قبل از اینکه انگشتانش چفت یقه‌ی وحید شود گفته بودم و هردویشان عقب کشیدند، نگاهی به من انداخت و با همان اخم‌های درهم، خیره به لب‌هایم غرید:

_ سوار شو…

 

اب دهانم را قورت دادم، کمی دامنم را بالا زدم تا جلوی پایم را نگیرد که عصبی‌تر غرید:

_ بزن پایین ببینم، همینم مونده تا ناموستو بریزی جلو مردم!

 

گیج نگاهی به او و سپس به پاهای لاله انداختم، به راحتی دو وجب از پاهایش بیرون بود و منی که مطمئنم حتی مچ پایم هم دیده نشد را توبیخ کرد؟

_ کجا رو دید میزنی؟ راه بیفت دیر شد…

 

عصبی دامن را رها کرده جلو رفتم، مقابلش ایستادم، تحملم کم شده بود، شاید بهتر بود به او میفهماندم قضیه از چه قرار است!

در چشمانش زل زده گفتم:

_ یه امروز رو بخاطر خواهرت عین ادم رفتار کن، از فردا هرچقدر دلت خواست تحقیر کن، اصلا هم شرع خدا و پیغمبرت رو رعایت نکن، چون کسی نیست بگه چرا!

 

رو گرفتم و به سمت ماشین قدم برداشتم که بازویم را چنگ زد:

_ واسا بینم، چه شرعی چه رعایتی؟ عین ادم حرف بزن!

 

پوزخندی زدم خودش را به بیراهه زده بود یا واقعا نمیفهمید؟ دستم را به شدت از میان انگشتانش بیرون کشیده، طوری که فقط خودش بشنود لب زدم:

_ رعایت حق دو زن دیگه، یکی که صیغه‌ش، بیشتر از عقدیه بهش توجه میکنی، اینا تو دادگاه به نفع من تموم میشه، یادت نره!

 

جز اخم‌هایی که در هم کشید حرفی نزد، میدانم اگر تنها بودیم سر به تنم نمیماند، قطعا چون وحید ایستاده بود حرفی نزد!

 

من هم از این استفاده کرده سوار ماشین شدم، عقب نشستم و تا توانستم کنار شیشه‌ی ماشین چسبیدم تا اگر کاری میخواستند بکنند نبینم، حتی طوری نشستم که از آینه دیدی به من نداشته باشد!

 

دلیلش این نبود که چشم دیدنش را نداشتم، فقط چون گفتن همه‌ی ان حرف‌ها برایم سخت بود، سخت بود که میانش اشک نریزم و گریه نکنم، نگه داشتم که در سکوت و پنهانی بریزم!

 

انها هم سوار شدند، در را کوبید و لاله با ان لحن پر از عشوه و ناز سعی میکرد ارامش کند و من خیره به بیرون بی صدا اشک‌هایم میچکید.

 

 

 

 

سکوت برقرار بود و هر از گاهی لاله با عشوه و قربان صدقه چیز بی ربطی میگفت، از اینکه ارایش صورتم بخاطر اشک‌هایم خراب شده باشد، وقتی فهمیدم دیگر اشکی برایم باقی نمانده از کیف دستی کوچکم، اینه‌ی کوچکی بیرون کشیده سر بالا گرفتم و خواستم خودم را نگاه کنم که، چشمانم در نگاه اخمالودی از آن اینه گره خورد.

 

سریع نگاه گرفتم، کی آینه را روی من تنظیم کرده بود که نفهمیدم؟ اصلا چرا؟ دردش چه بود؟ مگر لاله را نمیپرستید برای فرزندش؟ گناه من چه بود که بی کسی همیشه دامانم را میگرفت؟

 

در اینه‌ام خودم را مرتب کردم، به لطف ریمل بیست و چهار ساعته و کرم پودر ضدآب اتفاقی نیفته بود، فقط مژه‌هایم کمی به هم چسبیده بود و چشمانم سرخ بود!

 

با دستمال کاغذی نم مژه‌هایم را گرفتم و بینی سرخ از گریه‌ام را هم تمیز کردم. نفس عمیقی کشیدم و دوباره خیره‌ی بیرون شدم که لاله باز هم به حرف امد، اما اینبار مخاطبش من بودم:

 

_ حوراجون، تو که زیاد دکتر رفتی…میدونی ماه چندم جنسیت بچه مشخص میشه؟

 

چشم بستم تا باز هم عصبی نشوم، سنگینی نگاه قباد روی صورتم ازاردهنده بود، لبخندی زده گفتم:

_ فکر کنم ماه چهارم باشه…

 

_ وای پس نزدیکه، قباد عشقم…دوس داری دختر باشه یا پسر؟

 

