******
سه روز از برگشتنمان میگذرد و عماد همان آدم سرد و دور همیشگی است و هیچ شباهتی به عمادی که در آلاچیق با من از کودکیاش حرف زد ندارد. انگار آن رخداد فقط مختص آنجا و همان روز بود و فراموش شد.
از وقتی برگشتهایم نگاههای خانم صدیق و یک دختر دیگر از قسمت بازاریابی، به من کینهتوزتر شده و میدانم این دو نفر بیشتر از بقیه در پی جلب توجه و شکار عماد هستند.
چیزی که برای من مهم نیست و رغبتی به نزدیک شدن به رئیس سرد و افادهایشان ندارم. سامان موحد با توجهها و لبخند دلگرمکنندهاش بیشتر شبیه من و باب میلم است و اگر قرار باشد روزی مردی را وارد زندگیام کنم او شاید سامان باشد ولی قطعا عماد نمیتواند باشد.
وارد اتاق مشترکمان که میشوم کسی نیست و فکر میکنم عماد هنوز نیامده. چمدان سرخابی رنگ خوشگلی با زوار زرد روی میزم است. نزدیکتر که میشوم نوشتهی CLINIQUE رویش را میبینم و تقریبا ماجرا را میفهمم. شوکه شدهام، باورم نمیشود چنین کاری کرده باشد و با ناباوری زیپ دور چمدان را باز میکنم. یعنی این هدیه برای من است؟! پک کامل لوازم آرایش برند کلینیک است و خوب میدانم این برند آمریکایی چقدر گرانقیمت است. از بار دبی است که از بندرعباس تحویل گرفتیم. از انواع کرمها و ریمل و ژل آبرسان گرفته تا چندین رنگ رژ لب و سایه و لاک و ادکلن، تمام محصولات درون چمدان است. ادکلن را بو میکنم و از بوی ملایم و محشرش لذت میبرم. مستِ آن لوازم مرغوب و خوشبو هستم که حضورش را کنارم حس میکنم. عمیق نگاهم میکند و میگوید
_چشماشو چه خمار شده
_تقصیر ایناست
اشارهای به محتوای چمدان میکنم و میگوید
_این هدیه مال توعه برای اینکه همراهم اومدی به یک ترخیص سخت
از حرفش قلبم قیلی ویلی میرود و قدردان نگاهش میکنم. برعکسِ ظاهر سردش خیلی بامحبت و باشعور است که چنین کاری برای من کرده است.
_من وظیفهمو انجام دادم و بابتش حقوق میگیرم. این هدیه خیلی زیادیه آقای شاکریان، نمیتونم قبولش کنم
_باید بتونی. هر چند که تو به لوازم آرایش نیاز نداری
این را میگوید و سریع میرود و چیزی در قلبم، از حرفش تکان خورده. تعریف زیرپوستی و غیرمستقیمش خیلی به دلم نشسته و نمیفهمم چرا هنوز مسیری را که رفته نگاه میکنم.
******
«ته قلبم کسی زانوهایش را بغل کرده»
پاییز که میشود اغلب سرما خورده و مریضم. کاهش ناگهانی دما همیشه غافلگیرم میکند و دو روز است که بینیام را بالا میکشم. سامان خواست در خانه بمانم و استراحت کنم ولی گفتم آن قدری سوسول نیستم که با یک زُکام ساده کار را تعطیل کنم.
در حال پوشیدن کتم هستم که سامان زنگ میزند و میگوید دم در منتظرم است. سریع کفش پوشیده پایین میروم. پشت فرمان ماشین دو در آبی رنگش جذابتر از همیشه، دستی برایم تکان میدهد. در را باز کرده سوار میشوم و با سرزنش میگویم
_سلام، چرا اومدی آخه؟
_سلام، اومده بودم دفتر ونک، گفتم حالا که نزدیکم و توام مریضی بیام دنبالت
_لطف کردی ولی راضی به زحمت نبودم آقای رئیس
با شیطنت نگاهم میکند و در حالیکه با ژست قشنگی فرمان را میگرداند میگوید
_در رکاب شما بودن رحمته خانم
میانهی راه هستیم که عماد به موبایلش زنگ میزند و از او میخواهد به خانهاش رفته و کلید کمد شخصیاش را بگیرد. امروز انگار به شرکت نخواهد آمد. سامان مسیر خانهی عماد را در پیش میگیرد و وقتی مقابل خانهاش میرسیم ماشینش آنجاست و دارد چیزی از صندوق عقب برمیدارد. سامان پیاده شده سمتش میرود و من هم پیاده میشوم تا سلام و علیکی بکنم. با دیدن من رنگ نگاهش عوض میشود. انگار انتظار دیدن مرا نداشته.
