رمان حورا پارت 384 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

 

_ نه نه…یعنی ممکنه، و ممکنه نشی، چون تو آینده نیاز تاثیر داره!

 

ابروهایم بالا پرید، هرچیزی که برای پیشرفت نیاز لازم بود را با جان و دل میخریدم:

 

_ خب، پس می‌شنوم!

 

_ نظرت چیه بریم پیش مشاور؟ زندگیمونو براش بگیم، تخصصی نظر بده، بگه چیکار کنیم بهتره، هوم؟ من…حورا دلم نمیخواد برای دیدن دخترم چند روز یبار پاشم بیام در خونه‌ت…

 

با نگاه تیزم سریع دستانش را برای دفاع بالا اورد و گفت:

 

_ نمیگم بچه رو بدی به من، ابدا! هیچوقت همچین چیزی نمیخوام ازت، فقط…دوس دارم دخترم و زنی که هنوز اسمش رو شناسنامه‌مه رو با هم، تو خونه‌م ببینم!

 

اخم‌هایم کم کم در هم رفت:

 

_ اگه مشاور بگه جدا باشیم چی؟

 

_ خب اونموقع یه فکری براش میکنیم، چون نیاز مهمه دیگه، نه؟ برای نیاز هرکاری میکنم!

 

قانع کننده بود:

 

_ خیله خب، خودم یکیو پیدا میکنم، نوبت گرفتم بهت میگم!

 

با شوق خندید و انگار نفهمید، که دستش دور شانه‌ام پیچیده شد و محکم شقیقه‌ام را بوسید.

 

_ برو کنار!

 

تشر زدنم فایده داشت که با خنده کالسکه‌ی نیاز را از دستم گرفت:

 

_ باشه باشه، ببخشید!

 

#پارت700

 

 

 

 

 

سری به طرفین تکان دادم تا افکار پیچیده در هم بشکند.

پیاده تا پارک رفتیم، نیمکت‌هایش خیس بودند و سرد. نمی‌ارزید نشستن رویشان.

کمی در پارک قدم زدیم و در نهایت، به یک کافه‌ی کوچک دعوتم کرد.

 

برای صرف یک فنجان قهوه و کمی سرگرم شدن با نیاز و البته گرم شدن!

هوای بیرون سرد بود و نمیخواستم نیاز مریض شود.

 

نشستیم، خلوت بود، تازه نزدیک ظهر شده و تک و توک مردم می‌آمدند. آرامش خوبی داشت، موزیک لایتی پخش بود و حس خوب فراگیر!

 

_ دخترمو بده ببوسمش!

 

از کالسکه بیرون آوردمش، بی معطلی از اغوشم گرفتش و مشغول بازی شد. صدای خنده‌های نیاز توجه مردم را هم جلب میکرد.

حتی چند دختر با فرم مدرسه نزدیک شدند و خواستند کمی با او بازی کنند و عکس بگیرند، که قباد اجازه نداد!

 

_ عه قباد خب دوس دارن بچه‌رو بذار بغلش کنن!

 

اخمی ترسناک به چهره نشاند و نیاز را محکم در اغوش خود حبس کرد:

 

_ یهو بندازه بچه‌رو چی، حورا؟ نمیشه…مواظب نیستن! عکس هم نمیخوام، عکس دخترمو پخش میکنن من غیرت دارم روش!

 

خنده‌ام شدت گرفت، مشخص بود شوخی میکند. دخترها که ماتشان برده بود به گرفتن دستان کوچک نیاز قناعت کردند و رفتند. اجازه‌ی بوسیدن و نوازش صورتش را هرگز نمیدادم، معلوم نبود دستشان تمیز باشد یا نه، پوست دخترکم آلوده میشد، بچه‌ها زیادی حساس و نازک بودند.

 

_ حورا میخوام یکاری کنم!

 

منتظر نگاهش کردم، حالت نگاهش میگفت تصمیم جالبی نگرفته است:

 

_ میخوام مامانو بفرستم سالمندان!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 169

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shayda
Shayda
1 روز قبل

الان فردین بازی در میاره میگه نههه اون مامانته نبایدد 😑😑

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x