_ درد من هیچوقت مادرت یا لاله یا حتی خالهت نبوده قباد…درد من تو بودی که راحت خامشون شدی، که راحت به من پشت کردی، من ازت نخواستم انتقام منو از خونوادهت بگیری، حق اینو نداری بخاطر کاری که مادرت با من کرد، اونو طردش کنی!
قاشقی را که قهوه را با ان هم میزد کنار گذاشت و دستی به موهایش کشید، نیاز نق زد:
_ باید میکردم…باید سر وقتش ازت دفاع میکردم و نمیذاشتم با نقشههای مسخره ما رو از هم سوا کنن…همهچیز تقصیر من بود، منکرش نمیشم اما…من اگه تو اون خونه بمونم فقط میتونم اذیتش کنم نه بیشتر…شاید سالمندان براش راحتتر باشه!
سری به طرفین تکان دادم و قلوپی از قهوه را نوشیدم، نگاهم به نیاز بود که با انگشتانش درگیر بود، انگار تازه با آنها آشنا شده باشد:
_ قباد هیچجا برای مادر جز خونهش راحت نیست! مطمئن باش اون الان با اون وضعیت بیشتر از تو خودشو لعنت میکنه، نذار بدتر از این با خودش عذاب بکشه…
نفس عمیقی کشید و او هم به نیاز خیره شد:
_ خیلی مهربونی حورا…خیلی دل پاکی داری…گاهی با خودم میگم امکانش هس حورا منو ببخشه اما خودم محاله بتونم!
به نیاز خیره بودم:
_ بخاطر نیاز حاضرم هرکاری کنم قباد…هرکاری، تو هم بهتره برای اینکه دخترت در اینده تو رو پدر خوبی ببینه، براش هرکاری کنی!
لبخند به صورتش برگشت.
گاهی چنان زخم عمیق روی قلبش را میدیدم که به وجود احساسات خودم شک میکردم، قباد اشتباه کرده بود…
گناه کرده بود و حماقتی که کردم را همراهی کرد، که به اینجا رسیدیم!
و حالا قبادی که چندین ماه بیشتر است که سعی دارد آدم خوبی باشد، پدر خوبی باشد و با منی که هنوز قانونا همسرش هستم و حق این را دارد که نزد من بماند، تمکین بخواهد، محبت بخواد، فاصله میگیرد و به قولی به من زمان میدهد تا بتواند جبران کند.
باید کور باشی تا تلاشش را نبینی، هرچقدر اشتباهش غیرقابل بخشش باشد، باز هم کلام خدا گفته که توبه کنندگان را دوست دارد.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 149
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالیه واقعا رمانش