غذا که تمام شد، از گوشه چشمی دیدم که قباد برخاست، خم شد و جلوی چشمان همه شکم برامدهی لاله را بوسید و سپس روی موهای مادرش بوسه زد:
_ الهی تصدقت بشم مادر، ماشاالله بهت، صلوات بدی چشمت نکنن مادر…
قباد مردانه خندید و با خداحافظی از در بیرون زد، و رفتنش به راحتی دهان مادرش و لاله را گشود:
_ حوراجون تو خودتی…مشکلی که نداری عزیزم؟
سر بلند کردم و به خشکی نگاهش کردم:
_ نه چه مشکلی؟ حجم درسا یکم زیادن، مستقل شدن راحت نیست!
لحظهای با تعجب نگاهم کرد و سپس بلند خندید، مادرجان هم از طرفی پوزخند زده گفت:
_ خوبه والا، همینم مونده فردا در و همسایه بگن زن قباد راه افتاده تو کوچه خیابون هر روز هر روز به بهونه سر کار میاد و میره هیچکسم نمیدونه چیکار میکنه!
پوزخندی که زدم اینبار دست خودم نبود:
_ نگران نباشید مادرجون، تا اون موقع من نیستم اینجا که نگران حرف در و همسایه باشین!
_ اوهوع، فکر میکردم شوخی میکنیا حوراجون، نگو واقعا جدیای!
مادرجان بی توجه به حرف لاله مشغول جمع کردن ظروف شد:
_ خوب میکنی، کس و کاری که نداری…هرکار میکنی بکن که دادگاه رای طلاق رو زود بده، اصلا دلم نمیخواد نوهم بفهمه پدرش زن اول داشته!
نفس عمیقی کشیدم:
_ همینکارو میکنم، خودمم چندان دل خوشی ندارم کسی بفهمه سرم هوو اوردن!
چندان بشقاب را روی میز کوبید که شکسته نشدنش معجزه بود!
_ از خداتم باشه، زبون درآوردی، حیا نمیکنی بزرگترتم نه؟ همینکه گذاشتم زن قباد شی برو خداتو شکر کن، دخترهی پررو…خودت مگه نرفتی خاستگاری لاله که میگی سرت هوو اوردن؟ الله الله!
پشت کرد و مشغول شستن، یا بهتر است بگویم کوبیدن ظرفها به یکدیگر شد، من هم بی حرف برخاستم و در مقابل پوزخند لاله توجهی نشان ندادم. از آشپزخانه بیرون زدم و به اتاق برگشتم.
وارد که شدم، در را نبسته کیمیا داخل پرید، با نگاه شرمندهای گفتم:
_ کیمیا چه کاریه میکنی؟ چرا میخوای همس بخاطر من حرف بشنوی؟
لبهایش را برچید و شانه بالا انداخت:
_ خب چیکار کنم؟ زورم میاد الکی تصمیم میگیرن…تو دوس داری درس بخونی، به کسی چه؟
اخم کردم:
_ کیمیا، مادر و برادرتن، درست باهاشون رفتار کن لطفا!
پوفی کشید و قبل از من روی تخت نشست، کتابهایم کمی ان طرف تر باز بود و مدادهایم اطرافش، یکی از مدادها را برداشت.
_ اوضاع خودت چطوره؟ با وحید خوبید؟
لبخندی زد، ذهنش انگار درگیر بود اما لبخندش امیدبخش:
_ اهوم، خوبیم…خیلی مرد خوبیه حورا، باورم نمیشه خدا همچین ادمیو سر راهم قرار داد!
لبخند کمرنگی زدم و چهارزانو روی تخت نشستم:
_ خوبه که خوشحالی، وحید یادمه همیشه مرد خوبی بوده، توی رفاقت با قباد هیچوقت کم نذاشت، اوایل که با قباد اشنا شده بودم، همیشه با هم بودن، قباد تر مشکلی داشت وحید کمکش میکرد…واقعا مرد بامعرفتیه!
_ اما داداشم نیست، نه؟
اخم کردم، زانوهایم را داخل شکمم کشیدم، هنوز گاهی بخیههایم با برخورد دست یا جمع شدن شکمم، درد میکرد:
_ نه داداشت هم با معرفته اتفاقا، هیچوقت تو رفاقت و پشت و پناه بودن کم نمیذاره…منو نبین الان همچین حالی دارم، قباد سه سال بخاطر من تو روی همه تون وایساد، اخرش هم من اونجوری ازش تشکر کردم…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
به نظرم این روزا هرچی حریف تر و جن*ده تر باشی بیشتر طرفدار داری نمونه اش لاله بی همه چیز تخم حروم یکی دیگه تو شکمشه عن آقا قباد میبوستش خاک توسر قباد که داره از ننه اش و لاله پتیاره میخوره هرچی این کیمیا گورباباشم کرده میگه این لاله چه جور جونوره زشتیه حرفشو گوش نمیده. حورا هم که آبروی هرچی زن و دختره برده. چلفته ی منگل. ول کن این نره خرو برو والا.
