هق هقم بلند شد، ملحفه را چنگ زدم و تا توانستم هق زدم، گریه کردم، زار زدم…

چیزی هم مانده بود از من؟

چند بار بخشیدم؟ نباید میبخشیدم نه؟

چه میکردم…

 

ملحفه را مچاله کرده گزیدم و جیغ زدم…

جیغ زدم که خفه نشوم، بغض لعنتی بالا نمی‌آمد…هنوز گلویم سنگین بود، هنوز چیزی داشت نفسم را میگرفت…

 

وقتی شانه‌هایم فشرده شد، سرم میان جایی گرم فرو رفت، سیلی زد و من را به خود آورد…

هق هقم نرمال شد، اشک ریختم و میان سینه‌ی کیمیا سعی کردم ارام شوم…

 

کنارم نشسته بود و تن برهنه‌ام را به اغوشش کشیده بود، برایم هیچ چیز مهم نبود، نه اینکه چگونه امد و در باز است یا نه، نه مهم بود کسی میشنود یا نه…هیچ چیز دیگر مهم نبود!

 

امده بود حقم را ادا کند، امده بود برابری ایجاد کند میان زن‌هایش…

حقیرتر از این میشدم؟ میشد من باز هم اینجا بمانم؟

 

_ حورا…قربونت برم، چیشد؟ چرا اینجوری میکنی؟ ترسوندی منو…بگو چیشده؟

 

_ احمق…احمق…من، احمقم…حورای…احمق…

 

میان هق زدن‌هایم، صدای خفه‌ام در اغوشش پیچیده میشد و میشنید:

 

_ چرا اخه فداتشم؟ منو ببین…بگو چیشده، تو چرا لختی؟

 

نمیتوانستم حرف بزنم…

انقدر اشک ریختم، انقدر گریه کردم که فقط میدانم همانجا در اغوش کیمیا از حال رفتم…

 

میدانم که دیگر، من…من سابق نمیشدم!

قلبم شکست، دیگر قباد را نمیتوانستم ببخشم اما…کینه داشت در قلبم لانه میکرد، کینه طوری ریشه‌هایش را در رگ‌های قلبم پیچید که حسش کردم…

 

من باید نیشم را میزدم، باید درد میدادم، تا دردم تسکین شود…

 

 

 

 

 

 

یک هفته گذشته بود…

در این یک هفته یکبار هم نگذاشتم چشمم به قباد بیفتد، هرموق در اتاق بودم هم در را قفل میکردم…

 

به کیمیا هم سپردم هر زمان خواست بیاید، خودش را از پشت در معرفی کند و وای بحالش که همزمان با قباد ببینمش!

 

حتی گاهی با حال خرابم، اتفاقات گذشته‌اش را به رویش می آوردم و برای اینکه فکر ثواب کردن به سرش نزند و من را با قباد روبه‌رو نکند هم تهدیدش میکردم!

 

اما او حالم را میفهمید، فهمیده بود که عصبی نمیشد و درکم میکرد…

این یک هفته فکر کردم، نمیرفتم، فعلا نمیرفتم…

دلم میخواست داغم را روی دلش بگذارم، دلم میخواست حقیر شدنش را ببینم و بعد بروم…

 

نفرت از خودم، از بدنم، از قلبم…

از اینکه کل زندگی‌ام دروغ بوده است…

نفرت از همه چیز در وجودم مثل یک ویروس پخش شده بود، همه‌ی اعضای بدنم را درگیر کرده و داشت مغزم را هم مسموم میکرد…

 

دلم انتقام میخواست، دلم میخواست کرمم را بریزم و آزار دهم…

زندگی‌ام را خراب کردند، پس خرابشان کنم…

 

تمام ذهنم این روزها همین بود، خشم و کینه و زخم!

دلم میخواست کاری که کردند را بکنم، دردشان دهم… اما نه حالا!

 

_ حورا یه هفته‌س خودتو حبس کردی، شام و ناهارتم من میارم بخوری…نمیشه که اینجوری فداتشم، مگه نمیخواستی درس بخونی؟

 

سری به تایید تکان دادم:

_ میخونم…تنها سرگرمیم همینه!

 

دستم را گرفت، قاشق از دست دیگرم رها شد:

 

_ داداشم بد کرد…میدونم، واقعا میدونم…میفهممت، خودت میدونی که تجربه‌شو داشتم…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
♡ روا ♡
♡ روا ♡
1 سال قبل

حورا وایییی حورا تو چرا بعد ۱۳۰ پارت عاقل نمیشی

♡ روا ♡
♡ روا ♡
1 سال قبل

حالا انگاری شاه کار کرده تجربه اشو داشته

مریم
مریم
1 سال قبل

کسی می‌دونه تو پارت جلوتر چه اتفاقی میفته
باردار که نمیشه ،اگه حورا باردار بشه ،پس بچه لاله هم از قباد هستش ،وقتی قباد بچه میکاره دیوانه است بره با غریبه
من میگم احتمالا بچه از قباد نیست ،قباد پیش حورا آبروش می‌ره وحورا ترکش می‌کنه
درسته بچه ها

Ana
Ana
پاسخ به  مریم
1 سال قبل

منم حس ميكنم باردار نميشه و مشكل از حورا نيست و من حسم ميگه بعد از جريان بيمارستان حورا ، از طريق دكتر ك قطعا اون قسمت از زبون قباد گفته نشده درست ، متوجه شد ك حورا راحت باردار ميشه مخصوصا بعد از عمل كيستا .. و شك كرد ب خودش ك اومد رابطه برقرار كرد ببينه حورا اگر باردار نشه متوجه ميشه ك يه كاسه اي زير نيم كاسس … نزديكيش با حورا ب خاطر افكار تو سرش راجب خودش حورا و لاله و بچه بود وگرنه دوسش داره و بنظرم بخاطر تحقير و برابري زن ها اين كارو انجام نداد از غرور مسخرس اينكارو اين حرف مسخره رو زد

سارا
سارا
1 سال قبل

دیرین دیرین حورا عاقل میشود !!!!!!!!!

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ادمین جان جمعه شبا سال بد و شاه خشت میذاشتی چی شد؟

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

به‌به ببینین کی عقل پیدا کرد آخرش

fatemenura
fatemenura
1 سال قبل

وسط انتقامش باردار نشه😑

مادر قباد😂
مادر قباد😂
1 سال قبل

افرین عروس گلم حورا جون🙂😂😂🙌

lilo
lilo
1 سال قبل

بالاخره سرعقل اومد😐😐

رهگذر
رهگذر
1 سال قبل

و بالاخره حورا همونی شد که باید میشد از این به بعد اون قباده که باید زجر بکشه قباده که باید تو عشقت بسوزه

Mobina
Mobina
پاسخ به  رهگذر
1 سال قبل

دو روز بعد که حامله شد بهت میگم کی از کی انتقام میگیره😂😂

لیلا
پاسخ به  رهگذر
1 سال قبل

من اما فکر میکنم از گذشته هم احمق‌تره رفتاراش واقعا بچگونه و غیر منطقیه اصلا رو چه مبنایی حورا و قباد با هم ازدواج کردن انگار زندگی بازیه رفتاراشون برای من دور از ذهنه حورا باید حداقل اگه نمیتونه ازش جدا شه تو یه خونه دیگه زندگی کنه و کم کم راه خودشو از قباد جدا کنه

camellia
camellia
1 سال قبل

نههههه بابا!احمق چیه!دور از جون!😏😒😡

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x