رمان دچار پارت ۸

******

 

سه روز از برگشتنمان می‌گذرد و عماد همان آدم سرد و دور همیشگی است و هیچ شباهتی به عمادی که در آلاچیق با من از کودکی‌اش حرف زد ندارد. انگار آن رخداد فقط مختص آنجا و همان‌ روز بود و فراموش شد.

از وقتی برگشته‌ایم نگاه‌های خانم صدیق و یک دختر دیگر از قسمت بازاریابی، به من کینه‌توزتر شده و می‌دانم این دو نفر بیشتر از بقیه در پی جلب توجه و شکار عماد هستند.

چیزی که برای من مهم نیست و رغبتی به نزدیک شدن به رئیس سرد و افاده‌ای‌شان ندارم. سامان موحد با توجه‌ها و لبخند دلگرم‌کننده‌اش بیشتر شبیه من و باب میلم است و اگر قرار باشد روزی مردی را وارد زندگی‌ام کنم او شاید سامان باشد ولی قطعا عماد نمی‌تواند باشد.

وارد اتاق مشترکمان که می‌شوم کسی نیست و فکر می‌کنم عماد هنوز نیامده. چمدان سرخابی رنگ خوشگلی با زوار زرد روی میزم است. نزدیک‌تر که می‌شوم نوشته‌ی CLINIQUE رویش را می‌بینم و تقریبا ماجرا را می‌فهمم. شوکه شده‌ام، باورم نمی‌شود چنین کاری کرده باشد و با ناباوری زیپ دور چمدان را باز می‌کنم. یعنی این هدیه‌ برای من است؟! پک کامل لوازم آرایش برند کلینیک است و خوب می‌دانم این برند آمریکایی چقدر گران‌قیمت است. از بار دبی است که از بندرعباس تحویل گرفتیم. از انواع کرم‌ها و ریمل و ژل آبرسان گرفته تا چندین رنگ رژ لب‌ و سایه و لاک و ادکلن، تمام محصولات درون چمدان است. ادکلن را بو می‌کنم و از بوی ملایم و محشرش لذت می‌برم. مستِ آن لوازم مرغوب و خوشبو هستم که حضورش را کنارم حس می‌کنم. عمیق نگاهم می‌کند و می‌گوید

_چشماشو چه خمار شده

_تقصیر ایناست

 

اشاره‌ای به محتوای چمدان می‌کنم و می‌گوید

_این هدیه‌ مال توعه برای اینکه همراهم اومدی به یک ترخیص سخت

 

از حرفش قلبم قیلی ویلی می‌رود و قدردان نگاهش می‌کنم. برعکسِ ظاهر سردش خیلی بامحبت و باشعور است که چنین کاری برای من کرده است.

_من وظیفه‌مو انجام دادم و بابتش حقوق می‌گیرم. این هدیه خیلی زیادیه آقای شاکریان، نمی‌تونم قبولش کنم

_باید بتونی. هر چند که تو به لوازم آرایش نیاز نداری

 

این را می‌گوید و سریع می‌رود و چیزی در قلبم، از حرفش تکان خورده. تعریف زیرپوستی‌ و غیرمستقیمش خیلی به دلم نشسته و نمی‌فهمم چرا هنوز مسیری را که رفته نگاه می‌کنم.

 

******

 

«ته قلبم کسی زانوهایش را بغل کرده»

 

پاییز که می‌شود اغلب سرما خورده و مریضم. کاهش ناگهانی دما همیشه غافلگیرم می‌کند و دو روز است که بینی‌ام را بالا می‌کشم. سامان خواست در خانه بمانم و استراحت کنم ولی گفتم آن قدری سوسول نیستم که با یک زُکام ساده کار را تعطیل کنم.

در حال پوشیدن کتم هستم که سامان زنگ می‌زند و می‌گوید دم در منتظرم است. سریع کفش پوشیده پایین می‌روم. پشت فرمان ماشین دو در آبی رنگش جذاب‌تر از همیشه، دستی برایم تکان می‌دهد. در را باز کرده سوار می‌شوم و با سرزنش می‌گویم

_سلام، چرا اومدی آخه؟

_سلام، اومده بودم دفتر ونک، گفتم حالا که نزدیکم و توام مریضی بیام دنبالت

_لطف کردی ولی راضی به زحمت نبودم آقای رئیس

 

با شیطنت نگاهم می‌کند و در حالیکه با ژست قشنگی فرمان را می‌گرداند می‌گوید

_در رکاب شما بودن رحمته خانم

 

میانه‌ی راه هستیم که عماد به موبایلش زنگ می‌زند و از او می‌خواهد به خانه‌اش رفته و کلید کمد شخصی‌اش را بگیرد. امروز انگار به شرکت نخواهد آمد. سامان مسیر خانه‌ی عماد را در پیش می‌گیرد و وقتی مقابل خانه‌اش می‌رسیم ماشینش آنجاست و دارد چیزی از صندوق عقب برمی‌دارد. سامان پیاده شده سمتش می‌رود و من هم پیاده می‌شوم تا سلام و علیکی بکنم. با دیدن من رنگ نگاهش عوض می‌شود. انگار انتظار دیدن مرا نداشته.