سامان متوجه میشود و میگوید
_اون ور بودم رفتم دنبالش
جلو میروم تا سلام کنم ولی دختری از ماشینش پیاده میشود و با عشوه میگوید
_عماد من میرم تو
دختر خیلی خوشگلی است ولی بیشتر از خوشگلی لوند و سکسی است. از آنهایی که بدنشان زیادی ساعت شنی است و به نظر میرسد عمل پیکرتراشی کرده.
برجستگی سینهها و باسنش از روی پانچوی بافتی که پوشیده کاملا مشخص است. موهای طلاییاش به قدری روشن است که به استخوانی میزند.
نگاهم را از او میگیرم و عماد را میبینم که کلیدی در دستش میگرداند و زیر چشمی مرا نگاه میکند. بیخیالِ جلو رفتن میشوم و سری به نشانهی سلام تکان میدهم. سامان با آن دختر دست میدهد.
_چطوری شبنم؟
_خوووبم مرسی
رو به عماد میگوید
_پس نمیای امروز
قبل از اینکه عماد جواب دهد دختر میگوید
_آقا عمادتون امروز و امشب با منه
عماد باز هم زیر چشمی مرا نگاه میکند و من ترجیح میدهم سوار ماشین شوم.
_تو کمدم یه بستهی زرد رنگه سامان، برش دار بده به شفیعی
سامان سمت ماشین میآید و دختر و عماد وارد خانه میشوند. با اینکه در این مدت دختری کنارش ندیده بودم اما طبیعی است که دوست دختر داشته باشد و به من مربوط نیست، ولی نمیدانم چرا ته قلبم کسی زانوهایش را بغل کرده.
در اتاق تنها نشستهام و جای خالیاش عجیب به من دهنکجی میکند. ناخودآگاه به اینکه الان چه کار میکنند فکر میکنم و چیزهایی در ذهنم نقش میبندد که نمیتوانم جلوی پردازش مغزم را بگیرم.
روز بعد بیحالتر هستم و وقتی وارد اتاق میشوم او را پشت میزش میبینم که قبل از من آمده.
با صدای تو دماغی سلام میکنم و آهسته جوابم را میدهد. انتظار داشتم بعد از شب داغی که گذرانده سرحالتر از همیشه باشد.
پشت میزم مینشینم و بدون اینکه نگاهم کند میگوید
_امیدوارم مسری نباشه
عجب آدم سنگدلی است. از جایم بلند میشوم و میگویم
_مسری نیست فقط زُکامه، ولی الان ماسک میزنم
با نگاه تعقیبم میکند. به آبدارخانه رفته از آقای محبی ماسکی میگیرم و میزنم. سر جایم نشستهام و فرمی برای پروندهی بار قطعات صنعتی پر میکنم که سامان با لیوانی که بخار از رویش بلند است وارد میشود.
_احوال جناب شاکریان
عماد با ابروهای گره خورده به لیوان دستش و خودش نگاهی میکند و جواب نمیدهد. سامان لیوان را مقابلم روی میز میگذارد و میگوید
_ترکیب شفابخش بابامه. بخور بهتر میشی
به پسر مهربانی که مقابلم روی صندلی نشسته و برای من دمنوش آورده مهربانتر از خودش نگاه میکنم و تشکر میکنم.
_این ترکیبها اغلب واسه مامانا نیست؟
_شفابخشی تو خونه ما وظیفه بابامه. دربیار اون ماسکو خفه کردی خودتو
_آخه به آقای شاکریان سرایت نکنه
چپچپ به عماد نگاه میکند و میگوید
_اگه مسری بود دیروز به من سرایت میکرد
عماد پوزخندی میزند و میگوید
_دیروز خیلی نزدیک شدین که اینو فهمیدی؟
کنایه میزند و سامان با لحنی بدتر از خودش میگوید
_نه اونقدری که جنابعالی دیروز نزدیکی داشتین
از جواب سامان دلم خنک میشود. مردک خودش هر کاری با دختره کرده بود و حالا داشت ما را استنطاق میکرد. سامان بلند شده به من میگوید
_لیلا پاشو بریم تو اتاق من. ماسکتم دربیار
عماد خودکارش را تقتق روی میز میزند و میگوید
_آقای موحد کارمند منو با اجازهی کی میبری؟
سامان دستم را از پشت میز میگیرد و میگوید
_با اجازهی خودم. وقتی خوب شد و نگران مریض شدنت نبودی برش میگردونم
تردید دارم و عماد را نگاه میکنم ولی سامان چشمغرهای به من رفته و مرا دنبال خودش میکشاند.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 155
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
رمانت قشنگ خیلی. ولی چرا همه نویسنده ها خوشگلی توی چشمای رنگی و پوست خیلی سفید وموهای طلایی میبینن
رمانهای قبلی من دخترهای چشم و ابرو مشکی یا قهوهای بودند
مهرناز بانو قلمت مانا😍❤
عاشق این رمان شدم واقعا
منتظر پارت….