قباد نرم خندید، حتی غربت نکردم نگاهشان کنم، نمیدانم چه کرد که خنده‌‌ی ریز لاله روی اعصابم خط انداخت:

_ برا من فرقی نداره، مهم اینه که سالم باشه، اما اگه به حظ باشه، من دختر بیشتر دوست دارم…

 

_ وااا، من پسر دوست دارم ولی، یه پسر عین خودت، کاش پسر بشه…فکر کن، یه قباد کوچولوی تخس و شیطون، اسمشو چی بذاریم بنظرت؟

 

قباد باز هم خندید، انگار وقتی حرف از بچه میشد همه را از یاد میبرد، و من را هم همان چند ماه پیش از یاد برد…

_ عجله نکن لاله، بذار فعلا مشخص بشه جنسیتش، بعدا برای اسم اقدام میکنیم.

 

لاله با لجاجت اصرار کرد و قباد با گفتن اینکه نامی مد نظر ندارد، تمام کرد اما، لاله باز هم دست بردار نبود، انگاری قصدش خرد کردن من باشد بیشتر:

_ حوراجون تو چی؟

 

 

 

 

 

به ارامی گفتم:

_ چی، من چی؟

 

لاله خنده‌ای کرد:

_ حواست کجاست دختر؟ راجب اسم بچه حرف میزدیم، دوست داشتی اسم بچه‌ت چی باشه؟

 

نفس عمیقی کشیدم، باید میگفتم در رویاهایم چندبار نام فرزندمان را تصور کردم؟

_ نمیدونم، چطور مگه؟ خودتون انتخاب نکردین؟

 

_ همینجوری خواستیم نظر تو هم بدونیم خب، زودباااش، لطفا بگو…

 

لحن لوس و دوستانه‌ای که مقابل قباد به خود گرفته بود چندش‌ترین لحن ممکن بود! اب دهانم را باز هم قورت دادم بلکم این بغض مزخرف دست از سرم بردارد:

_ من خب برا هم دختر هم پسر اسم مد نظرم بود…

 

مکث کردم که لاله میان دو صندلی چرخید، طوری که بیشتر سمت قباد بود تا من!

_ خب؟ چی انتخاب کردی؟

 

لب‌هایم را کمی خیس کردم:

_ برای دختر، آذین و برای پسر، آرین!

 

کمی سکوت برقرار شد، سخت شدن دستان قباد به دور فرمان را دیدم، اما توجهی نکردم، که باز هم لاله با ذوق گفت:

_ خیلی قشنگن، پس حوراجون، ازونجایی که تو نمیتونی بچه‌دار شی…عیب نداره که از اسمایی که تو انتخاب کردی بذاریم هان؟ چون این چند سال خیلی مواظب قباد بودی، دوست دارم اینجوری در حقت جبران کنم!

 

طوری میگفت مواظب قباد بوده‌ام، که انگار برایش نگه داشته تا در زمان مناسب او را تحویلش دهم، باید جواب میدادم یا نه؟ باید میدادم اما نمیخواستم مقابل قباد خودم را خراب کنم، طوری مغزش را بازی داده بودند که هر کلمه‌ی خودم بر ضد خودم بود و حرف‌های انها حقیقت محض!

 

خیره در چشمان قباد در ان آینه، با لبخند تلخی گفتم:

_ اره عزیزم چرا که نه، خوشحال میشم…بچه‌های قباد برای منم عزیزن!

 

لاله بلند خندید و گفت:

_ حیف که بعد از عروسیمون مجبوریم بریم یه خونه دیگه زندگی کنیم حوراجون، وگرنه میذاشتم زود زود بچه‌مون رو ببینی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس به صورت pdf کامل از مهسا زهیری

    خلاصه رمان ماهی دو اقیانوس :   یک ماه از وقایع جلد اول گذشته و عمران که با حقایق تلخ و کوبنده‌ای در مورد تولد و هویت و گذشته‌اش مواجه شده، با خشم غیرقابل کنترل، خودش رو گوشه‌ای پنهان کرده و «عشق» رو مقصر همه‌ی مصیبت‌های خودش و بقیه می‌بینه. با سر رسیدن مردی که مرکز همه‌ی اتفاقاته،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
1 سال قبل

اخ جون امشب حورا داره😁

مینا
مینا
1 سال قبل

وااااایییی روانیم کرد این حورای بیشعوررررر بابا برو گمشو دادخواست طلاق بده تا کی حقارت آخهههههههه

ترانه
ترانه
1 سال قبل

کاش از زبون قباد هم بنویسی که بفهمیم تو ذهن اون چی میگذره
و اینکه رمان خیلی داره کند پیش میره مخصوصا که خیلی دیر پارت گذاری میشه

