدم؟!

 

_عه انقدر زود آشتی کردی باهاش ؟فکرکردم حالا حالا ها این ورا پیدات نمیشه

 

#جزرومد

#پارت۲۵۵

 

 

برگشتم طرف امیرحسامی که اومد سمتم

 

_کجا بودی؟ درد داره….

 

دستاشو دو طرفش باز کرد

لباسای محمد طاها بود؟؟

 

_حماااام…..معلوم نیست؟؟

 

نه والا معلوم نبود……حتی موهاشم خیس نبود اونوقت من….تا۵_۶ ساعت اول از رو بوی شامپو و موهای خیسم همه میفهمیدن کجا بودم…..

 

_توام انقدر لوسش نکن….نازشو برای من میریزه….

 

_امیرحسام…..

 

اسمش و که با تشر صدا زد

دست راستش و به سختی گرفت به ملافه و کشید رو خودش

 

تو بیمارستانم پیش میومد ولی الان؟!

اولین باره خجالت میکشه جلوم و با من معذبه

 

_ تو برو دیگه خودم بهش مسکن میدم

 

یه نگاه بهش انداختم و با اکراه رفتم سمت در ولی لحظه ی آخر پشیمون شدم و برگشتم

 

_راستی چیزی خورده؟

 

همون جوری که داشت تو داروهاش میگشت جوابمو داد

 

_نه….میگه اشتها نداره….

 

این مسخره بازیا چیه؟میخواد فقط با دارو زنده بمونه؟!

 

_یعنی چی؟ من به عالیه خانم میگم یه سوپ درست کنه براش خوب باشه……هااان؟؟

 

_آره حتما…..

 

_گفتم میل ندارم…..

 

امیر شونه بالا انداخت و با چشم بهش اشاره کرد

منم با چشم بهش فهموندم حسابش نمیارم و رفتم سراغ عالیه خانم

 

_چیه هی اشاره میکنید؟

 

محلش ندادم

من که آب از سرم گذشته فعلا باهاش راه میام تا گندی که زدم و جمع کنم

 

_با توام؟ کجا؟ اگه بری برای غذا خودتو خسته میکنی من میگم نمیخوام

 

#جزرومد

#پارت۲۵۶

 

 

_بروبابا تو چی حالیته….

 

گفتم ولی انفجار خنده ی امیر نگاه سوالیم و سمتش چرخوند که همون لحظه رو تخت نشست و با سرخوشی شروع کرد

 

_پیشرفت خوبیه ها….ولی به نظرم زودتر خوب شو این تازه روز اول خدا بقیه شو به خیر کنه…. حتما جاروی عالیه خانم و ازش میگیره و میوفته دنبالت که باید زودتر راه بیوفتی….

 

_یعنی بلند گفتم ؟

*

پایین به عالیه خانم گفتم اونم گفت قلم براش میپزه تو همه ی وعده هاش که برای استخوناش خوبه….خیلی ناراحته محمدطاهاست

تمام این مدت فکر میکردم از ترسشون اونطوری بهش احترام میذارم ولی با اینکه بهش نمیاد انگار دوسش دارن

حتی یلدا و آقا سیروس

به امیر حسام گفت باید حتما براش قربونی بکشن اونم با اخلاق خودش گفت بادمجون بم آفت نداره

 

منتظر موندم سوپش که آماده شد خودم براش ببرم…..نمیدونم چرا شاید بازم میخواست ادا دربیاره که نمیخورم و از این حرفا و امیرحسام اصرار بهش نمیکرد ولی من.‌…. حتی اگه بازم باهام دعوا کنه برام مهم نبود

اونم فقط تا وقتی خوب بشه

 

با سینی رفتم تو اتاق

امیر رو کاناپه ی روبه روی تخت خواب بود

خیلی تو این یه هفته خسته شده حتمل

 

سینی رو گذاشتم رو عسلی

باید بیدار میشد

وقت داروهاشم بود

 

_محمد طاها….

 

دست دراز کردم بزنم رو شونه ش ولی پشیمون شدم

دیگه لازم نیست این کارا که پس فردا بگه از وضعشم سوء استفاده کردم

 

_محمد طاها……بلند شو دیگه باید یه چیزی بخوریا….

 

پلکاشو از هم باز کرد و اول گیج نگام کرد ولی زود یادش اومد من همون دختر عموی محبوبشم و اخم کرد که از درد زخم پیشونیش یه لحظه پلکاشو بست

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 102

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بر دلم حکمی راند به صورت pdf کامل از سحر نصیری

    خلاصه رمان:     بهترین دوست بابام بود و من دختر خونده و عزیز دلش بودم! چهارده سال ازم بزرگتر بود و عاشق رفتار مردونه‌ش شدم! اون هرچیزی که میخواستم بهم میداد به‌جز یک چیز، خودش رو…! هیچ‌جوره حاضر نبود به رفاقتش به پدرم خیانت کنه و با دلبریام وسوسه بشه پس مجبور شدم یه شب که مسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x