این ک خودشو مقصر کرد باز؟؟؟؟ ای بابا
سلام
معرفت و عشق خیلی بالاتر از یه روز و دو روز و یه سال و دو سال و سه ساله
وقتی کسی رو بخوای اون رو با تمام نقصانش میخوای
قباد بویی از معرفت و عشق نبرده
فکر کنم نویسنده هم اون قدر دیده همه نظرات رو بچه لاله است،اخرش بچه هم راست راستکی مال قباد باشه
ولی به نظرم مهم نیست
وقتی اصل رمان داره معنی عشق و معرفت و وفاداری رو به چالش میکشه
بقیه اش دیگه اصلا مهم نیست
حیف زن هایی مثل حورا
و بدتر اینکه نویسنده حقیقت زمانه رو اون قدر نامرد بذاره،که کیمیا با وجود کثافت کاری به زندگی خوبی برسه
که قطعا این طور نیست
زمانه واقعا نامرد هست همیشه آنهایی که ستم کردند بهترینا قسمت شون میشه
هعیی داشتم با خودم میگفتم پارت چقدر طولانی گذاشته دیدم تموم شد 😂
باز شعرای حورا شروع شد بیا برو
قدی ک این حورا شعر میگه اگه خواجه نصیرالدین طوسی تا الان شعر گفته بود خستهش میشد
آهای قباد بیشرف داری حرومزاده ی یکی دیگه رو میبوسی ولی اشکالی نداره حالتو وقتی میفهمی عقیمی خریداریم
فقط به امید اون روز دارم این رمان رو میخونم والبته امیدوارم روزی برسه که قباد،حورای حامله رو تو بغل شوهرش ببینه و از درون بسوزه که اینقدر حورا رو سوزوند و چقدر در حقش بدی کرد
نویسنده عزیز اگه از حال قباد و مادرش در اون روز ها ۲۰۰ پارت هم بنویسی همشو میخونم ولذت میبرم😉😁
🤣🤣
از کجا می دونین بچه خودش نیس
😂ای خدا یعنی من وقتی با این رمان فهمیدم بچه چطوری بوجود میاد برگام موهام اصن هرچی ریختنی بود ریخت
من فکر میکردم خودش میاد😂😂خودش یه دفعه میاد با دعا😂😂😂😂
😂😂چند سالته دخترم؟
واوووو
14😂😂
خب معلومه از اون جایی که حورا هیچ مشکلی برای بارداری نداره
ماروسرکارگذاشتینه؟دوچیکهمینویسهمیره😐😐😐😐
کصخل بودن قبل تو سو تفاهم بود حورا
😂
یه سوال دارم کصخل یعنی چی😐
برام سوال شده
😂😂😂 یعنی خنگ
وایییی معنی دور کصخل میشه خنگ
ااااا جدییی
من میگم چرا دوستای مدرسم بهم میگن کصخل یا تو جاده موتوری رد میشه بهم میگه کصخل
پس معنیش اینه ولی من که خنگ نیستم
شیطونه میگه یه چوب بردار بزن در باسن کل شخصیت های این رمان ( به جز اون کیمیا و شوهرش ) 😐🗿🤌
کیمیا باید بیشتر چوب بخورهههههه وحید ولی گناه داره 😍💔
ای بی تربیت😹😂😂😂
این چه وضعیه آخه چرا اینقد پارتا کوتاهه
اسکول تنها کلمه ای که برای توصیف حورا میشه به کار برد.
مفید و مختصر ..ممنون 😂🤭
سلام خوبی ندا جان رمان جدید نمیزاری ؟؟؟
نداااااا تو رمانم می زارییی😦
ااااااااییی من فکر کردم رمان میزاری
نه اینکه بزاری 😐
یعنی فقط فکر کردم میزاری فکر کردم
نه اینکه واقعی بزاری
گیج شدم بخدا 😂
بلاخره میذارم یا می ذارم؟😂
ادمینم دیگه ،مامان بچه های سایتم هستم بهم میگن ننه ندا 😂😂🤭
😂😂😂میزاری
اااا من بچه پر درخواستی هستم😂😂
نه دیگه حورا داری زر میزنه اح یکم اعتماد به نفس داشته باشی بد نیست
این رمان انگار داره اب میره چی بود این
والا
اححح قباد خاک بر سر خر خاک تو سرت امل
به زارید ببینم اگه پشیمون شد چه گوهی می خوره
این مادر…. اخه میگه فحش می ده من در طول این۱۴سال زندگیم هیچ گاه فحش ندادم نه زر زدم خیلی فحش دارم ولیی فحش های در حد خر و گاو ولی مامان قباد بی غیرت مگه می زاره