ارمیتا
ارمیتا
1 سال قبل

فاطی جون راست میگن بچه هاپارت طولانی بزارحداقل یکم جذابیت داشته باشه.
واینکه حورادرسته بی عقله ودرست راهم پیش نبرده ولی خداوکیلی حقش نیست که این شکلی باهاش رفتارکنن.
البته ها من نظرم اینه که شایدبعدن قباد بفهمه که بچه مال خودش نیست ومثلامال یکی دیگس و دوباره بیاد به پای حورا بیوفته که منو ببخش وایناالبته اینم بگم خب وقتی قشنگ میشه که اززبون خودقبادهم بتونیم بفهمیم اون داره چیکارمی‌کنه.در کل رمان جالبیه وواسه اونایی که زخم عشق خوردن خوب ومفیده.ممنون اززحماتتون.

....
....
1 سال قبل

الان با این ری اکت های قباد معلومه هنوزم حسرت بچشو با حورا داره.پس چرا انقد داره گند میزنه به زندگیش؟
ی حسی میگه بچه لاله بچه ی یه یارویه دیگه ست

Viana
Viana
1 سال قبل

رمان خیلی یکنواخت میره جلو ، فهمیدیم میخوای درام باشه و دهن سرویس کن ولی اینقد یکنواختم رو مخه دیگه ، یه تعییری بده به روند داستان

آذین حورا
آذین حورا
1 سال قبل

بمیرم برای دل زجر کشیدت حورا

یه رهگذر
یه رهگذر
1 سال قبل

هر از گاهی دلم میخواد بشینم برای بدبختی حورا زار بزنم
دختر بلند شو دیگه یه تکونی به خودت بده بس نیست انقدر تحقیر شدن ؟

آرین
آرین
1 سال قبل

بابا جون به لب شدم با این رمان ،به خدا از بس دق حورا رو میخورم،لطفا وقتی روزگار به کام حورا شد مدیونی اگه به راحتی قباد رو ببخشه

Tamana
1 سال قبل

فقط از خدا میخام تو واقعیت همچین زندگیی ای نباشه 🥲

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

هستتتتتتتتت:(

مینا
مینا
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

هست زیادم هست

camellia
camellia
1 سال قبل

بمیری با اون بچه ات.هردو باهم به حق پنج تن آل عبا.😡

yegan
yegan
1 سال قبل

کی میخواد از زبون قباد داستان پیش بره؟؟ینی ما اصن نباید بفهمیم تو ذهن نکبت قباد چی میگذره خو!؟!؟؟بخدا خیلیی مضخرف شده رمان
بعد از چند روز معطلی همین چس مثقال ک هیچ محتوایی هم جز عذاب دادن حورا ک اونم همیشه هس تو پارتا نداشت و حالم به معنای واقعی کلمه بهم خورد از هرچی مرده تو دنیا و همچنین زنای بدبخت و بی عقلی مثل حورا.فقط خوشم اومد قبل اینکه سوار ماشین شدن خوب گذاشت تو کاسه اون قباد بی ناموس میتونم تصور کنم چقد فشار خورده؛مرد دوزنه 😂 😂 😑
ولی خداوکیلی بی صبرانه منتظر اون لحظه ام ک دیگه تموم شده این محتوای پوچ و ک..سشرا و یه چیز درست درمون اتفاق بیفته دیگه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط yegan
سارا
سارا
1 سال قبل

ذات بد نیکو نگرددچونکه بنیادش بداست مثل لاله وامثالهم

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

فاطی یک پارت دیگه بده لطفا🥺💔💔
جدیدا خیلی خسیس شدیا بابا یکم دست و دلباز باش:(

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

اسم رمان رو باید میذاشت تلخ مثل زهر
اینقدر که این رمان تلخ🥺💔
هی…..🥺💔🥺💔🥺

خواننده
خواننده
1 سال قبل

قراره یه خونه دیگه زندگی کنن؟!
تا دیروز که دوتا زن (کیمیا و مادر قباد)نمیشد تنها بمونن!!!
واقعا افسوس میخورم برا حورا کاش خودشو نجات بده
قباد همون قباده ولی چطور جرات داره با حورا اینطور رفتار کنه ولی با لاله نه؟!
چون خودمونیم که میزاریم باهامون چطور رفتار بشه

اهو
اهو
1 سال قبل

خدا لعنت کنه هم قباد رو هم لاله رو
قباد لیاقت حورا رو نداره

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

دختره عوضی

هاژوین نسل دردسر
هاژوین نسل دردسر
1 سال قبل

لعنت بهت لاله

دسته‌ها
21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x