خودمم از نوشتنش لذت میبرم🫠خوشحالم که اینم مثل بقیه رمانهام پرطرفدار شد 🤗
مهرناز جون عالی بود دستت درد نکنه ،از راه دور برات انرژی مثبت می فرستم عزیزم ،بیتابه پارت بعدیم ،💖😍😍♥️
مرسیییی از انرژی قشنگت 🥰
سلام خسته نباشید عزیزم ممنونم بخاطر رمانتون خیلی خوبه خیلی هم عاااالی هس بدون نقص و اینکه فق امروز پارت کم بود
سلام خوشحالم که دوست دارین. امشب یه پارت درخواستی میذارم 😉
مرررررسی
رمان شما رو یکی از دوستانم معرفی کرد و از اونجایی که خیلی وقته رمان میخونم و مینویسم (البته اسمم رو نمیگم شاید بشناسین) تصمیم گرفتم رمان های شما رو مطالعه کنم، قصد بی احترامی ندارم اما رمانتون وایب منفی بهم داد، داستان کلیشه ایه و روندش یجوریه که کاملا میشه تهشو حدس زد. البته من برای همه ی رمانها ارزش قائلم بالاخره همشون یه سری طرفدار و دنبال کننده دارن ولی از این رمان واقعا حس خوبی نگرفتم! به هرجهت آرزوی موفقیت دارم:)
نظرتون قابل احترام 🙏
بااحترام
درسته رمان ها قابل پیش بینی هستن ولی اتفاقات و جریانات داستان رو زیبا میکنه
نگرانم این دوتا رفیق و شریک چن ساله سر لی لا به هم بپرن خیلی قشنگ بود مهرناز جان تا پس فردا چطوری طاقت بیاریم بفهمیم شبنم کی بود
آخرش مجبورم میکنین هر روز پارت بذارم😂
خدا کنه😍❤
جان دل اگه هر روز پارت بزاری چ شود 😍😍
باشه میذارم هدف لذت بردن مخاطبینم هست چرا که نه 😄
کاش امروز یه پارت دیگه بزارین🥺
اسمت فقط 😂😂
😆😆😆😆😆
یه دونه پارت بده انرژی بگیرم برم درسبخونم در آینده بشم معلم بچهت😌😂
باشه پارت انرژی میذارم امشب 😂
مهرناااااز خیلی خوبههههه😍😍😍😍 دست و پنجه ت طلا😘😘😘
نمیشه پنج شیش پارت رو بکنی ی پارت بعد واسه مون بزای🙈🙈🙈🙈🙈😂😂😂😂
ب قول دوستمون بخدا رمان توئه ک مسریه😂😂😂
ینی خمااااارم تااااا کی پس فردا بشه😪😪😪😪
طولانی بزارم یعنی؟ باشه بخاطر تو و چشمای سیاهت 😉😘😂😂
آره عشم طوووووووولاااانی انقد ک خوندنش حداقل نیم ساعت زمان ببره😂🙈
چشمام فدات نااازنین❤️❤️❤️❤️😘😘😘😘
نیم ساعتو نمیدونم ولی فردا یه پارت طولانی میذارم قول 😂😂
خدا نکنهههه عزیز دلمممممممم😘😘😘❤️❤️❤️❤️
خو من ک روانیتم ❤️❤️❤️🙈🙈🙈
🤩😍🤗🤗😁❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عاااااااالی 👏🏻👏🏻👏🏻
💞
من فکر میکنم این خوندن رمان شماست که مسریه
هرچقدرمیخونم دلم بیشتر میخواد
بخاطر چشمام رمان آنلاین رو با همه سختی هاش ترجیح میدم اما واقعا آرزو کردم رمانتون پی دی افش بود
دقیقا پارتگذاریها که تموم بشه پیدیافش رو توی همین سایت میذارم *بزودی. صفحه رو بزرگ کن راحت بخون👍