سامان متوجه می‌شود و می‌گوید

_اون ور بودم رفتم دنبالش

 

جلو می‌روم تا سلام کنم ولی دختری از ماشینش پیاده می‌شود و با عشوه می‌گوید

_عماد من میرم تو

 

دختر خیلی خوشگلی است ولی بیشتر از خوشگلی لوند و سکسی است. از آنهایی که بدنشان زیادی ساعت شنی است و به نظر می‌رسد عمل پیکرتراشی کرده.

برجستگی سینه‌ها و باسنش از روی پانچوی بافتی که پوشیده کاملا مشخص است. موهای طلایی‌اش به قدری روشن است که به استخوانی می‌زند.

نگاهم را از او می‌گیرم و عماد را می‌بینم که کلیدی در دستش می‌گرداند و زیر چشمی مرا نگاه می‌کند. بیخیالِ جلو رفتن می‌شوم و سری به نشانه‌ی سلام تکان می‌دهم. سامان با آن دختر دست می‌دهد.

_چطوری شبنم؟

_خوووبم مرسی

 

رو به عماد می‌گوید

_پس نمیای امروز

 

قبل از اینکه عماد جواب دهد دختر می‌گوید

_آقا عمادتون امروز و امشب با منه

 

عماد باز هم زیر چشمی مرا نگاه می‌کند و من ترجیح می‌دهم سوار ماشین شوم.

_تو کمدم یه بسته‌ی زرد رنگه سامان، برش دار بده به شفیعی

 

سامان سمت ماشین می‌آید و دختر و عماد وارد خانه می‌شوند. با اینکه در این مدت دختری کنارش ندیده بودم اما طبیعی است که دوست دختر داشته باشد و به من مربوط نیست، ولی نمی‌دانم چرا ته قلبم کسی زانوهایش را بغل کرده.

 

در اتاق تنها نشسته‌ام و جای خالی‌اش عجیب به من دهن‌کجی می‌کند. ناخودآگاه به اینکه الان چه کار می‌کنند فکر می‌کنم و چیزهایی در ذهنم نقش می‌بندد که نمی‌توانم جلوی پردازش مغزم را بگیرم.

روز بعد بی‌حال‌تر هستم و وقتی وارد اتاق می‌شوم او را پشت میزش می‌بینم که قبل از من آمده.

با صدای تو دماغی سلام می‌کنم و آهسته جوابم را می‌دهد. انتظار داشتم بعد از شب داغی که گذرانده سرحال‌تر از همیشه باشد.

پشت میزم می‌نشینم و بدون اینکه نگاهم کند می‌گوید

_امیدوارم مسری نباشه

 

عجب آدم سنگدلی است. از جایم بلند می‌شوم و می‌گویم

_مسری نیست فقط زُکامه، ولی الان ماسک می‌زنم

 

با نگاه تعقیبم می‌کند. به آبدارخانه رفته از آقای محبی ماسکی می‌گیرم و می‌زنم. سر جایم نشسته‌ام و فرمی برای پرونده‌ی بار قطعات صنعتی پر می‌کنم که سامان با لیوانی که بخار از رویش بلند است وارد می‌شود.

_احوال جناب شاکریان

 

عماد با ابروهای گره خورده به لیوان دستش و خودش نگاهی می‌کند و جواب نمی‌دهد. سامان لیوان را مقابلم روی میز می‌گذارد و می‌گوید

_ترکیب شفابخش بابامه. بخور بهتر میشی

 

به پسر مهربانی که مقابلم روی صندلی نشسته و برای من دمنوش آورده مهربان‌تر از خودش نگاه می‌کنم و تشکر می‌کنم.

_این ترکیب‌ها اغلب واسه مامانا نیست؟

_شفابخشی تو خونه ما وظیفه بابامه. دربیار اون ماسکو خفه کردی خودتو

_آخه به آقای شاکریان سرایت نکنه

 

چپ‌چپ به عماد نگاه می‌کند و می‌گوید

_اگه مسری بود دیروز به من سرایت می‌کرد

 

عماد پوزخندی می‌زند و می‌گوید

_دیروز خیلی نزدیک شدین که اینو فهمیدی؟

 

کنایه می‌زند و سامان با لحنی بدتر از خودش می‌گوید

_نه اونقدری که جنابعالی دیروز نزدیکی داشتین

 

از جواب سامان دلم خنک می‌شود. مردک خودش هر کاری با دختره کرده بود و حالا داشت ما را استنطاق می‌کرد. سامان بلند شده به من می‌گوید

_لی‌لا پاشو بریم تو اتاق من. ماسکتم دربیار

 

