ابرو های هومن بالا پرید
_همیشه تو حرف زدی دلی ، همیشه تو حرف زدی و من چیزی نگفتم ، من حرف نزدم و گوش دادم ؛ اما نه حقیقت رو
من حتی یک بار بهت دست نزدم چون عشقم واقعی بود اما تو چی ؟
منو بازیچه کردی
گفتی لابد این پسره بابا نداره حمایتش کنه ، بی کس و کاره ، گفتی بی غیرته حتما بذار گند کاریامو بندازم گردنش صداش در نمیاد که
چشمان دلارای گرد شد
بغض کم کم خفهاش میکرد
_اشتباه میکنی ….
هومن خندید و به چشمان دلارای خیره شد
اشتباه میکرد ؟
اشتباه را زمانی کرد که عاشق دخترک شد
هومن اشک ریخت و دلارای فکر کرد چقدر وضعشان شبیه به هم است
هر دو درگیر عشقی یک طرفه بودند با معشوقه ای بی رحم
هومن با زجر خندید :
_این خونه رو می بینی
میدونی بخاطرش چقدر بدهکار حاجی شدم ؟!
نه اینکه اون قرضش رو بخواد یا حتی یک کلمه بگه ولی خب خودم که حالیم هست
میخواستم بازسازیش کنم
دیوارا رو کاغذ دیواری کنم
دست دلارای را گرفت و با خشونت کشید :
_آشپزخونهش کوچیکه نه ؟
قرار بود کابینت دیواری بزنیم ! هر لحظه تصورت میکردم ! که داری غذا درست میکنی ! که صبحونه آماده کردی ، که کمکت میکنم ظرفا رو بشوری
دلارای هق زد
چکار کرده بود ؟!
هومن با خشونت سمن اتاق کوچکی هولش داد:
_ اینجا رو میخواستم دیوارا شو یاسی کنم
قرار بود اتاق بچمون بشه
میخواستم رو سقفش ستاره های شب تاب بزنم
قرار بود وسایلش به سلیقه تو باشه
یک دختر شبیه تو
اسمش رو میذاشتم : دلسا ، درسا ، دلوین …..
جنون آمیز خندید :
تو اینترنت سرچ کردم
که شبیه اسم تو باشه
میخواستم تو همین خونه بچه دار بشیم
اما تو بچه دار شدی ، قبل اینکه بیای تو این خونه
پوزخندی زد و ادامه داد :
_قبل از اینکه با من ازدواج کنی
قبل از اینکه لمست کنم
قبل از اینکه اسمم بره تو شناسنامت
دلارای به دیوار تکیه داد
دیگر تحمل نداشت….
ارسلان هم برای بچه شان اتاق رنگ می زند؟!
ستاره می چسباند ؟!
اسم انتخاب می کند ؟!
اسمی شبیه به اسم دلارای ….
به دیوار زل زد
صدایش زمزمه وار بود :
_اولین بار که دیدمش برام جالب بود شخصیتش !
خانوادش شبیه خانواده من بود اما وضعیتش فرق داشت
مثل من از ترس آبروریزی سکوت نمیکرد
از پدر و مادرش وحشت نداشت
حرف مردم براش مهم نبود
زیر بار حرف زور نمی رفت
نفس عمیقی کشید و اشک ریخت
ارسلان لعنتی
ارسلان نفرت انگیز دوست داشتنی
_یکهو به خودم اومدم دیدم شده الگوم شده اسطورهام
دیدم شیفته اش شدم
من ،من عاشق شده بودم هومن
دیونه شده بودم
تو درک میکنی نه ؟
همونقدر که دوستم داشتی ،دوستش داشتم
گفت و به قلب هومن آتش زد
ادامه داد :
_نه نه من از همه مجنون تر بودم
هومن جنون گرفته بودم از عشقش
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خاک……..
