#پارت697

 

 

 

 

 

_ اینجا چیکار میکنی؟

 

لبخندش را هم از این فاصله میشد دید. تکیه از کاپوت گرفت و به سمتم قدم برداشت:

 

_ گفتم بیام بهت سر بزنم، یه وقت چیزی لازم نداشته باشی…

 

دیگر آنقدری نزدیک شد که بشود صدایم را بشنود، موبایل را پایین آوردم:

 

_ ممنون، نیاز نبود این همه راهو بیای!

 

موبایل را پایین آورد و با نگاه خیره و پر از محبتش لبخندزنان گفت:

 

_ برای تو و دخترمون تا اون سر دنیا هم میرم حورا…

 

حورا گفتنش ته هر جمله‌ام، طوری بود که انگار بخواهد زیبایی نامم را فریاد بزند:

 

_ خوبی؟

 

سوالش کاملا عمیق بود، بی اراده لبخند زدم:

 

_ خوبم…خواستم امروزو برا خودم باشه، با دخترم بریم بگردیم یکم!

 

جلوی کالسکه نشست و انگشتش را برای نوازش نیاز جلو برد:

 

_ دختر بابا چطوره؟ عشق منی تو…جانم، میخندی بابا؟

 

طوری با ذوق نیاز را خطاب میکرد، که میدانستم در آینده دختری بابایی و لوس خواهم داشت:

 

_ انقدر لوسش نکن!

 

چپ چپ نگاهم کرد:

 

_ پس کیو لوس کنم برام ناز کنه؟ تو که قهری فعلا!

 

 

#پارت698

 

 

 

 

 

خنده‌ام گرفت، سری به تاسف تکان دادم، از جا برخاست و دست در جیب شلوار پارچه‌ایش فرو برد:

 

_ هوا سرده، دوس داری بیا تا یه جایی برسونمتون…منم یکم با دخترم وقت میگذرونم!

 

سری به طرفین تکان دادم:

 

_ نه امروز هوا نسبت به دیروز بهتره…دوس دارم یکم قدم بزنم! اما…

 

منتظر نگاهم کرد:

 

_ اگه دوس داری تو هم با ما بیا!

 

لبخندی زد و دو دل نگاهش را این سر و آن سر پیاده‌رو چرخاند:

 

_ مزاحم نشم؟ یعنی…اذیت نمیشی اگه منم…

 

حرفش را بریدم:

 

_ نه…پدر نیازی، و این یعنی نقش مهمی تو زندگی دخترم داری…نمیخوام بخاطر اینکه من نمیخوام به زندگیت برگردم، دخترم رو هم از داشتنت منع کنم!

 

سری تکان داد و همگام با من همراه شد، ساک وسایل نیاز را از دستم گرفت و خودش به دوش کشید. حداقل درک این را داشت…

 

بهتر بگویم، این ماه‌ها، درک خیلی چیز‌ها را داشت، چیزهایی که هیچوقت از او ندیده بودم، حتی اوایل ازدواجمان!

 

_ حورا…

 

_ هوم…

 

_ میدونم اومدی حال و هوا عوض کنی، اما دوس دارم راجع به یه چیزی نظرتو بپرسم!

 

نیم نگاهش به او انداختم:

 

_ چه ربطی به حال و هوام داره؟

 

نفس عمیقی کشید، انگار داشت خطر را میسنجید:

 

_ میگم نکنه یه وقت عصبی بشی…

 

چشم ریز کردم:

 

_ اگه قراره عصبی شم نمیخوام بشنوم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 170

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوفر جذاب من
دانلود رمان شوفر جذاب من به صورت pdf کامل از الهه_ا

    خلاصه رمان شوفر جذاب من :   _ بابا من نیازی به بادیگارد ندارم! خواستم از خونه بیرون بزنم که بابا با صدای بلندی گفت: _ حق نداری تنها از این خونه بری بیرون… به عنوان راننده و بادیگارت توی این خونه اومده و قرار نیست که تو مخالفت کنی. هر جا که میری و میای باید با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال

      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی تونبودم/ یه لحظه بی تو نزیستم.. یه روز سراغمو می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ا.ا.
ا.ا.
1 روز قبل

هععععععععع اینطوری که پیش میرع رمان تا ۴ سال دیگم ادامه داره

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x