عماد خودکارش را تق‌تق روی میز می‌زند و می‌گوید

_آقای موحد کارمند منو با اجازه‌ی کی می‌بری؟

 

سامان دستم را از پشت میز می‌گیرد و می‌گوید

_با اجازه‌ی خودم. وقتی خوب شد و نگران مریض شدنت نبودی برش می‌گردونم

 

تردید دارم و عماد را نگاه می‌کنم ولی سامان چشم‌غره‌ای به من رفته و مرا دنبال خودش می‌کشاند.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 155

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر

    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم خواسته‌ی برادرش میشه… روز عقد می‌فهمه تنها مخالف این ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستی pdf از پاییز

    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
32 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
2 ماه قبل

رمانت قشنگ خیلی. ولی چرا همه نویسنده ها خوشگلی توی چشمای رنگی و پوست خیلی سفید وموهای طلایی میبینن

هیفا
هیفا
2 ماه قبل

مهرناز بانو قلمت مانا😍❤
عاشق این رمان شدم واقعا
منتظر پارت….

آرین
آرین
2 ماه قبل

مهرناز جون عالی بود دستت درد نکنه ،از راه دور برات انرژی مثبت می فرستم عزیزم ،بیتابه پارت بعدیم ،💖😍😍♥️

delaram Arsham
delaram Arsham
2 ماه قبل

سلام خسته نباشید عزیزم ممنونم بخاطر رمانتون خیلی خوبه خیلی هم عاااالی هس بدون نقص و اینکه فق امروز پارت کم بود

delaram Arsham
delaram Arsham
پاسخ به  Ebham
2 ماه قبل

مرررررسی

مهی
مهی
2 ماه قبل

رمان شما رو یکی از دوستانم معرفی کرد و از اونجایی که خیلی وقته رمان میخونم و مینویسم (البته اسمم رو نمیگم شاید بشناسین) تصمیم گرفتم رمان های شما رو مطالعه کنم، قصد بی احترامی ندارم اما رمانتون وایب منفی بهم داد، داستان کلیشه ایه و روندش یجوریه که کاملا میشه تهشو حدس زد. البته من برای همه ی رمانها ارزش قائلم بالاخره همشون یه سری طرفدار و دنبال کننده دارن ولی از این رمان واقعا حس خوبی نگرفتم! به هرجهت آرزوی موفقیت دارم:)

همراه
همراه
پاسخ به  مهی
2 ماه قبل

بااحترام
درسته رمان ها قابل پیش بینی هستن ولی اتفاقات و جریانات داستان رو زیبا میکنه

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

نگرانم این دوتا رفیق و شریک چن ساله سر لی لا به هم بپرن خیلی قشنگ بود مهرناز جان تا پس فردا چطوری طاقت بیاریم بفهمیم شبنم کی بود

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Ebham
2 ماه قبل

خدا کنه😍❤

ماه
ماه
پاسخ به  Ebham
2 ماه قبل

جان دل اگه هر روز پارت بزاری چ شود 😍😍

یه بدبخت دنبال پارت
یه بدبخت دنبال پارت
2 ماه قبل

کاش امروز یه پارت دیگه بزارین🥺

Mamanarya
Mamanarya
پاسخ به  Ebham
2 ماه قبل

😆😆😆😆😆

یه بدبخت دنبال پارت
یه بدبخت دنبال پارت
پاسخ به  Ebham
2 ماه قبل

یه دونه پارت بده انرژی بگیرم برم درس‌بخونم در آینده بشم معلم بچه‌ت😌😂

Mamanarya
Mamanarya
2 ماه قبل

مهرناااااز خیلی خوبههههه😍😍😍😍 دست و پنجه ت طلا😘😘😘
نمیشه پنج شیش پارت رو بکنی ی پارت بعد واسه مون بزای🙈🙈🙈🙈🙈😂😂😂😂
ب قول دوستمون بخدا رمان توئه ک مسریه😂😂😂
ینی خمااااارم تااااا کی پس فردا بشه😪😪😪😪

Mamanarya
Mamanarya
پاسخ به  Ebham
2 ماه قبل

آره عشم طوووووووولاااانی انقد ک خوندنش حداقل نیم ساعت زمان ببره😂🙈
چشمام فدات نااازنین❤️❤️❤️❤️😘😘😘😘

Mamanarya
Mamanarya
پاسخ به  Ebham
2 ماه قبل

خو من ک روانیتم ❤️❤️❤️🙈🙈🙈

ماه
ماه
2 ماه قبل

عاااااااالی 👏🏻👏🏻👏🏻

ری را
ری را
2 ماه قبل

من فکر میکنم این خوندن رمان شماست که مسریه
هرچقدرمیخونم دلم بیشتر میخواد
بخاطر چشمام رمان آنلاین رو با همه سختی هاش ترجیح میدم اما واقعا آرزو کردم رمانتون پی دی افش بود

دسته‌ها
32
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x