بابا بچع ها یکم منطقی فک کنید اگه عاشق واقعی باشه با این موضوع باید کنار بیاد
حالا خارج از رمان
تو زندگی واقعی ما با کسانی ازدواج میکنیم یه هزار جور رابطه داشتن مخصوصا مرد ها
پس با یدونه پرده نداشتن نباید انقدر غیرتی بشن که خودشون چرا انقدر غلط میکنن
فک کن ناموست از یکی دیگه حامله باشه…😊😂
من اگه ی مرد رو تو ی همچین موقعیتی ببینم دختره رو پیدا میکنم مث سگ میزنم😂
بیا منو بگیر هومننن
تو مسلمون نیستیییی😂😂😂
😂😂
اخی…بعدش بده من از تو و هومن رمان مینویسم…😂
من عاشق هومن شدم…
فاطمه بپر برو دستای نویسنده رو ماساژ بده میترسم از این حجم زیاد نوشتن دستش درد بگیره دیگه نتونه بنویسه😐
باشه 😂
خدایی این دوتا خط یه پارته🥲
بیچاره دختر حاجی
بدبخت پسرحاجی
ولی چرا اینطوری کرد دلارای آخه نفهم تو وقتی دختر نیستی غلط میکنی میخوا ازدواج کنی یکی رو بزنی بدبخت کنی ،برو بمیر 😐🔪🔪🔪😖
ارسلان سگ ازش بدم میاد ولی کراش لعنتی😂🤣
😂😂😂😂😂
وای حق خیلی کراش 😂
آقا مگه زمان ناصرالدین شاهه که این جوری میکنن حالا کار دلارای درست نبوده ولی خب خانوادش حرصم رو در میارن
همش میگن کجا بودی چیکار کردی
واییییییییی داراب و بگو اصلا به اون چه ربطی داره دلارای چه گهی میخوره هاااا
من دلارای رو درک میکنم چون یه جورایی خانواده ی من هم این طورن
البته مشکلی با پوشیدن لباس های نامناسب و ناجور یا آرایش غلیظ ندارن
مثلا الان داداشم اصلا خونه نمیاد فقط عصر ها خونس و شب ها خونه دوستاشه
ولی من حتی یه شب نمیتونم پیش دوستم بمونم
چرا بعضی آداما با زمونه پیش نمیرن
ولی وقتی میبینم که خانواده ی دلارای به یه آرایش ساده هم گیر میدن احساس خوشبختی میکنم😍😂
خلاصه اینکه نویسنده جون رمانت انگار نه انگار که تو قرن بیست و یکن
انگار تو زمان اماما و پیامبرا زندگی میکنن
عزیزم اینا یه جور واقعیت خیلی ها هستن که هنوز اینحور زندگی میکنن
حسم میگ ارسلان میاد سراغشون
طرف دلارای رو میگیره 😐
هومن فلک زده هم میره سراغ زندگیش البت میفهمه ک پسر حاجیه
ولی میشه اینجوز ام باشه که هومن با این ماجرا کنار بیاد و با هم ازدواج کنن
ولی فک کنم همون با ارسلان ازدواج کنه آخر
لعنت بهت نویسنده
از اول رمان که میخونم دم نزدم ولی دیگه تحملم سر رسیده
چرا اینقدر شخصیت دلارای رو تحقیر میکنی
من حرف الان رو نمیزنم حرف پارت های قبل هم هست
که از طرف خانوادش و ارسلان تحقیر می شد
درسته شما نویسنده هستید ولی خوب حرص میخورم هم جنسام تحقیر می شن
این شخصیت باید تحقیر شه چون خر
من خیلی کم پیش میاد برا فیلما و رمانا گریه کنم و همیشه یکم ناراحت میشدم ولی امروز برا هومن گریه کردم وقتی اون حرفا رو به دلی میزد دلم آتیش گرفت چطور دلی اینقدر سنگ دله😭😭😭
ولی خدا رو شکر پارت کوتاه بود و گریم زود تموم شد وگرنه حالا حالا ها گریم بند نمی اومد😭😭
یه مرد دیگه چجوری باید خورد بشه
چجوری باید بمیره
الان دلم میخواد برم هومنو بغل کنم بگم گریه کن تا خالی شی
نمی دونم چرا انقد می فهممش🥺
بیچاره هومن
بدبخت هومن
فلک زده هومن
😂😂
نگو
خیلی خودمو کنترل می کنم گریم نگیره 😑😑😑
خداوکیلی پارت انقد کمه من وقت نمیکنم برم تو حس و حال غم!
اصن نمیفهمم چطوری تموم میشه🙄😂
اقا من بغض گرفته ام دلم میخواد زار بزنمممم
خیلی گناه داشت 🤧🥺🥺😭😭😭
قرار بود اسم بچه اش دلوین باشه
الان میزارنش ارسطو تا به ارسلان بخوره🤣
😂😂😂
فاطی سر جدت رمان و یه کاری نکن زده شیم
زیادی طولش نده هی به هم برسن یه مشکل پیش بیاد انقدر بدم میاد از این رمانا
هی میرسن بعد یه چی میشه پسره دخترو ترک میکنه بابا ول کن تورو خدا مگه فیلم هندی مینویسید 😂😂
من که نمی نویسم 😂😂
یعنی ارسلان رو بزنی تیکه پاره کنی
مرتیکه عوضی
وای من تا قبل این دو پارت جدی میگفتم دلارای باید برگردع پیش ارسلان
ولی الان میگم گورررررر بابای ارسلاننننننن
من که گریه نمیکنم
مگه مرض دارم گریه کنم؟
مگ اصن گریه داره؟
مگه خرم گریه کنم؟
وای بمیرم برا هومن
اصلا ارسلان گاوه بره بمیره
وای کاش همه چی از اول با هومن شروع میشد….
مفهوم دقیق گند زدن ب ینفر همینه 😂
دلارای چه کردی
چرا این حرفا رو به هومن گفت؟!
عنتر همون گندی که زدی کافی بود تا نابودش کنه🥲🩹
دلم برا هومن میسوزه 🥲
چطور با وجود هومن ارسلان رو هنوز میخواد نمیدونم😐😐😆
چه رویی داره